دنیاشناسی بلادبورن (قسمت دهم و پایانی): پایان کابوس

۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۲۹ دقیقه
bloodborne analysis last part

بلادبورن از دیدگاه دنیاسازی و روایت پدیده‌ای شگفت‌انگیز است؛ پدیده‌ای که وجودش فقط در ساختار بازی‌های ویدیویی می‌گنجد. دنیایی که بلادبورن مقابل مخاطب خود می‌گذارد، متشکل از لایه‌های متعدد و فهم آن نیازمند واکاوی و بررسی نمادها و نکات مختلفی است؛ نکات‌هایی که به وضوح به مخاطب ارایه نمی‌شوند. ساختار روایی منحصر به فرد بلادبورن، بدون وابستگی به دیالوگ و میان‌پرده و با تکیه بر عناصری مانند قصه‌گویی محیطی شکل می‌گیرد. در راستای تحلیل و بررسی و فهم دنیای گسترده و عمیق بلادبورن، در سری مقالات «دنیاشناسی بلادبورن» بخش به بخش به باورها، اعتقادات، خدایان، شهر و محیط‌ها و شخصیت‌های بلادبورن خواهیم پرداخت. با سری دنیاشناسی بلادبورن همراه ما باشید.

فصل دهم: شکار خون رنگ پریده

«حال بیا تزریق خون را آغاز کنیم. اوه، نگران نباش. هر اتفاقی که بیفتد… می‌توانی به آن به چشم تنها یک رویای بد نگاه کنی…» – امیر خون

معمولاً، اینجا جایی است که به شما باید بگویم من تنها از شواهد و مدارک استفاده می‌کنم و تمامی فرضیه پردازی هایم را به پایان مقاله اختصاص می‌دهم. اما در این فصل انجام چنین کاری میسر نیست، هست؟ در عوض در نظر بگیرید که تمامی نوشته‌های پیشین من مدارکی است که گردآورده‌ایم. من سعی می‌کنم تا جای ممکن به اطلاعات و داده‌های موجود وفادار بمانم و قطعاً سعی خواهم کرد نظریه پردازی را به حداقل برسانم.

هرچند برای اهداف مقاله این فصل پایانی را به طور کامل برداشت من از پایان پیچیده بلادبورن قلمداد کنید. آن را هر گونه که مایلید به کار بگیرید. آن را به عنوان حقیقت بپذیرید، آن را یاوه سرایی تلقی کنید یا از آن برای سنگ بستر تئوری‌های خودتان استفاده کنید. با این وجود از شما می‌خواهم که پیش از نظر دادن مقاله را تا انتها مطالعه کنید زیرا این فصل نهایی بیشترین سردرگمی و گمانه زنی ها را در بر خواهد گرفت. هر چه که می‌خواهید بکنید به یاد داشته باشید که از ذهنتان برای تأمّل و تفکر استفاده کنید. استاد ویلم به شما خاطر نشان شده که تنها اتکا به تدلیس فرد را به یاس می‌رساند.

مون پرزنس، بأس نهایی مخفی بلادبورن است. در میان تمامی موجودات و رویدادهای مهم بلادبورن، او مرموزترین در میان آن‌هاست. مون پرزنس بسیاری از بازیکنان را با حسی آزاردهنده پس از پشت سر گذاشتن بازی تنها گذاشته است چنانکه آن‌ها به حقیقت بسیار نزدیک شدند اما در عین حال از آن بسیار دور بودند. اگر شکارچی پیشنهاد شقفت گرمن را نپذیرد و او را شکست دهد با مون پرزنس مواجه می‌شود. مون پرزنس از خود ماه خونین فرود می‌آید و حتی نامش به طور تلویحی بیانگر رابطه‌ای عمیق با ماه خونین است.

همانطور که می‌دانیم ماه خونین هنگامی پدیدار می‌شود که مرز میان انسان و دیو کمرنگ شده است. هنگامی که انسان‌ها تسلیم طاعون دیو می‌شوند ماه خونین پدیدار می‌شود… و یا شاید برعکس آن. شاید اینطور است که با سررسیدن ماه خونین آن‌هایی که به طاعون آلوده شده‌اند به دیو تبدیل می‌شوند. در آغاز بازی ما یادداشتی را در رویای شکارچی می‌یابیم که تصور می‌شود برای شکارچی نوشته شده است: «برای فرار از این رویای شکارچی دهشتناک، منبع شیوع طاعون دیو را متوقف کن در غیراینصورت شب تا ابد ادامه خواهد یافت.» حال کلمات گرمن به شکارچی را پس از شکست پدر گاسکن به خاطر بیاورید: «ماه نزدیک است. امشب شکار طولانی خواهد بود.» ماه خونین یا به عبارت دیگر مون پرزنس منبع طاعون است.

دیو در بشریت همیشه وجود داشته است. دانشور بیرگنورث کاریل اولین نفر بود که این مهم را طی گفتگو با فرهمندان متوجه شد. با توجه به رون Clawmark وسوسه تعقیب گرمای خون است همچون یک دیو. این رون نیروی حملات احشایی را افزایش می‌دهد، یکی از تکنیک‌های تاریک‌تر شکارچی. با اینکه تفاوت نامحسوس است، رون نگار کاریل «دیو» را به غریزه‌ای هولناک و ناخواسته که در اعماق قلب انسان قرار دارد توصیف می‌کند و «Clawmark» را دعوتی وسوسه برانگیز برای پذیرش این ماهیت.» اما فرضیه‌های کاریل تا پیش از پدیدار شدن شخصیتی مرموز به نام ایزی هتاک به کار گرفته نمی‌شود.

در توضیح سلاح او، Beast Claw، آمده است: «با کنده شدن گوشت و پاشیده شدن خون، هیولای درون بیدار می‌شود و به وقتش، دارنده این سلاح با قدرت و خیال واهی بیقرار می‌خروشد.» معهذا اگرچه سلاح پنجه ایزی بیانگر خیلی چیزهاست سلاحی که توسط او طراحی شده به نام Beast Roar توصیفی به مراتب نگران کننده‌تر دارد:

«نیروی سیاه دیوان دهشتناک را به وام بگیر، حتی اگر برای یک لحظه، تا دشمنان پیرامون را با قدرت هیولایی غران متلاشی کنی. صدایی غیرقابل توصیف از طریق تارهای صوتی خود طلسم کننده منتقل می‌شود که این سؤال را پیش می‌آورد چه چیزهای وحشتناکی در اعماق قالب انسان‌ها پرسه می‌زنند؟»

پتانسیل تکامل در بشریت وجود دارد اما اینکه آیا آن‌ها به درجه خدایان نائل می‌شوند یا به جرگه دیوان می‌پیوندند مشخص نیست. اگر مون پرزنس، تجسم ماه خونین، به واقع منبع طاعون است تنها دو احتمال را می توان مدنظر گرفت. اولین احتمال جنجال برانگیزترین و غیرواقعی‌ترین این دو است بدین شرح که مون پرزنس منبع انسانیت است که در خودش طاعون دیو را نهفته دارد. احتمال دوم که خود من بر محتمل بودن آن بیشتر واقعم این است که دیو در تمامی افراد بشر وجود دارد و اگر آن‌ها به خون کهن آلوده شوند مستعد آلودگی شده و سپس دیو به بیرون می‌آید. زمانی که ماه خونین نزدیک می‌شود آن‌هایی که به طاعون آلوده شده‌اند تسلیم ماهیت درونی هولناک شده و به هیولا تبدیل می‌شوند.

اما چرا؟ مون پرزنس به دنبال چیست؟ بیایید نگاهی کوتاه به چهارچوب برهنه بلادبورن بیندازیم، کمترین کاری که بازیکن می‌تواند برای تکمیل بازی انجام دهد. بیایید تمامی موارد انتخابی را کنار گذاشته و تنها شرایط اولیه و لازم برای کامل کردن شکار را بررسی کنیم.

نخست، شکارچی در کلینیک یوسفکا بیدار می‌شود و به کلیسای شفابخش سفر می‌کند. در طول راه او پدر کاسگن را شکست می‌دهد شکارچی که قربانی طاعون شده است. با رسیدن به کلیسای جامع بزرگ کلیسای شفابخش شکارچی کشیش آمیلیا را شکست می‌دهد که مسئول سابق کلیسا بوده است. پس از شکست آمیلیا شکارچی رمز عبوری که اجازه ورود به بیرگنورث را می‌دهد یاد می‌گیرد. بیرگنورث منشأ کشف خون کهن است. با در دست داشتن رمز عبور شکارچی به بیرگنورث سفر می‌کند و در طول راه سایه‌های یارنام را شکست می‌دهد. با رسیدن به بیرگنورث شکارچی رام، عنکبوت تهی، را می‌یابد و او را می‌کشد. با مرگ رام، دروازه یاهارگول باز شده و شکارچی به داخل روستای نامرئی می‌رود. شکارچی در آنجا One Reborn را شکست می‌دهد و جسد میکولاش را پیدا می‌کند و از بدن او به عنوان مدخلی برای دسترسی به کابوس استفاده می‌کند.

در کابوس، شکارچی به بالای فراز مرگو می‌رود و در طی صعود خود پیش از آنکه به بأس نهایی بازی برسد هوشیاری میکولاش را از سر راه بر می‌دارد: دایه مرگو. فرهمندی تماماً شکل گرفته، دایه دشمنی بی‌رحم است که بر فراز فرمانروایی می‌کند و این بخش از دریم لندز را به مالکیت خود درآورده است. پس از شکست دایه و دیگر نشنیدن ضجه کابوس وار نوزاد، کلمات دلخراش کابوس سلاخی شد صفحه نمایش را فرا می‌گیرد. با شکست دایه، شکارچی به رویای شکارچی باز می‌گردد و کارگاه را سوخته می‌یابد. عروسک به شکارچی می‌گوید تا با گرمن ملاقات کند و بازیکن با او در زیر درختی باستانی رو به رو می‌شود. در آنجا گرمن به شکارچی در انجام کار به نحو احسنت تبریک می‌گوید: «شکارچی خوب، کارت را به خوبی انجام دادی. شب به پایان خود نزدیک است. حال من به تو شقفت نشان می‌دهم. تو می‌میری، رؤیا را از خاطر خواهی برد و در زیر خورشید سحرگاه بیدار می‌شوی. از این رویای شکارچی دهشتاک.. رهایی خواهی یافت.» شکارچی می‌چرخد و در مقابل گرمن زانو می‌زند که از صندلی‌اش برای اولین بار بلند شده و شکارچی را اعدام می‌کند. شکارچی از رویای وحشتناک خود، خسته و ضعیف، بیدار می‌شود در حالیکه خورشید بر فراز یارنام پدیدار می‌شود. در انتها تیتراژ پایانی پخش می‌شود.

وقتی بلادبورن به این صورت توصیف می‌شود بازی بسیار خطی و ساده‌ای به نظر می‌رسد اینطور نیست؟ گرمن به شکارچی مأموریت کشتن مرگو را می‌دهد. برای انجام این امر او باید به کابوس برود و برای رفتن به کابوس شکارچی باید به یاهارگول برود. برای رسیدن به یاهارگول باید به بیرگنورث رفت. برای رفتن به بیرگنورث باید به کلیسای شفابخش رسید. رسیدن به کلیسای شفابخش اولین ماموریتی است که شکارچی پس از اولین ملاقات با گیلبرت برای خودش هدف قرار می‌دهد.

مون پرزنس به دنبال چیست؟ جواب ساده است: او می‌خواهد مرگو را بکشد و از گرمن استفاده می‌کند تا شکارچی را به انجام این مأموریت هدایت کند. مون پرزنس، یتیم و دایه هر سه تنها فرهمندان کاملاً شکل گرفته‌ای هستند که شکارچی با آن‌ها رو به رو می‌شود. با اینکه شکارچی با آمیگداله مواجه می‌شود همانطور که پیش از این به بررسی آن پرداختیم به طور دقیق مشخص نیست که آیا شکارچی به مصاف آمیگداله در قامت حقیقی آن‌ها می‌رود یا خیر. فرهمندان، موجودات دریم لندز، همگی انگیزه‌ها و اهداف خود را دارند. آن‌ها با یکدیگر در یک راستا نیستند همانگونه که انسان‌ها همگی با هم همسو نیستند.

«وقتی ماه سرخ پدیدار شود، مرز میان انسان و دیو کمرنگ می‌شود. و وقتی فرهمندان فرود آیند رحمی با فرزند آبستن می‌شود.» -یادداشتی پیدا شده در عمارت بیرگنورث

این یادداشت که در بیرگنورث یافت می‌شود اولین زنگ خطر برای بازیکن است که ما با چیزی بسیار بزرگ‌تر از یک شکار در یارنام رو به رو هستیم. نحوه نگارش یادداشت نیز جالب توجه است زیرا یک ارتباط را توصیف می‌کند. ماه سرخ پدیدار می‌شود و مرز میان انسان و دیو کمرنگ می‌شود. فرهمندان فرود می‌آیند و رحمی با فرزند آبستن می‌شود.

نحوه قرارگیری این جملات به گونه‌ای است که به نظر می‌رسد ماه خونین ابتدا پدیدار می‌شود و سپس فرهمندان فرود می‌آیند. اما در یادداشت به این رابطه علت و معلولی به وضوح اشاره نمی‌شود. حال چه می‌شود اگر در نظر بگیریم این ترتیب برعکس است؟ یعنی فرهمندان فرود می‌آیند و رحمی با فرزند بارور می‌شود و در پاسخ ماه خونین سر می‌رسد و مرز میان انسان و دیو کمرنگ می‌شود. ماه خونین به چه دلیلی پدیدار می‌شود؟ چرا یک شکارچی برگزیده و در رؤیا اسیر می‌شود؟

«نوزاد کابوس را بیاب.» -ناشناس

این پیام به نحوی توجه برانگیز و مستقیماً پس از مرگ رام و پدیدار شدن ماه خونین ظاهر می‌شود. منبع پیام درج نشده است. این پیام نه بلند خوانده می‌شود و نه به صورت یک یادداشت ارائه می‌شود… تنها در ذهن شکارچی پدیدار می‌شود. یک پیام و یک دستورالعمل. هر فرهمند فرزند خود را از دست می‌دهد. اما… چرا هر فرهمند فرزندش را از دست می‌دهد؟ شاید این خواسته مون پرزنس است، مرگ نوزادان فرهمندان با استفاده از شکارچیان خون رنگ پریده برای دست یابی به این مهم.

با اینکه انگیزه‌ها و دلایل اعمال فرهمندان برای ما بیش از حد غیرانسانی است تا بتوانیم درک کنیم آن‌ها هدفی بسیار قابل درک دارند. واضح‌ترین هدف این است که آنان نیز مانند هر موجود زنده دیگر می‌خواهند تولیدمثل کنند. «هر فرهمند فرزند خود را از دست می‌دهد و سپس به دنبال جایگرین می‌گردد» ترتیب ساختار این جمله مهم است. آنطور نیست که فکرش را می‌کنید، اینکه فرهمندان به دنبال جایگزین هستند به این معنی که یک انسان مادر فرزند آن‌ها را به دنیا می‌آورد و سپس در نتیجه نوزاد را از دست می‌دهد. این رویداد بی‌شک رخ می‌دهد اما هدف آن‌ها نیست. در عوض اینگونه است که هر فرهمند فرزندش را از دست می‌دهد و سپس به دنبال جایگزین می‌گردد. مشخص است که زاده شدن فرهمندان جدید امری بسیار دشوار است.

مرگو در زایمان مرد، یتیم هرگز فرصت تولد نیافت و مغز منسیس پوسیده، عاجز و دفرمه به دنیا آمد. در طی زایمان فرهمندان همیشه مشکلی پیش می‌آید و از این روست که فرهمندان به دنبال جایگزین برای فرزندان از دست رفته شان هستند. ما می‌دانیم که این اولین شکار نیست و شکارچی اولین شکارچی در رویای شکارچی نیست. افراد دیگری پیش از شکارچی آمده‌اند، ماه خونین در گذشته پدیدار شده و مون پرزنس شکارچیان را به تکمیل مأموریت هایش از طریق گرمن، فرزند جایگزین خود، هدایت کرده است.

دو شکارچی که از تجربه این چرخه توسط آن‌ها آگاهیم جورا شکارچی بازنشسته و آیلین زاغ هستند. جورا به نظر می‌رسد چیز زیادی از رؤیا به خاطر نمی‌آورد: «من دیگر رؤیا نمی‌بینم اما من هم زمانی یک شکارچی بودم.» آیلین از طرف دیگر تقریباً همه چیز را به یاد دارد. اگر شکارچی به آیلین زاغ حمله کند و کشته شود او از بازیکن می‌پرسد:

«هنوز رؤیا می‌بینی؟ به عروسک کوچک سلام من را برسان…» به نحوه تجربه رویاها فکر کنید. پس از بیدار شدن ما آن را به شفافیت به یاد می‌آوریم خصوصاً اگر کابوس باشد. با پیشروی در روز، جزئیات محوتر می‌شوند و در نهایت ما دیگر اصلاً محتویات رؤیا را به خاطر نمی‌آوریم و فقط می‌دانیم که خواب دیده‌ایم.

بله، آن‌هایی که گرمن در رویای شکارچی اعدام می‌کند بیدار می‌شوند و به تدریج جزئیات کابوس دهشتناک خود را فراموش می‌کنند اما آن‌ها مجبور نیستند این سرانجام را بپذیرند. اگر شکارچی پیشنهاد شقفت گرمن را رد کند با او وارد نبرد می‌شود. مصاف استاد و شاگرد، والد و فرزند، دست به گریبان یکدیگر شده تا اولی بتواند به رهایی برسد و دومی بتواند چیره شود. با شکست گرمن، فرزند جانشین مون پرزنس، مون پرزنس فرود می‌آید. به نحوه چرخیدن او به دور شکارچی نگاه کنید، گویی دارد از او حفاظت می‌کند. او عاشقانه شکارچی به را به آغوش می‌کشد مانند والدی که فرزندش را به آغوش می‌گیرد. صفحه رو به سیاهی می‌رود و ما عروسک را می‌بینیم که ویلچر گرمن را هل می‌دهد. اما گرمن بر روی صندلی نیست بلکه شکارچی بر روی آن نشسته است و با نمایش تیتراژ پایانی ما صدای عروسک می‌شنویم که می‌گوید «و شکار دوباره آغاز می‌شود.» شکارچی جایگاه گرمن را به عنوان فرزند جانشین گرفته اما این تنها گزینه نیست. نیازی نیست چرخه ادامه پیدا کند. می توان از شکار فراتر رفت.

«خون رنگ پریده را بیاب تا از شکار فراتر روی.»

یادداشتی دست نوشته که در اولین اتاق بازی یافت می‌شود، اتاقی که شکارچی در آن در کلینیک یوسفکا بیدار می‌شود. شکارچی پس از بیدار شدن جامه Foreign را بر تن دارد و هیچ اتفاقی که پیش از ترزیق خون برای او رخ داده را به خاطر نمی‌آورد: «جامه‌ای رایج در یارنام نیست، شاید ریشه‌ای خارجی دارد. بالأخره گفته می‌شود که مسافر از جایی دور به یارنام آمده است. بدون حافظه، چه کسی خواهد دانست؟» بدون حافظه، شکارچی این یادداشت را پیدا می‌کند و طبیعتاً بازیکن هدفی در ذهنش شکل می‌دهد: به دنبال خون رنگ پریده بگرد تا از شکار فراتر روی. اما خون رنگ پریده چیست؟ شکارچی ظاهراً همین سؤال را از گیلبرت می‌پرسد که در پاسخ به آن می‌گوید: «رنگ پریده؟ همم… تا به حال اسمش را نشنیده‌ام. اما اگر به دنبال خون هستی باید به سراغ کلیسای شفابخش بروی.» گیلبرت خود معترف می‌شود که چیز زیادی از امر خون نمی‌داند و شما را به کلیسا هدایت می‌کند. کلیسای شفابخش اما هیچ اطلاعاتی درباره خون رنگ پریده ندارد. به جز مکالمه با گیلبرت تنها چهار اشاره دیگر به خون رنگ پریده در سرتاسر بازی دیده می‌شود. اولین اشاره یادداشت پیدا شده در ابتدای بازی است.

دومین اشاره یادداشت به جا مانده توسط نویسنده ناشناس در یاهارگول است: «نگاه کن! آسمانی به سان خون رنگ پریده!» یادداشت به سوی ماه قرار داده شده و اگر پیش از مرگ رام آن را بیابید پیامش کمی گیج کننده به نظر می‌رسد. پس از مرگ رام، زمانی که ماه خونین پدیدار شده و آسمان به یک کابوس تبدیل می‌شود، درک متن یادداشت خیلی راحت‌تر می‌شود. «رنگ آسمان پس از آنکه شما عنکبوت تهی را شکست می‌دهید و مراسم مخفی منسیس فاش می‌شود. آسمان در آنجا آبی بسیار کمرنگ است مانند بدنی تهی شده از خون.» این نقل قول از میازاکی آسمانی را توصیف می‌کند که پس از پاره شدن پرده میان دنیای بیداری و دریم لندز قابل رؤیت است.

سومین اشاره به خون رنگ پریده در تالار سخنرانی کابوس یافت می‌شود که به صورت مجموعه‌ای از یادداشت هاست: «مون پرزنس بی‌نام توسط لاورنس و همکارانش فراخوانده شد. خون رنگ پریده.»

در مصاحبه میازاکی او زمزمه می‌کند «بله، این یک برداشت دیگر است. «خون رنگ پریده» نام دیگری برای هیولایی است که از ماه می‌آید.» مون پرزنس، فرهمند خون رنگ پریده. اما همانطور که میازاکی خاطر نشان می‌شود بیش از یک برداشت برای خون رنگ پریده وجود دارد. خون رنگ پریده تنها یک طرح نیست بلکه درونمایه بلادبورن است. اشاره دیگری به خون رنگ پریده در بازی می‌شود، اشاره‌ای که بازیکنان احتمالاً آن را از یاد می‌برند زیرا در بخش آغازین بازی رخ می‌دهد.

«اوه.. بله… خون رنگ پریده… به مکان درستی آمده‌ای. یارنام منزلگاه امارت خون است. تنها لازم است از رازش پرده برداری.» – امیر خون

این نخستین جمله‌ای است که در بازی ادا می‌شود، توسط دکتری که اولین ترزیق خون شکارچی را انجام می‌دهد. این پزشک تنها امیر خون نام دارد. بیایید لحظه‌ای کوتاه از بررسی و آنالیز بلادبورن دست بکشیم و درعوض در مورد موضوعی خیلی ساده صحبت کنیم: خون چیست؟

من پزشک نیستم و ادعای پزشک بودن نیز ندارم. از این رو احتمالاً دارم خیلی چیزها را ساده می‌کنم پس توضیح من را با اندکی تأمّل پذیرا شوید. خون شامل سه جز قابل توجه است. اول اریتروسیت که معمولاً به گلبول قرمز شناخته می‌شود.

گلبول‌های قرمز در بدن انسان سفر می‌کنند و اکسیژن را به بافت‌های بدن می‌رسانند. گلبول‌های قرمز مهم‌ترین راه دریافت پشتیبانی و مواد مغذی برای بافت‌های بدن هستند. دومین جز پلاسماست. تقریباً نصف خون را پلاسما تشکیل می‌دهد، مایعی که به عنوان ناقل سلول‌های خونی عمل می‌کند که وظیفه خود را در پشتیبانی و حمایت از بدن انسان انجام می‌دهند.

وقتی خون سانتریفیوژ شده تا اجزای آن از هم تجزیه شود ما به موردی بسیار جالب درباره پلاسما می‌رسیم. پلاسما که از پروتئین‌های لخته کننده و گلبول‌های قرمز جدا شده در واقع مایعی به رنگ کهربا یا زرد است. به این مایع سرم می‌گویند یا گاهی اوقات خون خالص زیرا خون مایع فاقد ماده‌ای دیگر در آن است. سومین جز خون لکوسیت یا گلبول سفید است. گلبول سفید بخشی از سیستم ایمنی بدن انسان را تشکیل می‌دهد. آن‌ها به مهاجمین عفونی و مواد خارجی حمله می‌کنند و ساختارهای قدیمی یا مرده سلولی را پاکسازی می‌کنند.

خون یکی از موضوعات مرکزی بلادبورن است، همه چیز پیرامون خون جریان دارد حتی عنوان بازی. خصوصاً عنوان بازی، بلادبورن. یک پاتوژن خونی، بیماری‌ای از خون، این ماهیت طاعون دیو است. طاعون یک عفونت است، بیماری‌ای که از یک فرد به فرد دیگر از طریق تزریق خون منتقل می‌شود. استاد ویلم با تحکم به لاورنس گوشزد می‌کند:

«ما از خون زاده شدیم. با خون انسان شدیم. به دست خون از هم می‌پاشیم.» طاعون قربانیان را از طریق حمله و کثیف کردن خونشان آلوده می‌کند و آن‌ها را به ویرانی می‌کشاند. حال به کین نگاه کنید، انسان‌های تعالی یافته که به درجه کین کیهانی نائل شده‌اند. آن‌ها از آلودگی طاعون فرار کردند و فراتر از آن رفتند. بله آن‌ها خونشان مایعی کهربایی رنگ یا به طور دقیق‌تر سرم است. کین کیهانی خونشان را از طاعون آلوده تزکیه کرده‌اند. آن را از اجزای دیگرش تجزیه کرده و به موجوداتی خالص تبدیل شده‌اند. و در انتها ما گلبول‌های سفید را داریم، سلول‌های خونی رنگ پریده. گلبول‌های سفید خون سیستم ایمنی بدن هستند. آن‌ها به دنبال عفونت می‌گردند و آن را نابود می‌کنند. اما این نحوه نابود کردن عوامل عفونی است که برای من بسیار حیرت آور است. گلبول‌های سفید رشد می‌کنند و عفونت را می‌بلعند، آن را به درون خود می‌کشند و ایزوله می‌کنند. شباهت‌ها میان این سلول‌ها و شخصیت شکارچی چشمگیر است. «به دنبال خون رنگ پریده بگرد تا از شکار فراتر روی.» شاید این یادداشت اصلاً برای بازیکن نیست. شاید این یادداشت برای امیر خون است.

جورا احتمالاً از بیماری وحشتناک غیرقابل درمانی رنج می‌برده است. احتمال آن وجود دارد که جورا دچار نوعی کم خونی کشنده بوده باشد بدین معنی که او کمبود قابل توجهی از آهن در خونش داشته و همچنین هموگلوبین بسیار کم‌تری در گلبول‌های قرمز خود. کم خونی مشکلی جدی در دوره ویکتوریایی بود که به خصوص گریبان گیر زنان جوان بود. این بیماری در آن دوره به مرض باکره شهره می‌شود و با رنگ پریده بودن شدید پوست پیوند می‌خورد. فقدان هموگلوبین به این معنا بود که گلبول‌های قرمز مواد مغذی کم‌تری را در خون جا به جا می‌کردند، خون رنگی پریده و زرد رنگ داشت و پوست بدن نیز به همین سرنوشت دچار می‌شد. آن‌هایی که از کم خونی رنج می‌بردند رنگ پریده، خسته و ضعیف می‌شدند.

پس دکتر جورا فردی را پیدا کرد که خون سرخش رنگ پریده بود، کسی که آنتی بادی و پتانسیل مقابله با طاعون دیو را با خود حمل می‌کرد. او یک خون رنگ پریده را کشف کرد. وقتی که خون رنگ پریده توسط خون کهن درمان شد آن‌ها در قالب شکارچی دوباره زاده شدند و نه هر شکارچی‌ای بلکه یک شکارچی خاص. نشان شکارچی در ذهن شکارچی خون رنگ پریده حک شد و آن‌ها را در رویای شکارچی اسیر و مجبور به خدمت کرد. اما جورا به اندازه کافی قوی نشد تا بتواند از پس مون پرزنس بر بیاید. او توسط گرمن اعدام شد و رابطه‌اش با رویای شکارچی قطع شد. بعداً گرمن شاگرد جدیدی در قالب زنی بیمار از پسکرانه ها پیدا می‌کند، آیلین زاغ، اما باری دیگر خون رنگ پریده شکست می‌خورد.

گرمن را می توان در خواب نجواکنان یا به طور دقیق‌تر ناله کنان یافت: «اوه لاورنس… چرا انقدر طولش می‌دهی… من برای این کار خیلی پیر و ناتوان شده‌ام.» علاوه بر این، پیغام مو بر تن سیخ کن تری را نیز می‌شود شنید اما موجب رخ دادن این دیالوگ در حال حاضر مشخص نیست: «اوه لاورنس… استاد ویلم… کسی به من کمک کند.. خواهش می‌کنم مرا از بند رها کنید… من به اندازه کافی این رؤیا را دیده‌ام… شب دیدگان را مسدود می‌کند… اوه، هر کسی، خواهش می‌کنم.» گرمن بی‌تاب لاورنس و هنر امر خون است که بتوانند کسی را یافته تا به این کابوس پایان بخشد، تا بتوانند خون رنگ پریده‌ای به اندازه کافی نیرومند پیدا کنند که از آلودگی فرهمندان مبری باشد. شخصیت شکارچی بازیکن به یارنام می‌آید.

«اوه، بله… خون رنگ پریده… به جای درست آمده‌ای. یارنام منزلگاه امر خون است. تنها باید رازش را گره گشایی کنی.» -امیر خون

در اینجا با امیر خون ملاقات می‌کنند. پس از ترزیق خون، خون رنگ پریده به شکارچی تبدیل می‌شود. به خاطر بیاورید که در ابتدای بازی یک دیو طاعون (Scourge Beast) از خون می برخیزد و به بازیکن نزدیک می‌شود. به محض تماس با بازیکن، دیو طاعون آتش می‌گیرد. او قادر نیست به شما دست بزند زیرا اولین ترزیق خون در رگ‌هایتان جاریست و دارد آنتی بادی های لازم برای مبارزه با طاعون را تولید می‌کند. سپس پیام آوران سر می‌رسند. در اینجا به آخرین معما یا بهتر بگویم آخرین معمایی که ما درباره‌اش صحبت خواهیم کرد می‌رسیم. گرمن تنها شهروند رویای شکارچی نیست. افراد دیگری نیز وجود دارند. پیام آوران موجودات کوچک عجیبی هستند که شکارچیان را تکریم و پرستش می‌کنند. دیگر شهروند رؤیا عروسک است.

واقعاً جالب است، وقتی بازیکن شروع به انجام بازی بلادبورن می‌کند او هیچ ایده‌ای ندارد که قوانین دنیای بازی از چه چیزی پیروی می‌کنند. او نمی‌داند چه چیزی ممکن است و چه چیزی غیرممکن و با صحبت با عروسک به راحتی همه چیز پذیرفته می‌شود. «اوه، پس یک عروسکی که صحبت می‌کند در بازی وجود دارد، البته که اینطور است.» او این مسئله را زیر سؤال نمی‌برد و یا فکر نمی‌کند چطور این اتفاق رخ داده بلکه تنها به عنوان رخدادی در دنیا آن را می‌پذیرد.

حال بیایید لحظه‌ای به عروسک فکر کنیم. با اندکی تأمّل به سرعت متوجه می‌شویم که او چیزی بیشتر از یک عروسک است. جادو در بلادبورن وجود ندارد. جادوگر و ساحر در دنیای بازی نداریم. تنها انسان‌ها وجود دارند و فرهمندان، موجودات خدامانندی که قادرند اعمالی انجام دهند که فقط می‌شود آن‌ها را جادو تلقی کرد زیرا درک مکانیسم آن‌ها برای ما انسان‌ها بیش از حد پیچیده است. بعضی انسان‌ها موفق شده‌اند قدرت فرهمندان را به صورت محدود و کوچک استفاده کنند اما آن‌ها جادوگر نیستد، آن‌ها دانشوران و دیوانگانند.

به منظور حذر از هجوگویی به صورت ساده باید گفت گرمن نمی‌تواند یک عروسک را زنده کند. پس چطور به زندگی آمده است؟ ما می‌دانیم گرمن با توجه به شیدایی‌اش برای شاگردش ماریا اهمیت و علاقه‌ای عمیق به عروسک دارد. لباس عروسک به ما می‌گوید:

«محبتی عمیق نسبت به عروسک که می توان با توجه به استادکاری به کارگرفته شده در دوخت لباس و میزان اهمیتی که در حفظ آن انجام شده حدس زد.» بیایید باری دیگر به توضیح Tear Blood Gem برگردیم: «از اشک درخشان نقره‌ای عروسک خلق شده، این گوهر خونی دوستی ساکت اما سستی ناپذیر است که دائماً HP را جایگزین می‌کند، جوهره زندگی یک شکارچی. شاید خالق عروسک تنها به دنبال چنین دوستی گرچه بیهوده بوده است.»

اگر شکارچی محل کارگاه قدیمی رها شده را در دنیای بیداری پیدا کند چند آیتم به دست می‌آورد. استخوان شکارچی پیر، ست عروسک و مهم‌تر از همه او یک بند چشم می‌یابد. «هر فرهمندی فرزند خودش را از دست می‌دهد و سپس به دنبال جایگزین می‌گردد. سومین بند ناف تسهیل گر مواجه با ماه رنگ پریده شد که شکارچیان را فراخواند و رویای شکارچی را مجسم (conceived) کرد.» واژه مجسم در اینجا از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است.

در لغت نامه دو معنی برای واژه مجسم دیده می‌شود. اولین معنی: در فکر پروردن، تصور کردن. این معنی است که بازیکن از جمله فوق برداشت می‌کند. معنی دیگر این کلمه: بارور شدن، آبستن شدن است. با توجه به اینکه بلادبورن تا حد قابل توجهی بر روی تولد، تولد دوباره، بارداری و مادر شدن محوریت دارد برای من دشوار است که باور کنم استفاده از کلمه «آبستن» در توضیح بند چشم کاملاً بر حسب اتفاق رخ داده است.

گرمن در انزوای خود بسی تنها و عاجز بود. تمامی بندهای چشم از زنان به دست می‌آیند: یکی از دایه، یکی از آریانا و دیگری از یوسفکا. تنها استثنای این قاعده بندی است که در کارگاه می توان یافت البته تا آنجایی که می‌بینید مستقیماً در کنار یک زن قرار دارد. شاید یک زن انسان نباشد اما عروسکی دختر است. شاید فرهمندان متوجه جنون گرمن و عشقش به عروسک که تنها همیارش بود شدند. بالأخره فرهمندانی که در کابوس ساکن اند وجدانی همدرد دارند. گرمن غرق در استیصال و دل تنگی برای ماریای دوست داشتنی‌اش حاضر بود هرچیزی را قربانی کند تا او را باری دیگر به دست بیاورد. وقتی یک فرهمند به او قول داد تا ماریا را به زندگی برگرداند گرمن باقی عمرش را تسلیم بندگی کرد. اما عروسک، ماریا نبود.

عروسک چیست؟ واقعاً چیست؟ چه موجودی است، موجودی با اندیشه و احساسات که یک بدن مصنوعی را اشغال کرده است؟ و چرا در محراب کارگاه قدیمی، جایی که گرمن زندگی خودش را تسلیم بندگی به فرهمندان کرد، بند ناف یک فرهمند، یک بند چشم قرار دارد؟

بیایید لحظه‌ای این پرسش‌ها را نادیده بگیریم و به موجوداتی که به نام فانوس‌های زمستان می‌شناسیم نگاه کنیم. فانوس‌های زمستان یکی از خطرناک‌ترین یا حتی شاید بتوان گفت خطرناک‌ترین دشمنان حاضر در بلادبورن هستند.

فانوس‌های زمستان زنانی بلند قامت و لاغرند که از کوک خارج می‌خوانند و بدنشان را پارچه‌های خونین پوشانده است. آن‌ها سر ندارند و در عوض مغزهای بزرگی پوشیده از چشم دارند که پلک می‌زنند و دور سرشان می‌چرخند. از مغزهایشان بازوهایی بیرون زده که از آن‌ها برای گرفتن شکارچی و ثابت نگه داشتن او استفاده می‌کنند. از پا در آوردن فانوس‌های زمستان به خودی خود چندان دشوار نیست. آنچه که آن‌ها را تا این حد خطرناک می‌کند این است که حتی کوتاه‌ترین تماس چشمی با فانوس‌های زمستان باعث افزایش غیرقابل کنترل Frenzy می‌شود که در عوض آسیب بسیار بالایی به شکارچی وارد می‌کند. Frenzy یا سرسام چیست؟

سرسام اثر وضعیتی است که زمان‌هایی رخ می‌دهد که شکارچی با مضمون نفس گیر فرهمندان ارتباط برقرار می‌کند. آمیگداله با گرفتن شکارچی و مجبور کردن او به برقراری ارتباط چشمی باعث ایجاد سرسام می‌شوند. لارو کیهانی، ابریتیس، گزارهای آدمخوار با بالا آوردن بر روی شکارچی باعث سرسام می‌شوند. باغ چشمان با بالا پریدن و گرفتن شکارچی از سربه آن چسبیده و گوش او را با صدایی گوشخراش و ذهن خراش پر می‌کنند. نگهبانان کلیسای جامع می‌توانند با در دست داشتن صلیب چوبی درهم شکسته که به سمبل فرهمندان تبدیل شده شکارچی را به حالت سرسام وارد کنند. فانوس‌های زمستان تنها با نگاه کردن به شکارچی باعث سرسام در او می‌شوند.

از توضیحات فوق نتیجه می‌گیریم که سرسام شرایطی است که زمانی رخ می‌دهد که فرد به زور وادار می‌شود ماهیت الدریچی کیهان و فرهمندان را درک کند. به عبارت دیگر: بینش (Insight) شرایطی است که فرد به تدریج اطلاعات درباره فرهمندان را یاد می‌گیرد، کشف و سپس آن را درک می‌کند. سرسام (Frenzy) وضعیتی است که فرد در آن مجبور به پردازش اطلاعات می‌شود.

حمله سرسام فانوس‌های زمستان به قدری قدرتمند است که بسیاری از بازیکنان از درگیری با آن‌ها کاملاً دوری می‌کنند. آن‌ها از ناچاری در گوشه و کنار قایم شده تا این زنان در حالیکه آهنگ می‌خوانند از آنجا رد شوند. هر کاری می‌کنید فقط به آن‌ها نگاه نکنید. بازی حتی مکانیکی برای انجام این عمل ارائه می‌دهد و راه‌هایی را تعبیه کرده که می توان با استفاده از آن‌ها فانوس‌ها را دور زد یا لبه‌هایی که شکارچی می‌تواند از روی آن‌ها حرکت کند یا در زیر آن‌ها قایم شود تا از نگاه کردن به فانوس‌های زمستان در امان بماند.

به همین خاطر، بسیاری از بازیکنان فانوس‌های زمستان را به خوبی نمی‌بینند. آن‌ها دشمنانی هستند که راه حل عبور ازشان نگاه نکردن به آن‌هاست. حضور فانوس‌های زمستان تا حدی زیادی بی‌توضیح باقی مانده بود تا اینکه بازیکنی به اسم chim_cheree موفق شد اسکرین شاتی با کیفیت بالا از نزدیک یکی از فانوس‌های زمستان بگیرد. او پس از نگاه کردن به فانوس‌های زمستان به نتیجه‌ای وحشت برانگیز رسید:

آن‌ها لباس‌های عروسک را بر تن دارند… مقایسه میان پارچه‌های خونین بر تن فانوس زمستان و لباس عروسک در خوشبینانه‌ترین حالت بغرنج است. با اینکه لباس فانوس‌ها به خون آغشته است و آن‌ها شالی که بر روی شانه‌های عروسک قرار دارد را بر تن ندارند باقی لباس‌هایشان کاملاً مشابه‌اند. آستین‌ها، چین‌ها، دامن، درزها همگی صد در صد شباهت دارند و این تنها بخشی جزئی از تصویر کلی است. با گرفته شدن اسکرین شات های بیشتر از فانوس‌های زمستان توسط بازیکنان امکان بررسی دقیق‌تر آن‌ها برای ما میسر شد. با اینکه دیدنشان کمی دشوار است اما بسیاری از بازیکنان به شیارهای موجود در دستانشان اشاره کرده‌اند که شباهت زیادی به انگشتان به هم چسبیده عروسک دارد. این کشف مرا تا حد زیادی هیجان زده کرد. درست مثل سایرین من هم می‌خواستم تصویری از فانوس‌های زمستان بگیرم. اما وقتی تصویری از سر فانوس‌ها گرفتم که در عوض سر تنها مغزی پر شده از چشم دارند، چیز دیگری کشف کردم… چیزی فوق العاده. این مغز شاید شبیه مغز باشد اما از ماده خاکستری بافت مغز ساخته نشده است. این مغز اصلاً از ماده‌ای انسانی تشکیل نشده است.

من هم مثل تعداد اندکی دیگر متوجه شدم که سر آن‌ها اصلاً مغز نیست بلکه پیام آوران هستند. «اوه، آن کوچولوها، ساکنان رؤیا… آن‌ها شکارچیانی مثل تو را پیدا می‌کنند تا آن‌ها را پرستش و برای‌شان غلامی کنند. آن‌ها حرف نمی‌زنند اما با این حال به نظرت دوست داشتنی نیستند؟» مغز فانوس‌های زمستان از جسد پیام آوران تشکیل شده که در کنار هم قرار گرفته تا یک ارگان را شکل دهند. واقعاً به طرز عجیبی شگفت انگیز و سرسام آور است. تنها دشمن در بازی که می‌تواند بیشترین حقیقت الدریچی را به ما با نگاه کردن به او ارائه دهد آن چیزی است که بیشترین تلاش را برای نگاه نکردن به او می‌کنیم. البته که فانوس‌های زمستان عامل ایجاد سرسامند. چطور می توان از دیدن فرم در هم پیچیده موجودی که در کل جهان تنها او قادر است به ما آسایش و گرما هدیه کند به جنون نرسید؟ چطور ذهن‌هایمان می‌تواند حقیقت وحشت برانگیز آنکه عروسک ارتباط بسیار نزدیکی با این موجودات دارد را طاقت بیاورد؟

آیا تا به حال به عروسک حمله کرده‌اید؟ یا بهتر بگویم آیا ساتور به دست گرفته و او را تکه تکه کرده‌اید؟ خیلی‌ها شاید حتی از تصور حمله به تنها شخصیتی که به شما در طی وحشت‌های آمیخته در تار و پود بلادبورن کمک می‌کند حالشان بد شود. خوب بگذارید کارتان را راحت کنیم. اگر به عروسک حمله کنید متوجه می‌شوید که او خون ریزی می‌کند. خون او سرخ نیست مانند انسان‌ها یا فرهمندان. خون او سرم هم نیست مانند کین کیهانی. خون او رنگ پریده است تقریباً به رنگ آب ژاول. عروسک خون رنگ پریده دارد. عجیب‌تر آنکه با نگاهی دقیق‌تر به پیام آوران متوجه این شباهت در آن‌ها نیز می‌شوید. وقتی پیام آوران یادداشتی را پشت سر می‌گذارند آیا می‌دانستید که آن‌ها در واقع از خون برمی خیزند؟ البته که می‌دانستید.

وقتی یک Specter است لکه خون سرخ رنگ را می‌بینیم اما وقتی یک یادداشت است… کاملاً سفید رنگ است، خون پیام آوران و خون عروسک. اگر شکارچی عروسک را بکشد دفعه بعدی که او به رؤیا بازگردد عروسک را ایستاده در آنجا می‌بیند: «سلام شکارچی خوب. من عروسک هستم، اینجا در این رؤیا تا از تو مراقبت کنم.» او ما را به خاطر نمی‌آورد.

«به مرور زمان، شکارچیان بی‌شماری از این رؤیا دیدن کرده‌اند. این گورها یادبود آن‌هاست. همه چیز خیلی در دوردست به نظر می‌آید…»

شکارچیان بی‌شمار؟ اصلاً منطقی نیست. خیلی دور؟ آنقدرها هم در گذشته نبود. گرمن حداکثر به مدت صد سال زندانی شده بود و در رابطه با خون رنگ پریده‌ها من می‌توانم آن‌ها را تک تک نام ببرم: جورا، آیلین و بازیکن.

با این وجود ما می‌دانیم که ماه خونین در گذشته پدیدار شده است. در ثومروی باستان، مردم قربانی طاعون دیو شدند. اگر تنها چهار ماه خونین رخ نداده باشد چه؟ اگر صدها ماه خونین رخ داده باشد چه؟ اگر در طول هزاران، ده‌ها هزاران، صدها هزاران سال، ماه خونین برخاسته و شکارچیان با نشان شکارچی حک شده در ذهنشان وارد رؤیا شده تا در نهایت تسلیم مون پرزنس شوند چه؟ این‌ها همه بخشی از یک چرخه است و عروسک در طول آن حضور داشته است. بسیاری از بازیکنان عروسک را در خواب فرو رفته در رؤیا دیده‌اند. وقتی او را بیدار می‌کنی او نفسی بریده کشیده، از اینکه به خواب رفته عذر خواهی و سپس دیالوگ معمولی خود را ادا می‌کند. هرچند وضعیت دیگری نیز وجود دارد که شکارچی می‌تواند عروسک را در آن بیابد. گاهی اوقات و به ندرت عروسک را می توان زانو زده در مقابل یک قبر پیدا کرد.

«ای فلورا، از ماه، از رؤیا. ای کوچولوها، ای میل زودگذر باستانیان… بگذار شکارچی در امنیت باشد، بگذار او به آسایش دست یابد. و بگذار این رؤیا، گروگان گیر او… نوید بخش بیداری خوشایند باشد… تا روزی، یک خاطره دور لذت بخش باشد…»

اگر شکارچی سخنان عروسک را قطع کند او از جا پریده بیدار می‌شود و از اینکه به خواب رفته عذر خواهی می‌کند. او سخنانی که بر زبان آورده است را به یاد نخواهد آورد. شاید او همیشه عروسک نبوده است. شاید او صدها فرم و شکل دیگر داشته است اما همیشه در زمانی که خون رنگ پریده‌ها در مقابل مون پرزنس تقلا می‌کردند آنجا حضور داشته است. شاید، در گذشته‌های بسیار دور، او دوشیزه‌ای سیاه پوش بوده است. به یاد بیاورید که درباره چگونگی نابودی آلودگی‌ها توسط گلبول‌های سفید صحبت کردیم: آن‌ها آلودگی‌ها را می‌بلعند. در طی اولین ملاقات با شکارچی او به ما می‌گوید: «تو دیوان را شکار خواهی کرد.. و من حمایتت می‌کنم تا روحیه رنگ پریده‌ات را شهامت بخشم.» رنگ پریده. خون سفید رنگ او این استعاره را تقویت می‌کند زیرا او مصونیت ما را نسبت به طاعون تقویت کرده و به ما قدرت می‌بخشد.

شکارچی خون رنگ پریده مون پرزنس را با مصرف بند چشم و پژواک خون باستانی که او را بسیار قدرتمند و مصون نسبت به نفود او می‌کند شکست می‌دهد. فرهمندی که بشریت را از زمان شکل گیری‌اش دنبال کرده بالأخره سقوط می‌کند.

NIGHTMARE SLAIN

(کابوس سلاخی شد)

ما خود را در کنار عروسک می‌یابیم که دستش را دراز کرده تا شکارچی را در فرم جدیدش بگیرد. به یاد بیاورید که فرهمندان همه به یک جبهه، یک گونه یا حتی یک ایدئولوژی تعلق ندارند. فرهمندان هر یک انگیزه‌ها و خواسته‌های الدریچی خود را دارند که برای ما انسان‌ها غیرقابل درک اند. با بلعیدن طاعون و فرهمندان، ما تعالی یافته و دوباره متولد شده‌ایم، آماده برای رساندن بشریت به مرحله بعدی تکامل آن. و همه این رویدادها مدیون عروسک است. عروسک که ما را تیمار، بی‌پروا، تقویت و مراقب کرد. عروسک ما را در آغوشی مادرانه گرفته و می‌خندد.

«سردت است؟ اوه، شکارچی خوب.»

شاید با این اوصاف تمامی فرهمندان فرزندانشان را از دست نمی‌دهند.

صفحه اصلی بازی - اخبار بازی - تریلر بازی - نقد و پیش نمایش | دیجی‌کالامگ

برچسب‌ها :
دیدگاه شما

یک دیدگاه
  1. Shayan

    ممنونم از شما و این سری مقاله بلادبورن. واقعاً بهترین بازی میازاکی هست، الدن رینگ هم نمیتونه حسی که برای اولین بار بلادبورن رو تجربه کردم رو بهم بده.

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه