«باربی» در برابر «اوپنهایمر»؛ از میان این دو، یکی بدترین فیلم کارگردانش است

۴ مرداد ۱۴۰۲ زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۱۰ دقیقه
نقد فیلم‌های «باربی» و «اوپنهایمر»؛ از میان این دو، یکی بدترین فیلم کارگردانش است

دو فیلم «باربی» (Barbie) و «اوپنهایمر» (Oppenheimer) بالاخره بعد از مدت‌ها انتظار سینمادوستان در یک روز اکران شد. این دو فیلم جدا از تبلیغات زیادی که برایشان شده است، از چند منظر مهم‌اند. اولی را گرتا گرویگ ساخته که با اینکه تنها چند فیلم را به عنوان کارگردان در کارنامه‌ی خود دارد، جزو فیلمسازان زن بحث‌برانگیز است؛ و جز این، فیلم درباره‌ یا بر اساس عروسک معروف باربی است، بنابراین کنجکاوی‌برانگیز است. دومی را هم کریستوفر نولان ساخته که خب جزو کارگردانانی است که همچون خانم گرویگ از سوی هالیوود حمایت می‌شود. به‌علاوه اینکه، فیلم درباره‌ی شخصیت مهمی در تاریخ جهان است؛ کسی که او را «پدر بمب اتم» می‌نامند و کیلیان مورفی هم نقش‌اش را بازی کرده که با اینکه سال‌هاست در هالیوود کار می‌کند، بعد از مجموعه‌ی «پیکی بلایندرز» (Peaky Blinders) تبدیل به شخصیتی جهانی‌تر و البته سوژه‌ی میم‌های اینترنی شده است. آنچه در ادامه می‌خوانید نقد نویسنده‌ای است که هر دو فیلم را در یک روز پشت هم دیده و از منظر «باربی» در برابر «اوپنهایمر» دو فیلم را بررسی کرده است.

بیشترین چیزی که از تماشای پشت هم این دو فیلم به یاد داردم، خستگی است. بله، من یکی از آدم‌های شجاعی هستم که داوطلب تماشای «باربی» و «اوپنهایمر» در یک روز، هر پنج ساعت (اگر تریلرها را هم در نظر بگیرید، شش ساعت) شدم. من برای اینکه بتوانم از پس این کار بربیایم، در خانه تمرین یکجانشینی کردم اما حتی این کار هم جواب نداد. بدن من برای چنین یکجانشینی طولانی‌مدتی آماده نبود. و «اوپنهایمر» واقعاً واقعاً طولانی بود.

اما آیا ارزش‌اش را داشت؟ خب، پاسخ به این پرسش در وهله‌ی اول هدف اصلی کل این تمرین بود. در حالی که هر دو فیلم برای فروش در باکس آفیس آخر هفته افتتاحیه‌ای مشترک با هم رقابت خواهند کرد، هر دو عملاً برای همزیستی کنار یکدیگر طراحی شده‌اند. هر یک مخاطب هدف کاملاً متفاوتی دارند، در دو ژانر کاملاً متفاوت‌اند و آدم‌ها اساساً با توانایی دیدن بیش از یک فیلم در یک آخر هفته متولد می‌شوند؛ یکی‌اش من.

من و بدنم توانایی تماشای چند فیلم پشت سر هم را داشتیم. آسان نبود، اما ما دوام آوردیم. و در حالی که می‌دانم قرار دادن آثار هنری در برابر یکدیگر کاری است بس بیهوده و بی‌ارزش، اما من یک امریکایی هستم. عاشق رقابتم، که یعنی اصلاً به قصد صدور حکم برای هر دو فیلم وارد سالن سینما شدم تا ببینم کدام نگاه سینمایی در نهایت غالب خواهد بود. نتیجه‌ی این قضاوت را در ادامه با شما در میان خواهم گذاشت؛ فقط بدانید که شاید بخشی از داستان تا حدی لو برود.

طرح داستانی «باربی» در برابر «اوپنهایمر»

«باربی» و «اوپنهایمر»

در مقایسه‌ی طرح داستانی این دو فیلم برای آن‌ها که هیچ نمی‌دانند، باید بگویم که «باربی» خوانشی سینمایی درباره‌ی عروسک معروف باربی است. «اوپنهایمر» درباره‌ی فیزیکدان کوانتومی درخشانی است که بر پروژه‌ی منهتن نظارت داشت که منجر به اختراع بمب اتمی شد. تفاوت میان این دو فیلم این است که در حالی که «باربی» طرح ساده‌ای را انتخاب کرده که برای هر کسی که فیلم پیکسار را دیده آشناست، «اوپنهایمر» تلاش می‌کند هشت پوند پلوتونیوم را در یک کیسه‌ی سه پوندی قرار دهد. فیلم فقط درباره‌ی جی. رابرت اوپنهایمر نیست که منحصراً معطوف به توطئه‌ی پلیدی است تا پس از پایان جنگ جهانی دوم، او را کمونیست معرفی کند.

من متوجه می‌شوم که کریستوفر نولان می‌خواست چه بگوید؛ می‌خواست نشان دهد که چگونه سلاح اوپنهایمر به سرعت نه تنها علیه او بلکه علیه ایده‌آل‌هایی که او را در وهله‌ی اول به اختراع آن سوق داده بود، به کار می‌رود. اما نولان برای آنکه حرفش را بزند، زمان زیادی را صرف می‌کند و از ساختار پیچیده‌ای برای روایت داستانش استفاده می‌کند. این چنین است که مخاطب ثانیه به ثانیه‌ی زمان سه‌ساعته‌ی فیلم را کاملاً احساس می‌کند و به طرز عجیبی در تمام این مدت حتی یک چهره‌ی ژاپنی هم نمی‌بیند. در نهایت فیلم خیلی قدرتمندتر می‌بود اگر می‌دیدیم که در نهایت بر سر چه کسانی فرود آمده است. بنابراین، اینجا در رقابت میان «باربی» در برابر «اوپنهایمر» برنده «باربی» است.

انسجام هنری

با اینکه ستایش «باربی» پر سر و صدا بوده است، این فیلم همچنان در نهایت یک تبلیغ است. کارگردانش گرتا گرویگ در مصاحبه‌های خود درباره‌ی اینکه هم استودیوی پیکسار و هم متل (شرکت سازنده‌ی عروسک باربی) چقدر دست او را در میزان خلاقیت باز گذاشته‌اند، صحبت کرده است. اما این‌طور نیست که متل اجازه داده باشد گرویک هر کاری دلش می‌خواهد، صرفاً به این خاطر که خواسته مهم‌ترین حامی ما در هنرهای زیبا باشد. خیر، متل این کار را کرده است، چون چه راهی بهتر از زنده کردن تصویر برند یکی از بدم‌نام‌ترین عروسک‌های جنسیت‌زده‌ی جهان از سوی یکی از تحسین‌شده‌ترین کارگردانان زن کشور که از قضا فمینیست هم هست؟ این فیلم هم برای دخترانی است که به اسباب‌بازی‌ علاقه دارند و هم مهم‌تر از این، برای مادرانی که آن اسباب‌بازی‌ها را می‌خرند؛ هیچ شکی در این نیست.

بنابراین گرویگ بدین شکل به سمت برندسازی در سرتاسر فیلم به سمت برندسازی گرایش پیدا می‌کند، که در واقع به خوبی به او خدمت می‌کند اما حتی به سرمایه‌گذارانش بهتر خدمت می‌کند. لوگوی متل همه‌ جای فیلم می‌شود دید. داستان اصلی شکل‌گیری محصول عروسک باربی، همان‌طور که دفتر مرکزی ماتل و حتی مدیر عامل ماتل (با بازی ویل فرل) در طرح داستان گنجانده شده است. وقتی کاراکتر آمریکا فررا در پایان فیلم درباره‌ی چگونگی وجود یک باربی معمولی سخنرانی می‌کند، فکر می‌کردم فیلم با نماش آن عروسک معمولی به پایان برسد.

و اما درباره‌ی «اوپنهایمر»، نولان مدت‌هاست که یکی از معدود کارگردان‌هایی در هالیوود بوده است که علایق هنری‌اش همیشه جذابیت تجاری هم با خود به همراه داشته است، بنابراین هیچ چیزی در آخرین فیلم او وجود ندارد که نشان دهد او در هر یک از دو مورد متوقف شده است. نولان محصولی است که فروخته می‌شود، این به این معناست که او می‌تواند صد میلیون دلار را هر طور که صلاح بداند خرج کند، بی آنکه نیاز باشد محصولی را در اثری جا بدهد. شما بعد از تماشای فیلم او از سینما بیرون نمی‌آید و بعد بخواهید بمب هسته‌ای بخرید. بنابراین، اینجا در رقابت میان «باربی» در برابر «اوپنهایمر» برنده «اوپنهایمر» است.

تابلو مدل فیلم اوپنهایمر Oppenheimer کد LA-G10372

طراحی فضا

اوپنهایمر، نقد فیلم‌های «باربی» و «اوپنهایمر»

شما پیش از اکران «باربی» از تریلرش متوجه می‌شود که این فیلم یک شاهکار کارگردانی هنری و طراحی لباس است. گرویگ تمام زیبایی‌شناسی باربی‌لند – خانه‌ی رویایی، اتومبیل باربی، مالیبو، لباس‌ها – را برداشته و آن‌ها را در اندازه‌ی واقعی ساخته است. و بعد طراحی صحنه، جلوه‌های ویژه‌ی درخشان و عناصر گرافیکی را به آن اضافه کرده است که همین باعث شده کل فیلم شبیه ترکیبی از سینمای تیم برتون و وس اندرسون باشد، که بسیار چشم‌نواز است.

در عین حال، «اوپنهایمر» دارای بسیاری از سازوکارهای کلاسیک نولان، از جمله دوز معمول شات‌های هلیکوپتری و زمان روایی درهم ریخته. جلوه‌های ویژه بی‌نقص است. طراحی صحنه هرگز غیراصیل به نظر نمی‌رسند. مشکل اینجاست که نولان حالا دیگر مدت‌هاست که به عنوان کارگردان اکشن زندگی خود را گذرانده است که همه‌ی این تکنیک‌ها باعث می‌شود «اوپنهایمر» شبیه یک فیلم اکشن در جست‌وجوی اکشن باشد. لحظاتی هم مطالعه‌ی شخصیت است، گاهی درام دادگاهی، لحظاتی فیلم جنگی. در هر مرحله، علاقه‌ی وسواس‌گونه‌ی نولان به بمب‌گذاری بر سر راه قرار می‌گیرد. موسیقی متن فیلم هم فراموش‌نشدنی است و هم بی‌رحم، و وقتی می‌خواهید فقط به حرف‌های شخصیت‌ها گوش دهید، به شما تنش وارد می‌کند. بله، عادت بد نولان به فدا کردن دیالوگ‌هایش در این ترکیب، دوباره سر و کله‌اش پیدا می‌شود، و این واقعاً به فیلمی که در آن مردم دائماً به سمت یکدیگر اسلحه شلیک نمی‌کنند، ضربه می‌زند. اینجا در رقابت میان «باربی» در برابر «اوپنهایمر» برنده «باربی» است.

شخصیت‌های «باربی» در برابر «اوپنهایمر»

کیلیان مورفی قرار است برای ایفای نقش اوپنهایمر برنده‌ی جایزه‌ی بهترین بازیگر مرد شود و او شایسته‌ی آن خواهد بود. با این حال، «اوپنهایمر» بسیاری از استعدادهای اطراف او را هدر می‌دهد. هم به امیلی بلانت و هم فلورانس پیو که نقش معشوقه‌های اوپنهایمر را بازی می‌کنند، اصلاً چیزی برای ارائه داده نشده است. و این فیلم سه برنده‌ی اسکار بهترین بازیگر مرد دارد – کیسی افلک، رامی مالک و گری اولدمن – که در مجموع تنها پانزده دقیقه از زمان فیلم را دریافت می‌کنند. اولدمن، که نقش هری ترومن را بازی می‌کند، در میان این سه نفر برجسته است، زیرا رو در رو شدن او با مورفی بهترین صحنه‌ی فیلم است. افلک و مالک به نقش‌های کوچک تبدیل شده‌اند، و صحنه‌های کمی برای ارائه‌ی خود دارند. من زمان بیشتری را صرف این کردم که بگویم «هی، این کیسی افلکه» تا اینکه به حرف‌های شخصیتش گوش دهم.

تنها بازیگران دیگری که در این فیلم در کنار مورفی نقش مهمی بر پرده‌ی سینما دارند، مت دیمون و رابرت داونی جونیور هستند، که من واقعاً داونی جونیور را وقتی اولین بار در این فیلم دیدیم، نشناختم. و اینکه خبری از مایکل کین هم نیست؛ مگر می‌شود فیلمی را نولان ساخته باشد و کین در آن نقشی نداشته باشد؟

در مقابل، «باربی» مجبور است از مواد اولیه‌ی به مراتب کمتری شخصیت‌های جذابی دربیاورد. و گرویگ اینجا همیشه در این جبهه موفق عمل نمی‌کند. تقریباً ده دقیقه‌ی اول «باربی» را گذراندم و مطمئن نبودم می‌توانم درباره‌ی کن (حتی قرار نیست!) حرفی بزنم، و حتی برایم سخت‌تر بود که به شخصیت‌های واقعی انسانی که کن و سایر عروسک‌های زنده با آن‌ها مواجه می‌شوند اهمیت بدهم. تفاوت این است که به نظر می‌رسد همه‌ی بازیگران «باربی»، به‌ویژه بازیگران اصلی یعنی مارگو رابی و رایان گاسلینگ از بازی کردن این شخصیت‌ها لذت می‌برند و همین باعث می‌شود که در نهایت شما به آن‌ها اهمیت دهید. می‌توانید این را بگذارید به حساب عدم جدیت ذاتی پروژه (مثل پیدا کردن سلولیت روی پاهای باربی)، اما من دیده‌ام که بازیگران در فیلم‌های جدی هم لحظات بسیار خوبی را پشت سر می‌گذارند… فیلم‌هایی که نولان کارگردانی کرده است. به جز استاد اولدمن، هیچ‌یک از بازیگران «اوپنهایمر» به نظر نمی‌رسد که دارند از خودشان لذت می‌برند. اینجا در رقابت میان «باربی» در برابر «اوپنهایمر» برنده «باربی» است.

پیام فیلم

«باربی» و «اوپنهایمر»

همان‌طور که گفتم، «باربی» در واقع یک آگهی تبلیغاتی است که تمام باورهای فمینیستی اش را زیر سؤال می‌برد، حتی زمانی که به ریاکاری‌های خودش اشاره می‌کند. کشف این ریاکاری‌های زیاد به تنهایی سرگرم‌کننده است و به زودی میلیون‌ها مقاله درباره‌شان نوشته خواهد شد. من کمی از کنایه‌هایش را به طنزی که روز به روز اینترنت را آلوده می‌کند، می‌گیرم، اما تمام اشاره‌های حیله‌گرانه در «باربی» که کل شعار «ما مردسالاری را وارونه کردیم» را در فیلمنامه‌ی گرویگ و نوآ بامباخ توخالی جلوه می‌دهد. در «اوپنهایمر» که در آن بازی شخصیت اصلی برای نجات جهان منجر به سلاحی مسلم برای از بین بردن آن می‌شود، چنین مشکی وجود ندارد. این نوع خوبی از پارادوکس برای بررسی است. برنده: «اپنهایمر».

تأثیر عاطفی «باربی» در برابر «اوپنهایمر»

من «لیدی برد» (Lady Bird) را دیده بودم، بنابراین می‌دانستم که گرویگ استعداد در آوردن اشک‌های واقعی از پدر و مادرها را دارد. با «باربی»، او دوباره استعداد نابش در گریه گرفتن از مخاطب را ثابت می‌کند. و بعد همه‎‌چیز را با بهترین دیالوگ پایانی ممکن در یک فیلم، پس از «چشمان کاملاً بسته» (Eyes Wide Shut) استنلی کوبریک بزرگ، به پایان می‌رساند. انگار که دو ساعت فیلم را ساخته است تا فقط همین یک جمله‌ی آخر را بگوید. اگر این‌طور هم باشد، ارزش‌اش را داشت.

در «اوپنهایمر»، من مجبور بودم سخت تلاش کنم تا به آنچه داشتم تماشا می‌کردم اهمیت بدهم، اغلب به این دلیل که نمی‌توانستم صد درصد آن را درک کنم. پیش از تماشای فیلم نقدهای زیادی را خوانده بودم که می‌گفت: «وای، آخر فیلم من به فنا رفتم» اما یک ساعت پایانی «اوپنهایمر» را من داشتم به این فکر کردم که همه‌ی این‌ها قرار است به کجا ختم شود. وقتی تیتراژ پخش شد از نظر احساسی ناراحت نشدم؛ بیشتر خیالم راحت شد.خیال بدنم هم همین‌طور. و یک بار دیگر هم بگویم، شاید وقتی فیلمی درباره‌ی بمب اتمی می‌سازید، باید کمی بیشتر برای قربانیان آن وقت بگذارید. برنده‌ی احساس: «باربی».

نتیجه‌گیری کلی

دیگر تا اینجا می‌توانید فیلم برنده از نگاه من را حدس بزنید. همچنین می‌توانید بفهمید که انتظارم خودم این بود که برعکس باشد. من عاشق فیلم‌های کریستوفر نولان، عاشق تاریخ معاصر و تماشای انفجار هستم. برای همین هم «باربی» را اول دیدم و بعد «اوپنهایمر» را. شب را باید با فیلم نولان به پایان می‌رساندم. اما «اوپنهایمر» با یک شاهکار از نولان فاصله‌ی زیادی دارد. صادقانه بگویم، شاید حتی بدترین فیلم او باشد، و همه‌ی سر و صداها و هیاهوهایی که بر سرش وجود دارد دیگر نمی‌تواند این احتمال را پنهان کند. در عین حال، گرویگ هم یک آگهی تبلیغاتی بلند ساخته است اما بهترین تبلیغی که تا به حال دیده‌ام. او همچنین اگر بخواهد می‌تواند روزی فیلمی بسیار خوب درباره‌ی اوپنهایمر بسازد. و من امیدوارم که او این کار را بکند. برنده‌ی این رقابت «باربی» است.

منبع: sfgate

برچسب‌ها :
دیدگاه شما

۲ دیدگاه
  1. Nothing

    برنده باربی هست ؟؟؟؟خخخ
    نویسنده عزیز چی میگی ؟ اصلا این مقایسه توهین به اوپنهایمر هست

    1. ممد

      اوپنهایمر فیلم ضعیفی در قیاس با آثار ثبلی خود نولان است گرچه کماکان فیلم قابل احترامیست

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه