۱۰ فیلم تماشایی درباره تضادهای فرهنگی

۱۳ آبان ۱۴۰۲ زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۲۳ دقیقه
فیلم درباره تقابل فرهنگی

تضاد فرهنگی هنگامی رخ می‌دهد که افراد یا گروه‌هایی از فرهنگ‌های مختلف در تعامل با یکدیگر، با تفاوت‌های بزرگی در باورها، ارزش‌ها، رفتارها و ساختارهای اجتماعی مواجه شوند. این کشمکش می‌تواند ناشی از جهان‌بینی، نژاد، اعتقادات دینی، زبان یا ایدئولوژی‌های سیاسی باشد و گاهی منجر به تنش‌های اجتماعی، اختلاف و حتی بحران روانی می‌شود. با توجه به آمار بالای مهاجرت و تنوع نژادی در اروپا و آمریکایی شمالی، درباره تقابل فرهنگی تاکنون ده‌ها فیلم و سریال ساخته شده است که برخی از آن‌ها به دلیل حرف‌های مهمی که می‌زنند یا برداشت تاثیرگذاری که از این معضل ارائه می‌دهند، در جایگاه ویژه‌تری قرار می‌گیرند.

هر فرهنگی سازوکار خود را دارد و کسانی که می‌خواهند در یک ساختار تازه زندگی کنند، اغلب به دلیل تضادهایی که میان فرهنگ‌ها وجود دارد، با چالش روبه‌رو می‌شوند. این مشکلات می‌تواند به خاطر تفاوت در باورهای مذهبی، تعصبات بی‌جا، عدم درک متقابل، ترس از ناشناخته‌ها یا عدم توانایی در برقراری ارتباط باشد. فیلم‌های زیر تلاش می‌کنند تا تصویری درست از این رویارویی ارائه دهند و از زوایای تازه‌ای به آن‌ نزدیک شوند.

۱۰- آفتاب سرخ (Red Sun)

فیلم درباره تقابل فرهنگی

  • سال انتشار: ۱۹۷۱
  • کارگردان: ترنس یانگ
  • بازیگران: چارلز برانسون، آلن دلون، اورزولا اندرس، توشیرو میفونه، کاپوسین، لوک مرندا، خوزه نیتو
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۶.۸ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۴۰ از ۱۰۰

آلن دلون را با آثار جنایی-تریلر فرانسوی‌اش به یاد داریم اما او در فیلم‌های متفاوتی هم ظاهر شده است، همانند «آفتاب سرخ»، یک فیلم اکشن-ماجراجویی که ژانر وسترن و سامورایی را تلفیق کرده است. قصه با یک سفیر ژاپنی آغاز می‌شود که به آمریکا فرستاده شده‌ است تا یک شمشیر گران‌قیمت را به رئیس‌جمهور این کشور هدیه دهد. قطار آن‌ها اما در مسیر واشنگتن، از سوی یک گروه خلافکار به رهبری لینک (چارلز برانسون) و گاش (آلن دلون) مورد حمله قرار می‌گیرد و آن‌ها حدود ۴۰۰ هزار دلار را به سرقت می‌برند. پس از اینکه گاش به لینک خیانت و او را در بیابان رها می‌کند تا بمیرد، لینک تصمیم می‌گیرد تا با کورودا (توشیرو میفونه)، یکی از محافظان سفیر ژاپن، متحد شود و شمشیر را پیدا کند.

آفتاب سرخ از فیلم‌های خوب چارلز برانسون است که چندان دیده نشد. جذابیت اصلی فیلم را بی‌گمان باید جدال فرهنگی شرق و غرب بدانیم که تا پیش از این در هیچ فیلمی بدین شکل به نمایش گذاشته نشده بود. و باید اعتراف کرد که ایده‌ی رخ‌به‌رخ شدن کابوی‌ها و سامورایی‌ها هنوز هم هیجان‌انگیز است و برگ برنده‌ی فیلم محسوب می‌شود. دیگر نکته‌ی جذاب آفتاب سرخ این است که ترنس یانگ بی‌وقفه از عناصر کمدی استفاده می‌کند، بیشتر به‌واسطه‌ی شخصیت برانسون. لینک یک خلافکار خودخواه است اما کاریزمای خاصی دارد و حتی در بدترین شرایط هم تسلیم نمی‌شود. او شخصیت طنز قصه است و بامزگی‌هایش در کنار توشیرو میفونه بیشتر معنا پیدا می‌کند (کورودا کاملا جدی است و حق هم دارد زیرا اگر شمشیر را تا یک هفته‌ی آینده بازنگرداند، باید خودکشی کند). علاوه‌بر این، کنار هم قرار گرفتن این دو بازیگر از این جهت ویژه است که میفونه در «هفت سامورایی» (۱۹۵۴) و چارلز برانسون در «هفت دلاور» (۱۹۶۰) به ایفای نقش پرداخته‌اند.

فیلم از سکانس‌های اکشن خوش‌ساختی بهره می‌برد (از جنس شرقی و غربی) و چند پیچش داستانی غیرمنتظره دارد که به آسانی قابل‌‎پیش‌بینی نیستند. ترنس یانگ هم که او رو با دو فیلم جیمز باندی «دکتر نو» (۱۹۶۲) و «از روسیه با عشق» (۱۹۶۳) به یاد می‌آورید، اینجا بار دیگر استعدادهای فیلم‌سازی خود را به رخ می‌کشد. فیلم آفتاب سرخ به‌‌عنوان یکی از اولین آثاری که درباره تقابل فرهنگی ساخته شده است، راضی‌کننده است (حتی با اینکه از زوایای جامعه‌شناختی به آن نزدیک نمی‌شود و از یک فیلم اکشن کسی چنین انتظاری ندارد). منتقدان فیلم را به سطحی بودن متهم کردند که پُربیراه نمی‌گویند اما آفتاب سرخ سرگرم‌کننده است و برداشت اغراق‌آمیز آن از نبرد شرق و غرب جلوتر از زمانه‌اش بود.

۹- کریسمس مبارک، آقای لارنس (Merry Christmas, Mr. Lawrence)

فیلم درباره تقابل فرهنگی

  • سال انتشار: ۱۹۸۳
  • کارگردان: ناگیسا اوشیما
  • بازیگران: دیوید بویی، تام کونتی، ریوایچی ساکاموتو، تاکشی کیتانو، جک تامپسون، یویا اوچیدا، روکو توئورا
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۲ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۶ از ۱۰۰

«کریسمس مبارک، آقای لارنس» یک فیلم عجیب‌وغریب درباره تقابل فرهنگی بریتانیا و ژاپن است که این روزها کمتر از آن صحبت می‌شود و البته انتقاداتی هم به آن وارد است. چیزی که گاهی آزاردهنده می‌شود، این است که تفاوت‌های فرهنگی در بازی بازیگران هم به چشم می‌خورد. سبک بازیگری انگلیسی این‌گونه است که بازیگران باید طوری رفتار کنند که گویی آدم‌های واقعی در یک موقعیت واقعی هستند. سبک بازیگری ژاپنی – به‌ویژه در دهه‌ی ۷۰ و ۸۰ میلادی – اما اغلب عصبی و آشفته بود، تئاترگونه، دراماتیک و سرشار از طعنه، تظاهر و لودگی. این سبک‌های بازیگری به‌صورت مستقل جواب می‌دهند اما در فیلمی که بازیگران بریتانیایی و ژاپنی روبه‌روی یکدیگر قرار گرفته‌اند، نتیجه‌ی نهایی چندان جالب نیست اما حداقل تفاوت‌های فرهنگی را پررنگ‌تر می‌کند.

ناگیسا اوشیما که بیشتر با فیلم «در قلمرو احساسات» (۱۹۷۶) شناخته می‌شود، اینجا ما را به سال ۱۹۴۲ و یک اردوگاه زندانیان ژاپنی در جاوه (اندونزی) می‌برد. یک افسر خشک، وظیفه‌شناس و پر از احساس گناه به نام جک (دیوید بویی) و یک افسر احساسی دوزبانه به نام لارنس (تام کونتی)، بریتانیایی‌‌های زندانی فیلم هستند. در سوی مقابل، جنگجویی با حس سرافرازی و افتخار به نام یونوی (ریوایچی ساکاموتو) و یک ژاپنی مبتلا به سادیسم به به نام هرا (تاکشی کیتانو) را داریم. فیلم شخصیت‌ها را در موقعیت‌های مختلف – چیزی شبیه به «پل رودخانه کوای» (۱۹۵۷) – قرار می‌دهد. قوانین شکسته می‌شوند، سپس با جدیت بیشتری اعمال می‌شوند، دشمنان در لحظاتی احساس ضعف و اعتراف می‌کنند که انسان هستند و دو شخصیت اصلی (جک و یونوی) از جهاتی یکدیگر را تحسین می‌کنند اما در این جنگ گرفتار شده‌اند.

ایده‌ی اولیه جذاب است و در مقایسه با نمونه‌های سطحی مشابه، ناگیسا اوشیما سعی می‌کند تا شخصیت‌ها را از نظر روانی بررسی کند که البته در بعضی از لحظات چندان موفق نمی‌شود (بیشتر به دلیل تفاوت سبک بازیگری که بالاتر به آن اشاره کردیم). دیوید بویی با اینکه فیلم‌های مشهورتری هم در کارنامه دارد اما اینجا بهترین بازی خود را به نمایش گذاشته است، افسری که اردوگاه را به آشوب می‌کشاند. با اینکه سربازان و افسران دو جبهه در جنگ مستقیم با یکدیگر نیستند اما برخوردهای آن‌ها قابل‌ توجه است، اینکه فرهنگ و سبک زندگی دیگری را درک نمی‌کنند و اغلب علاقه‌ای هم ندارند که دیدگاه‌های خود را تغییر دهند. ناگفته نماند که ژاپنی‌ها به زبان خودشان حرف می‌زنند، در نتیجه تنها نیمی از فیلم انگلیسی است و با توجه به ژاپنی بودن ناگیسا اوشیما، برداشت او از فرهنگ ژاپن را باید قانع‌کننده‌تر بدانیم.

کتاب فرهنگ جامع کشور های جهان آمریکا و اقیانوسیه اثر امیر بهنام انتشارات الماس دانش جلد چهارم

۸- ضیافت عروسی (The Wedding Banquet)

فیلم درباره تقابل فرهنگی

  • سال انتشار: ۱۹۹۳
  • کارگردان: آنگ لی
  • بازیگران: وینستون چائو، می چین، سیهونگ لونگ، میچل لیکتنستاین، مایکل گاستون
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۷ از ۱۰۰

آنگ لی، فیلم‌ساز تایوانی‌تبار مشهور با اینکه دوران بزرگسالی خود را در ایالات متحده سپری کرده اما هرگز از ریشه‌های خود فاصله نگرفته است و ادای دینش به فرهنگ چینی را در آثارش (به ویژه چند فیلم اول) می‌توان مشاهده کرد. او اما همان‌قدر که سرزمین مادری‌اش را می‌شناسد، درک جامعی از فرهنگ آمریکایی دارد. لی در ساخته‌هایش رابطه‌ی فرد و جامعه، خانواده، پدرسالاری، تفاوت‌های فرهنگی و مولفه‌های هویت را بررسی می‌کند و فیلم «ضیافت عروسی» یکی از کارهای شاخص او درباره تقابل فرهنگی است که با تشکر از یک قصه‌ی خوب، تا پایان سرگرم‌کننده باقی می‌ماند. آنگ لی اینجا تعادل خوبی میان عناصر کمدی و عاشقانه‌ برقرار کرده است. نتیجه‌ی تلاش‌های او یک فیلم کوچک است که ادعایی ندارد اما سعی می‌کند تفکربرانگیز باشد.

همانند فیلم «وداع» (به آن خواهیم پرداخت) اینجا هم با مراسمی روبه‌رو هستیم که هدف از برگزاری آن چیز دیگری است. وای-تانگ (وینستون چائو) برخلاف میل باطنی‌اش، تصمیم‌ می‌گیرد با دختری به نام وی-وی (می چین) ازدواج کند تا با این کار، والدینش خوشحال شوند و دست از سر او بردارند. شرایط اما زمانی پیچیده می‌شود که والدین وای-تانگ تصمیم می‌گیرند تا یک عروسی مجلل برگزار کنند و با اولین پرواز از پایتخت تایوان به شهر نیویورک می‌آیند تا این زوج را در شرایط چالش‌برانگیزی قرار دهند. وی‌-وی که این روزها خدمتکاری می‌کند هم به این ازدواج نیاز جدی دارد زیرا به دنبال کارت اقامت دائم آمریکا است. ضیافت عروسی که در ابتدا یک کمدی ملایم است، به‌تدریج رو به سیاهی می‌رود و دروغ‌های وای-تانگ و وی-وی آن‌ها را در موقعیت‌هایی قرار می‌دهد که بیشتر تراژدی هستند تا بامزه.

فیلم برای بررسی تفاوت‌های فرهنگی، در وهله‌ی اول به وای-تانگ می‌پردازد، مردی که به معنای واقعی کلمه شخصیتش میان دو فرهنگ متفاوت در رفت‌وآمد است. نیمه‌ی آمریکایی او به کار کردن اعتیاد دارد و ساعت‌های زیادی از هفته را صرف ورزش و باشگاه می‌کند. و نیمه‌ی دیگر او، سنتی (شرقی) است و اهمیت ویژه‌ای به خانواده می‌دهد. هنگامی که این دو نیمه با یکدیگر برخورد می‌کنند، وای-تانگ تحت فشار شدید قرار می‌گیرد. به همین منوال، وی-وی هم یک مهاجر است که تحت‌تاثیر کشمکش‌های فرهنگی قرار دارد. نیمه‌ی غربی او، به سبک زندگی آمریکایی گرایش دارد اما هنگامی که پای ازدواج و مراسم عروسی به میان می‌آید، نیمه‌ی شرقی او هم بیدار می‌شود و او هیجان‌زده است.

از جنبه‌ی استعاری، ضیافت‌ عروسی فیلمی درباره‌ی تاریخچه‌ها است؛ ازدواج وای-تانگ و وی-وی را می‌توانیم اتحاد نمادین چین و تایوان در نظر بگیریم. این حقیقت که آینده‌ی خاندان وای-تانگ به این ازدواج اجباری وابسته است، یک لایه‌ی دیگر از طنز به قصه اضافه کرده است. افزون بر این، بسیاری از مشکلاتی که فیلم به آن‌ها می‌پردازد، حتی با گذشت چند دهه، همچنان وجود دارند و رخ می‌دهند، همانند والدین یک مهاجر که برای ملاقات با فرزندشان سفر کرده‌اند و در برقراری ارتباط با آدم‌های بومی آن منطقه دچار مشکل می‌شوند یا حتی ازدواج‌های اجباری که هنوز هم در بعضی از کشورها یک معضل است و این فیلم برداشت متفاوتی از آن ارائه می‌دهد.

۷- در چرخه (In the Loop)

فیلم درباره تقابل فرهنگی

  • سال انتشار: ۲۰۰۹
  • کارگردان: آرماندو یانوچی
  • بازیگران: پیتر کاپالدی، جیمز گاندولفینی، میمی کندی، تام هولندر، جینا مک‌کی، استیو کوگان، دیوید راشه، آنا کلامسکی
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۴ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۴ از ۱۰۰

فیلم «در چرخه» نشان می‌دهد که تقابل فرهنگی تنها میان دو گروه با زبان‌های مختلف یا دو نژاد رخ نمی‌دهد. اولین ساخته‌ی آرماندو یانوچی به سازوکارهای دولت‌ انگلستان و آمریکا می‌پردازد. نخست‌وزیر انگلستان و رئیس‌جمهور آمریکا هر دو اعلام می‌کنند که می‌خواهند جنگی را در خاورمیانه آغاز کنند. سایمون فاستر، یکی از وزرای انگلیسی، در یک مصاحبه رادیویی می‌گوید که «جنگ غیرقابل‌ پیش‌بینی است». پس از اینکه به حرف‌های او انتقاد می‌شود، فاستر در یک مصاحبه دیگر به قصد شفاف‌سازی می‌گوید: «برای رسیدن به جاده‌ی صلح، باید گاهی آماده باشیم تا از کوه تنش و کشمکش بالا برویم». حرف‌های او باعث می‌شود تا موافقان و مخالفان جنگ در بدنه‌ی دولت آمریکا و انگلیس، هر دو وارد میدان شوند و بحث‌های مختلفی شکل بگیرد. بعضی‌ها به حامیان اصلی سایمون تبدیل می‌شوند و او چند دشمن بزرگ هم پیدا می‌کند.

با اینکه آثار متعددی پیرامون روش‌های کاری دولت‌ها ساخته شده است اما فیلم در چرخه از این جهت تفاوت دارد که درباره تقابل فرهنگی هم هست و به ما می‌گوید که مشکلات کشورها از کجا ریشه می‌گیرد: آن‌ها یکدیگر را نمی‌فهمند. در فیلم، نخست‌وزیر انگلستان و رئیس‌جمهور ایالات متحده هر دو یک چیز را می‌خواهند (آغاز یک جنگ تازه) اما هر کسی در پشت‌صحنه ساز خودش را می‌زند. دولتمردان انگلیسی نمی‌توانند دیدگاه‌ها و تفکرات دولتمردان آمریکایی را درک کنند و بالعکس. با رویکردهای پرخاشگرانه‌ی هر دو جبهه، کسی در این نبرد پیروز اصلی نیست و هیچ‌کدام هم علاقه‌ای ندارند که دیگری را درک یا حداقل دلایل نگاه نوع متفاوت آن‌ها را تحلیل کنند.

کتاب فرهنگ ، سیاست و تحول اجتماعی اثر دکتر انور خامه ای انتشارات چاپخش

۶- یاکوزا (The Yakuza)

فیلم درباره تقابل فرهنگی

  • سال انتشار: ۱۹۷۴
  • کارگردان: سیدنی پولاک
  • بازیگران: رابرت میچام، کن تاکاکورا، برایان کیت، هرب ادلمن، ریچارد جردن، کیکو کیشی، ایجی اوکادا
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۲ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۵۸ از ۱۰۰

اوایل دهه‌ی ۷۰ میلادی را باید عصر طلایی فیلم‌های گانگستری بدانیم، در برهه‌ای که «پدرخواننده» (۱۹۷۲) را هم داشتیم اما «یاکوزا» فیلم متفاوتی است و به چند شخصیت آمریکایی می‌پردازد که از جهان زیرزمینی خلافکاری کشور ژاپن سر درآورده‌اند. هری کیلمر (رابرت میچام) یک ارتشی سابق است که به درخواست دوستش جرج تنر (برایان کیت) به ژاپن قدم می‌گذارد. به نظر می‌رسد که پس از یک معامله‌ی ناموفق، گروه یاکوزا، دختر جرج تنر را ربوده است. کیلمر که قبلا هم مدتی را در ژاپن سپری کرده است، به سراغ یکی از اعضای یاکوزا به نام تاناکا (کن تاکاکورا) می‌رود و در ادامه درگیر رویدادهای غیرمنتظره‌ای می‌شود. ساخته‌ی سیدنی پولاک وام‌دار فیلم‌های ژاپنی معاصر است و می‌خواهد با بررسی مافیای ژاپن، موفقیت‌های پدرخوانده را در فضای متفاوتی تکرار کند و در این مسیر تفاوت‌های فرهنگی نیز در کانون توجه قرار می‌گیرد.

تا دهه‌ی ۷۰ میلادی، فیلم‌های آمریکایی معدودی در فضای ژاپنی ساخته شده و اکثرشان هم پیرامون جنگ جهانی دوم بودند. در آن مقطع، فیلم‌های ژاپنی زیادی هم در دسترس سینمادوستان قرار نداشت و در بهترین حالت، تنها چند اثر تاریخی از آکیرا کوروساوا افسانه‌ای را می‌شد پیدا کرد. مشهورترین فیلم که رویدادهای آن در ژاپن اتفاق می‌افتاد «فقط دو بار زندگی می‌کنید» (۱۹۶۷) از مجموعه‌ی جیمز باند بود که آن‌هم تصویر دقیقی از این کشور ارائه نمی‌داد اما یاکوزا در این زمینه موفق می‌شود و برداشتی نسبتا واقع‌گرایانه از فرهنگ ژاپنی ارائه می‌دهد (حتی جزئیاتی در فیلم به چشم می‌خورد که برای درک آن‌ها باید دانش مناسبی از تاریخ این کشور داشته باشید). البته فیلم‌های غیرژاپنی که داستان‌شان در این کشور اتفاق می‌افتد یا در مجموع آثاری که فرهنگ ژاپنی در آن‌ها حضور پررنگی دارد، به دلایل واضح مسئله‌دار هستند، از تکیه به کلیشه‌های نژادپرستانه تا ارائه‌ی حقایق دروغین یا تحریف‌شده.

سیدنی پولاک سعی کرده است تا این اشتباهات را تکرار نکند و خصوصا در طراحی صحنه و جزئیات، اصالت به چشم می‌خورد. با این‌ حال، لحظاتی هم وجود دارد که می‌تواند باعث برداشت‌های غلطی از فرهنگ ژاپنی شود. برای مثال در یکی از سکانس‌ها، یک شخصیت اصرار دارد که تونو (رئیس یک گروه خلافکاری) حتما با شمشیر کشته شود. کلیشه‌ی شخصیت آسیایی مرموز هم در فیلم استفاده شده است اما به آن ایرادی وارد نیست، خوشبختانه ایده‌ی منجی سفیدپوست را هم در فیلم نداریم که اتفاق خوبی است. از آنجایی که با یک فیلم درام جنایی روبه‌رو هستیم، یاکوزا تنها درباره تقابل فرهنگی نیست اما در هر صورت، ورود این شخصیت‌های غریبه به یک جهان متفاوت، فی‌نفسه با کشمکش‌های فرهنگی همراه است. سیدنی پولاک در سکانس اکشن پایانی هم تفاوت‌های فرهنگی را به کار می‌گیرد، جایی که شخصیت‌ها در مبارزات از هنرهای رزمی شرقی و غربی استفاده می‌کنند.

۵- پلنگ سیاه (Black Panther)

«پلنگ سیاه» ساخته‌ی رایان کوگلر

  • سال انتشار: ۲۰۱۸
  • کارگردان: رایان کوگلر
  • بازیگران: چادویک بوزمن، مایکل بی. جردن، لوپیتا نیونگو، دانای گوریرا، مارتین فریمن، دنیل کالویا، لتیشیا رایت
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۳ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۶ از ۱۰۰

فیلم «پلنگ سیاه» بیشتر از اینکه درباره‌ی ابرقهرمانان باشد، درباره تقابل فرهنگی و تمدن سیاه‌پوستان است. فیلم سنت‌های آمریکایی‌های آفریقایی‌تبار، وضعیت سیاسی قاره‌ی آفریقا و زنان سیاه‌پوست را در چهارچوب یک کشور آفریقایی خیالی به نام واکاندا بررسی می‌کند. در نتیجه، بزرگ‌ترین میراث پلنگ سیاه شاید رکوردهایش در گیشه، موفقیت‌هایش در فصل جوایز یا تاثیرگذاری‌اش بر دنیای سینمایی مارول نباشد بلکه کاری است که برای فرهنگ انجام داد و آن را باید یک نامه‌ی عاشقانه به فرهنگ سیاه‌پوستان بدانیم. در دهه‌های اخیر، برداشتی که سینما از سیاه‌پوستان ارائه می‌دهد، اغلب سنخیتی با آداب‌ورسوم این نژاد ندارد؛ آن‌ها عقب‌افتاده، وحشی و آشفته به تصویر کشیده می‌شوند، به همین دلیل است که کلان‌شهر واکاندا با همه‌ی پیشرفت‌هایش، متفاوت و هیجان‌انگیز به نظر می‌رسد.

فیلم این فرصت را به تماشاگران می‌دهد تا جایگاه فرهنگ سیاه‌پوستان در عصر مدرن را درک کنند. همچنین به ما یادآوری می‌شود که پیشرفت به‌ معنای دور شدن از ریشه‌ها نیست، جهان واکاندا با همه‌ی پیشرفت‌ها، کاملا وابسته به سنت‌ها و فرهنگ کهن منطقه است و این آدم‌ها توانسته‌اند بدون اینکه فرهنگ واقعی خود را کنار بگذارند، یک دنیای پیشرفته خلق کنند که نتیجه‌اش بهبود کیفیت زندگی ساکنان است. پلنگ سیاه البته حالا دیگر یک نمونه‌ی نادر نیست، هنر سیاه‌پوستی در سال‌های اخیر یک رنسانس را تجربه کرده است، از آلبوم موسیقی «لیموناد» بیانسه و «لعنت» کندریک لامار تا سریال‌ «آتلانتا». این نکته را هم اضافه کنیم که اکثر آثار سیاه‌پوست‌محور سال‌های اخیر بیشتر با تراژدی و ترحم پیوند خورده‌اند، همانند «خدمتکاران» (۲۰۱۱)، «۱۲ سال بردگی» (۲۰۱۳) و «دیترویت» (۲۰۱۷) اما پلنگ سیاه علاقه‌ای ندارد که آن مسیر را برود و فیلم‌سازان خوش‌آتیه‌ای همچون بری جنکینز و جوردن پیل به جهان‌بینی این فیلم نزدیک‌تر هستند.

پلنگ سیاه اما بیشتر از هر چیزی به زیبایی نهفته در این فرهنگ اشاره دارد. همچنین در بطن واکاندا، با ساختاری روبه‌رو هستیم که به مردمش آزادی کامل را هدیه داده است و اجازه نمی‌دهد که هیچ کشور یا قدرت خارجی در کارهای آن دخالت کند اما از این موقعیت سوءاستفاده هم نمی‌کند و در قامت یک سیستم تمامیت‌خواه، مردم خود را شکنجه نمی‌دهد. مطابق انتظار، چنین ساختاری دشمنان متعددی از درون و بیرون دارد و تداخل ایدئولوژی‌ها بی‌گمان رخ می‌دهد؛ تچالا (چادویک بوزمن فقید) و دشمن او، کیل‌مانگر (مایکل بی. جردن) به دلیل بزرگ شدن در فرهنگ‌های مختلف در مقابل یکدیگر قرار می‌گیرند. کیل‌مانگر که بزرگ‌شده‌ی آمریکا است، نسبت به سیاست‌های واکانادا انتقاد دارد و انزواگرایی آن‌ها و استفاده از شیوه‌ی حکومتی پادشاهی توسط این کشور را اشتباه و غلط می‌داند. تچالا اما به سبک زندگی واکاندایی عشق می‌ورزد و نمی‌خواهد اجازه دهد کسی آرامش مردم کشورش را مختل کند.

۴- فشار دست‌ها (Pushing Hands)

فیلم درباره تقابل فرهنگی

  • سال انتشار: ۱۹۹۱
  • کارگردان: آنگ لی
  • بازیگران: سیهونگ لونگ، بو زی وانگ، دب اسنایدر، هان لی، بنی دی لاز، هانگ چانگ وانگ، امیلی یی-‌مینگ
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۲ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۱۰۰ از ۱۰۰

آنگ لی در اولین فیلم کارنامه‌ی هنری خود از همه‌چیز استفاده کرده است: کونگ‌فو، رئالیسم جادویی، کشمکش‌های نسل جوان و پیر، جدال فرهنگی غرب و شرق، شرایط اجتماعی طبقه‌ی متوسط جامعه و تجربیات آدم‌های آمریکایی-آسیایی (این فیلم بعدها به اولین نسخه از سه‌گانه‌ی «پدر بهتر می‌داند» تبدیل شد که با ضیافت عروسی و «بخور بنوش مرد زن» ادامه پیدا کرد). آقای چو (سیهونگ لونگ) یک استاد هنرهای رزمی است که اخیرا از پکن به نیویورک مهاجرت کرده است تا به پسرش الکس (بو زی وانگ) نزدیک باشد اما نمی‌تواند با این فضای تازه کنار بیاید. او حالا با پسر غرب‌زده‌اش، همسر او مارتا (دب اسنایدر) و فرزندشان جرمی (هان لی) زندگی می‌کند. از آنجایی که آقای چو به زبان انگلیسی مسلط نیست، نمی‌تواند با عروس خود مارتا که یک نویسنده است، به‌درستی ارتباط برقرار کند.

مدتی بعد، آقای چو تدریس سبک رزمی تای‌چی‌ را در یک مدرسه‌ی محلی آغاز می‌کند تا بار دیگر احساس سرزندگی داشته باشد. هم‌زمان الکس، جرمی را به کلاس‌های آشنایی با فرهنگی چینی می‌فرستد تا او با پیشینه‌ی کشورش آشنا شود. آقای چو در همین حین، با خانم چن (وانگ لی) هم آشنا می‌شود، یک مدرس آشپزی که او هم به دلایل مشابه، به خاطر دخترش به نیویورک آمده است، هر دو حس تنهایی دارند و فکر می‌کنند کسی آن‌ها را اینجا نمی‌خواهد. در سوی مقابل، مارتا از شرایط رضایت ندارد، او ترجیح می‌دهد که به یک خانه‌ی بزرگ‌تر نقل‌مکان کنند یا آقای چو به کشور خودش بازگردد. کشمکش‌ها شدیدتر می‌شود و یک شب، آقای چو تصمیم می‌گیرد خانه را ترک کند، بدون هیچ مهارتی، بدون دانش انگلیسی و بدون پول یا راهنما.

از آنجایی که فشار دست‌ها اولین تجربه‌ی فیلم‌سازی آنگ لی است، ضعف‌های مشخصی دارد که اگر به آن‌ها توجه می‌شد، محصول نهایی راضی‌کننده‌تر از آب در‌می‌آمد. برای مثال به جز سیهونگ لونگ، باقی بازیگران معمولی ظاهر شده‌اند، شخصیت مارتا (دب اسنایدر) بیش از حد تک‌بعدی است و بو زی وانگ که نقش پسر را بازی می‌کند، آماتور ظاهر می‌شود. البته این بدین معنا نیست که با فیلم ضعیف یا آزاردهنده‌ای روبه‌رو هستیم، در واقع حتی باید آن را تحسین کنیم که شجاعت به خرج می‌دهد. فشار دست‌ها می‌خواهد به چند مسئله‌ی مهم اجتماعی بپردازد که در همه‌ی موارد به هدف خود نمی‌رسد اما پتانسیل‌های لی را خاطرنشان می‌شود، فیلم‌ساز مستعدی که در سال‌های بعدی به شکوفایی رسید.

۳- قرمز شدن (Turning Red)

«قرمز شدن» ساخته‌ی دومی شی

  • سال انتشار: ۲۰۲۲
  • کارگردان: دومی شی
  • صداپیشگان: روزالی چیانگ، ساندرا اوه، ایوا مورس، هاین پارک، مایتری راماکریشنان، اورایون لی، وای چینگ هو
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۵ از ۱۰۰

بسیاری از انیمیشن‌های استودیوی پیکسار به مضامین بزرگسالانه پرداخته‌اند (البته در ساختاری کودکانه و خانوادگی) و «قرمز شدن» از این قاعده مستثنی نیست، یک فیلم منحصربه‌فرد که فرهنگ آسیای شرقی را جشن می‌گیرد و به آن ادای دین می‌کند. قهرمان قصه، می (روزالی چیانگ) است، یک دخترک ۱۳ ساله‌ی چینی-کانادایی که رابطه‌ی پیچیده‌ای با مادرش مینگ لی (ساندرا اوه) دارد و وقتی که احساسات شدیدی را تجربه می‌کند، به یک پاندای قرمز تبدیل می‌شود. برای جوانانی که در یک فرهنگ متفاوت بزرگ شده‌اند، حرف‌های این انیمیشن شاید بیشتر قابل درک باشد. می از طرفی می‌خواهد که در حد انتظارات مادرش ظاهر شود و یک دختر حرف‌گوش‌کن باشد اما از طرفی، می‌خواهد اهداف و رویاهای خود را دنبال و آن‌طور که دوست دارد زندگی کند.

برای دومی شی (کارگردان) و پیکسار اهمیت داشت که برداشتی کلیشه‌ای از چینی‌ها ارائه ندهند و آن‌ها می‌خواستند مخاطب درک کند که زندگی یک نوجوان چینی در کانادا چگونه است و چرا شخصیت‌ها به شکل خاصی رفتار می‌کنند. برای مثال وقتی که مینگ لی از می در مدرسه جاسوسی می‌کند، نگران او است تا به یک پاندای بزرگ تبدیل نشود. و این پاندای بزرگ هم بی‌دلیل در فیلم قرار نگرفته است، با اینکه پاندا برای چینی‌ها معنای فرهنگی خاصی ندارد، سازندگان تصمیم گرفتند تا از آن به‌عنوان یک نماد استفاده کنند (حیوانی که چندان هم در انیمیشن‌ها به آن پرداخته نشده است). دومی شی دراین‌باره می‌گوید: «پانداها برای من نماد نوجوانی و سن رشد هستند، آن‌ها پشمالو و بی‌دست‌وپا به نظر می‌رسند».

برای دومی شی اما به تصویر کشیدن تفاوت‌های فرهنگی و پرداختن به نژادهای مختلف هم اهمیت ویژه‌ای داشت و او موفق شده است تصویر دقیقی از تورنتوی کانادا ارائه دهد، شهری که همواره پذیرای فرهنگ‌های مختلف بوده است. قرمز شدن شاید درباره‌ی بلوغ و رویارویی فرزندان و والدین باشد اما وضعیت کودکانی که در یک بستر فرهنگی متفاوت بزرگ شده‌اند را هم بررسی می‌کند، اینجا ما با کودکی روبه‌رو هستیم که اگرچه در کانادا بزرگ شده است اما به سبک زندگی کشور خودش هم وابستگی دارد و به سنت‌های قدیمی احترام می‌گذارد. اما هنگامی که میان دو سبک زندگی شرق و غربی تداخل ایجاد می‌شود، خانواده‌اش کار را برای او سخت می‌کند و دخترک از نظر روانی تحت‌فشار قرار می‌گیرد.

۲- وداع (The Farewell)

فیلم درباره تقابل فرهنگی

  • سال انتشار: ۲۰۱۹
  • کارگردان: لولا وانگ
  • بازیگران: آکوافینا، تزی ما، دایان لین، ژائو شو ژن، لو هونگ، چن هان، ژانگ جینگ، لی ژیانگ
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۵ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۷ از ۱۰۰

دومین ساخته‌ی لولا وانگ یک فیلم کمدی تلخ‌وشیرین درباره تقابل فرهنگی است که ماجراهای آن از قلب واقعیت می‌آید. قصه‌ی «وداع» پیرامون بیلی (آکوافینا) اتفاق می‌افتد، یک دختر جوان با ذهنی خلاق که در نوجوانی همراه با والدین به آمریکا مهاجرت کرد و سال‌های اخیر را در نیویورک زندگی می‌کند. بیلی اما در مقایسه با والدین، به مادربزرگش (ژائو شو ژن) که ساکن چین است و حتی انگلیسی هم حرف نمی‌زند احساس نزدیکی بیشتری دارد. مادربزرگ در گفتگوهای متنی‌اش، بامزه، سرحال و مهربان است، در حالی که والدین بیلی ملالت‌آور، مضطرب و بداخلاق هستند. آن‌ها زندگی خود را فدا کرده‌اند تا فرزندشان زندگی نسبتا خوبی در آمریکا داشته باشد و همیشه این را به دخترشان یادآوری می‌کنند. در نتیجه بیلی گاهی تحت‌ فشار قرار می‌گیرد، کسی که باید مطابق میل خانواده‌اش رفتار کند اما آرزوها و رویاهای خود را دارد و در این میان، با هویت فرهنگی خود هم در کشمکش است.

هنگامی که مادربزرگ به یک بیماری لاعلاج دچار می‌شود و چند ماه تا پایان زندگی‌اش فاصله ندارند، اعضای خانواده تصمیم می‌گیرند تا یک مهمانی دروغین برگزار و همه‌ی اعضای خاندان را دعوت کنند تا بدون اطلاع مادربزرگ، برای او یک مجلس خداحافظی بگیرند. این مخفی‌کاری‌ها بیلی را آزار می‌دهد زیرا به نظر او غیراخلاقی است که مادربزرگ از واقعیت اطلاعی ندارد و اینکه حالا مجبور است که به جای سوگواری، در مهمانی تظاهر به خوشحالی کند. لولا وانگ دغدغه‌ها و قصه‌ای که نوشته‌ است را رفته‌رفته به محفلی برای بررسی تفاوت‌های فرهنگی تبدیل می‌کند. در ایالات متحده، به بیلی گفته شده است که فردگرایی اهمیت دارد اما در کشورش چین، خانواده حرف اول و آخر را می‌زند. در همین راستا، قهرمان قصه میان دو جهان‌بینی متفاوت گرفتار شده است.

لولا وانگ سعی کرده است تا از تراژدی فاصله بگیرد و عناصر کمدی را هم به فیلم اضافه کرده است، با این حال یک حس ناراحتی نامحسوس در فیلم به چشم می‌خورد. وانگ در ساخت فیلم هم با مشکلات زیادی روبه‌رو شد، استودیوها اصرار داشتند که حداقل یک شخصیت سفیدپوست باید در قصه حضور داشته باشد یا بهتر است که پروژه به یک کمدی خالص تبدیل شود که وانگ نپذیرفت. کارگردان برای نگارش فیلم‌نامه، از قصه‌ی بیماری مادربزرگ واقعی‌اش هم استفاده کرده است و می‌گوید که «ماهیت یک مهاجر این است که میان دو فرهنگ گرفتار شود».

۱- میناری (Minari)

«میناری» ساخته‌ی لی ایزاک چانگ

  • سال انتشار: ۲۰۲۰
  • کارگردان: لی ایزاک چانگ
  • بازیگران: استیون ین، هان یه-ری، آلان کیم، نوئل کیت چو، یون یو-جانگ، ویل پاتون، جیکوب وید، اسکات هیز
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۴ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۸ از ۱۰۰

«میناری» برداشت تأمل‌برانگیزی از تقابل فرهنگ‌ها ارائه می‌دهد. شخصیت‌های اصلی اعضای یک خانواده‌ی مهاجر کره‌ای هستند که حالا در آمریکا زندگی می‌کنند اما در حالی که دو فرزند کوچک خانواده به‌سرعت با این سبک زندگی جدید سازگار شده‌اند، والدین در پذیرش آن دچار مشکل هستند. و درام قصه پیرامون همین مسئله شکل می‌گیرد، آدم‌هایی که می‌خواهند به زندگی در یک مکان جدید عادت کنند و آمادگی آن را ندارند. جیکوب (استیون ین) و مونیکا (هان یه-ری) پس از ازدواج در کره‌ی جنوبی، به ایالات متحده قدم گذاشته‌اند و فرزندان خود را هم در این کشور به دنیا آورده‌اند.

زندگی در یک کشور دیگر پستی‌وبلندی‌های فراوانی دارد و هر دو نفر شاغل هستند تا بتوانند هزینه‌های خانه را تامین کنند. دهه‌ی ۸۰ میلادی است و هزاران کره‌ای به آمریکا نقل‌مکان کرده‌اند، در نتیجه جیکوب با کمک همسایه، گیاهان کره‌ای هم کشت می‌کند تا بتواند از طریق فروش آن‌ها درآمد کسب کند. مونیکا اما شرایط سخت‌تری دارد و احساس تنهایی می‌کند. آدم‌های زیادی در آن حوالی نیستند و او ترجیح می‌دهد که در شهر باشد چون با سبک زندگی روستایی ارتباط برقرار نمی‌کند. او همچنین نگران مشکل قلبی فرزندش دیوید است زیرا محل زندگی آن‌ها ساعت‌ها با بیمارستان فاصله دارد. مونیکا علاقه‌ای ندارد که به کره بازگردد اما دل‌تنگ خانواده‌اش است.

پس از یک دعوای شدید، مونیکا و جیکوب به توافق می‌رسند: آن‌ها در همین منطقه‌ی حوالی کوه‌های اوزارک باقی خواهند ماند اما مادر مونیکا از کره‌ به آنجا خواهد آمد تا با این خانواده زندگی کند. سونجا (یون یو-جانگ) مدتی بعد از راه می‌رسد، او بامزه و سرشار از حس خوب زندگی است و اگرچه فرزندان ابتدا با او ارتباط برقرار نمی‌کنند اما رفته‌رفته به مادربزرگ نزدیک می‌شوند. میناری از آن آثاری است که توصیف و تشریح آن آسان نیست زیرا در مجموع خط داستانی ساده‌ای دارد اما جذابیت اصلی‌اش در همین سادگی نهفته است. فیلم را باید یک پروژه‌ی شخصی برای لی ایزاک چانگ بدانیم که فرزند یک خانواده‌ی مهاجر بوده و در ایالت آرکانزاس بزرگ شده است. او هم هنگامی که شش ساله بود، مادربزرگش از کره به آمریکا آمد تا کنار آن‌ها زندگی کند.

آیا این خانواده‌ی مهاجر می‌تواند با یک فرهنگ متفاوت سازگار شود؟ جیکوب اوایل فیلم می‌گوید که او نمی‌خواهد صاحب یک باغ معمولی باشد بلکه «باغ عدن» را می‌خواهد. یک بهشت که آنجا همراه با خانواده‌اش در کمال آرامش زندگی کند، خوشحال باشد و آینده‌ی خوبی برای فرزندانش بسازد. زندگی اما فرازونشیب‌های فراوانی دارد و هیچ‌چیز به آسانی به‌دست نمی‌آید. میناری به ما می‌گوید که تلخ‌وشیرینی‌های زندگی اجتناب‌ناپذیر است اما فارغ از اینکه کجای جهان هستیم، می‌توان از سختی‌ها عبور و رشد کرد. میناری یک فیلم هوشمندانه درباره عشق، فقدان، انتظارات و تقابل فرهنگی است و لی ایزاک چانگ ما را دعوت می‌کند تا خاطرات دوران کودکی‌اش را مرور کنیم و به یاد داشته باشیم که زندگی ارزشمند است.

کتاب فلسفه ها و فرهنگ ها اثر فردریک کاپلستون نشر ثالث

منبع: Collider

برچسب‌ها :
دیدگاه شما

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه