دنیاشناسی بلادبورن (قسمت هفتم): ثومری‌ها، آریانا، اودون و مرگو

۲۳ بهمن ۱۴۰۰ زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۱۷ دقیقه
تحلیل بازی bloodborne

بلادبورن از دیدگاه دنیاسازی و روایت پدیده‌ای شگفت‌انگیز است؛ پدیده‌ای که وجودش فقط در ساختار بازی‌های ویدیویی می‌گنجد. دنیایی که بلادبورن مقابل مخاطب خود می‌گذارد، متشکل از لایه‌های متعدد و فهم آن نیازمند واکاوی و بررسی نمادها و نکات مختلفی است؛ نکات‌هایی که به وضوح به مخاطب ارایه نمی‌شوند. ساختار روایی منحصر به فرد بلادبورن، بدون وابستگی به دیالوگ و میان‌پرده و با تکیه بر عناصری مانند قصه‌گویی محیطی شکل می‌گیرد. در راستای تحلیل و بررسی و فهم دنیای گسترده و عمیق بلادبورن، در سری مقالات «دنیاشناسی بلادبورن» بخش به بخش به باورها، اعتقادات، خدایان، شهر و محیط‌ها و شخصیت‌های بلادبورن خواهیم پرداخت. با سری دنیاشناسی بلادبورن همراه ما باشید.

فصل هفتم: ثومری‌ها، آریانا، اودون و مرگو

«در عصر فرهمندان، پیوند زناشویی قراردادی خونین بود و تنها به آنهایی تعلق می‌گرفت که مقرر شده بود با فرزندی خاص آبستن شوند» – حلقهٔ نامزدی

ثومری‌ها در گذشته بسیار دور پیش از رویدادهای بازی بلادبورن می‌زیسته‌اند اما بااین‌وجود پژواک آنچه که بر سر ثومری‌ها آمد در جای‌جای شهر کنونی یارنام طنین‌انداز است خیلی بیش از آنکه مردمان یارنام از آن خبر دارند.

برای شروع، من تنها از اطلاعات و شواهدی که در بازی یافت می‌شود استفاده خواهم کرد. برداشت‌ها و باورهای شخصی‌ام را در انتها به اشتراک می‌گذارم تا شما خوانندگان عزیز نیز بتوانید باتوجه‌به شواهد ارائه شده به نتیجه‌گیری خود برسید.

جامعه ثومری‌ها قرن‌ها یا حتی هزار سال پیش وجود داشته است. آنها مردمانی بودند که بر روی هنرهای سری باستانی مهارت داشتند خصوصاً هنرهایی که با خون و آتش در ارتباط بود. ثومری‌ها به نظر می‌رسید جامعه‌ای زن سالار محور داشتند یا دست‌کم اغلب جایگاه‌های مهم در اختیار زنان قرار داشت. در راهروهای باستانی هزارتو می‌توان انعکاس ناقوس نحس (Sinister Bells) را شنید که توسط ناقوس بانان به صدا درمی‌آید.

با نگاه به توضیحات آیتم جام نحس ریشه (Sinister Root) متوجه می‌شویم: «در زمان استفاده در یک مراسم این جام بدشگون ناقوس نحس رسا (Sinister Resonant Bell) را احضار می‌کند. زن ناقوس‌زن به نظر می‌رسد یک ثومری مجنون است.»

به جز ناقوس بانان ما با محافظان (Keepers) مواجه می‌شویم. آنها گروهی از جنگجویان جاودانه‌اند که در هزارتو پرسه می‌زنند و از ساکنان آن مراقبت می‌کنند. در توضیح زره Bone Ash نوشته شده: «محافظان که مراقب فرهمندان در خواب فرورفته‌اند، در مراسمی به نام که جسم و روح را سوزاند به جاودانگی در قالب خاکستر دست‌یافته‌اند.»

این زنان مشخصاً جایگاه‌هایی مهم داشتند و ما می‌دانیم علی‌رغم نقاب‌هایشان، آنها زن هستند زیرا صدای آنها در حین نبرد و مرگ توسط صداگذاران زن انجام شده است. در انتها ما با ملکه ثومری روبه‌رو می‌شویم. در اصل، مردم ثومر حاکمی نداشتند، آنها تنها مراقبان ساده‌زیست هزارتوی باستانی بودند. جام ثومری بزرگ ایهیل:

«با اینکه ثومری‌های اولیه محافظان متواضع فرهمندان در خواب‌رفته‌اند، نوادگان آنها حس کردند که نیاز به یک فرمانروا دارند.» با پیشروی جامعه ثومری آنها به جامعه‌ای باثبات‌تر تبدیل شدند که یک ملکه در رأس خود داشت. نام پایتخت ثومرو از اسم ملکه گرفته شده است؛ ایهیل که احتمالاً اولین ملکه ثومری‌هاست. هرچند این آخرین ملکه ثومرو، یارنام، است که در مرکز توجه این مقاله قرار دارد.

مردان جامعه ثومری به نظر می‌رسد نیروی کار و نظامی ثومرو را تشکیل می‌دادند. جام هینترتوم (Hintertomb) به ما می‌گوید: هینترتوم ها گور دخمه‌های جانبی هزارتوی قدیمی زیرزمینی هستند. تا به امروز، نگهبانان (Watcher) به توسعه هینترتوم ها ادامه می‌دهند، گور دخمه‌هایی ساده که با گور و مرگ پر شده‌اند. بله اغلب اوقات صدای کلنگ زدن ثومری‌های نامیرا که به توسعه هزارتو مشغول‌اند به گوش بازیکن می‌رسد. آنها توسط نگهبانان نظارت می‌شود، مردانی فربه و ستبر که چماق، ساتور، آهن سوزان و حتی شاتگان در دست دارند.

علاوه بر گروه‌های ذکر شده، سایه‌های یارنام (Shadows of Yharnam) نیز شایان‌ذکرند. بازیکن اولین‌بار با آنها در جنگل ممنوعه روبه‌رو می‌شود پیش از آنکه از نام حقیقی ملکه آگاه شود.

تنها مکان‌هایی که می‌شود در آنجا سایه‌ها را یافت جنگل ممنوعه و کابوس منسیس هستند و در هر دو لوکیشن آنها در محلی نزدیک به ملکه یارنام حضور دارند. جالب‌تر آنکه اگر شکارچی بخواهد می‌تواند گرازهای آدم‌خوار (Maneater Boars) را به‌سوی سایه‌هایی که در کابوس منسیس حضور دارند بکشاند. سایه‌ها با خوک‌ها جنگیده و آنها را از پای درمی‌آورند و در این پروسه تعدادی از خودشان نیز کشته خواهند شد. به نظر می‌آید سایه‌ها با مکتب منسیس هم سو نیستند.

با استناد به لغت‌نامه به این نتیجه می‌رسیم که واژه سایه معانی فراوانی دارد اما یکی از کمتر در نظر گرفته شده آن همراه یا ملازمی جدایی‌ناپذیر است. این یکی از موارد جالب جناس از جانب فرام سافتور است که بازیکنان را اول با سایه‌های یارنام آشنا کند، آنها را تنها بگذارد تا به‌صورت طبیعی سایه‌ها را مرتبط با شهر یارنام در عوض خود ملکه ببیند.

همان‌طور که در توضیحات جام‌ها آمده است ثومری‌ها موجوداتی فرا انسانی بودند. آنها به حقیقت الدریچی نزدیک‌تر بودند و با استفاده از امر خون به دگردیسی و تکامل دست‌یافته بودند. شواهد این تحول و تکامل را می‌توان در شهر سقوط کرده ثومری لوران پیدا کرد.

طبق توضیح جام لوران رنجور (Ailing Loran): «تراژدی ای که بر سرزمین رنجور لوران فرود آمد گفته می‌شود که ریشه در طاعون دیو دارد.» وقتی که شخصیت شکارچی بازیکن به ویرانه‌های لوران سفر می‌کند، او شهری را می‌یابد که از جنبه‌های بسیاری مشابه یارنام قدیم است. مکانی که به دست طاعون دیو به ویرانی کشیده شده زیرا بخش اعظم ساکنانش را یا هیولاهایی بی‌عقل تشکیل می‌دهند یا ناقوس بانان مجنون.

در اینجا حتی سیه دیو (Darkbeast) نیز وجود دارد، قدرتمندترین دیوها که در پایین‌ترین طبقات شهر سقوط کرده پرسه می‌زند همان‌طور که یکی نیز در یارنام قدیم وجود دارد. در یارنام قدیم، طاعون دیو نتیجه امارت خون افراطی توسط کلیسای شفابخش نوپا باهدف درمان بیماری هولناک خون خاکستری بود. در توضیح جام لوران زیرین نوشته شده: «ردپایی از اقدامات پزشکی در بخش‌هایی از لوران رنجور وجود دارد. حال‌آنکه این تلاش‌ها در راه کنترل طاعون دیو بوده یا منشأ شیوع آن، مشخص نیست.»

اکنون ما می‌توانیم قطعات پازل را کنار هم چیده و از لنز بازیکن آنچه را که زمانی در یارنام در گذشته‌های بسیار دور در ثومروی کهن رخ‌داده تجربه کنیم.

با استفاده از خون کهن فرهمندان، ثومری‌ها توانستند به تعالی رسیده و تکامل یابند اما از سوی دیگر با آمیخته شدن به خون آلوده طاعون دیو سررسید و احتمالاً آنچه که در عصر مدرن بلادبورن به آن شکار می‌گویند به همراه ماه خونین پدیدار شد. این موارد ما را باری دیگر به ملکه می‌رساند. هنگامی که ماه سرخ در آسمان پدیدار می‌شود، مرز میان انسان و دیو کم‌رنگ می‌شود و وقتی که فرهمندان فرود آیند، رحمی با فرزند آبستن می‌شود. – یادداشتی پیدا شده در عمارت بیرگنورث

شکارچی اولین‌بار با ملکه یارنام پس از مرگ رام، عنکبوت تهی، روبه‌رو می‌شود. واضح‌ترین و ترسناک‌ترین شاخصه ملکه خونی است که روی شکم او دیده می‌شود. لحظه‌ای مو بر تن سیخ کن. او را می‌توان در قعر مون ساید لیک یافت که به نظر می‌رسد از ناکجاآباد در آنجا ظاهر شده است و به آسمان خیره شده و می‌گرید. در آنجا شکارچی ماه خونین را برای اولین‌بار می‌بیند و شیون نوزادی تازه‌متولدشده را می‌شنود.

در ثومروی باستان، طاعون دیو سرزمین را به ویرانی کشاند. به‌احتمال قطع به‌یقین در آن زمان بوده که ماه خونین شاید برای اولین‌بار سر رسیده و رحمی با فرزندی آبستن شده است. مشخص نیست که ملکه یارنام توسط فرهمندان بارور شده به‌خاطر آنکه ملکه بوده یا به‌صورت اتفاقی انتخاب شده است. بااین‌حال باور بر این است که در آن شکار او مادر بالقوه یک فرهمند بوده است. همان‌طور که می‌توان از پارچه‌های خونین پیرامون شکم او به این نتیجه رسید که زایمان به‌خوبی پیش نرفته است.

حال بیایید صدها سال به جلو به یارنام کنونی رفته و در مورد آریانا صحبت کنیم. شکارچی با آریانا که در منطقه کلیسای جامع یارنام زندگی می‌کند ملاقات می‌کند. بانوی شب شکارچی را با مشتری اشتباه می‌گیرد و او را رد می‌کند و به او می‌گوید که در زمان‌های شکار کار نمی‌کند. پس از آنکه شکارچی کشیش آمیلیا را شکست می‌دهد او می‌تواند آریانا راضی کند که در کلیسای اودون یا کلینیک یوسفکا پناه بگیرد. فرستادن او به کلینیک راه تعامل بیشتر با او را قطع می‌کند درحالی‌که فرستادن او به کلیسای اودون به شکارچی اجازه می‌دهد با او بیشتر صحبت کند.

وقتی که آریانا و شکارچی با هم بیشتر آشنایی پیدا می‌کنند او کاری را انجام می‌دهد که هر اهالی یارنام میهمان‌نواز انجام می‌دهد و به دوست جدید خود یک شیشه از خون خود را تعارف می‌کند. اگر شکارچی این پیشنهاد را پذیرا شود به آیتم خون آریانا دست پیدا می‌کند. با دستیابی به این آیتم است که ما حس می‌کنیم آریانا شخصیتی است که بیش ازآنکه ظاهرش نشان می‌دهد اهمیت دارد. «خون گرفته شده از آریانا، زن راکاره منطقه کلیسای جامع. یکی از اعضای قدیمی کلیسای شفابخش می‌داند که خون او در اصل شبیه آن چیزی است که زمانی ممنوعه بود.» چرا آریانا باید خونی شبیه به چیزی داشته باشد که زمانی ممنوعه بوده است؟ خون مانند آب در یارنام جریان دارد و همه خون را می‌نوشند و با یکدیگر به اشتراک می‌گذارند.

چه چیزی خون آریانا را خاص می‌کند؟ بیایید برای یک‌لحظه به آنچه که شکارچی درصورتی‌که به اعماق هزارتوی ثومری، به انتهای ایهیل ثومرو، برود با آن روبه‌رو می‌شود توجه کنیم. در اینجاست که شکارچی به مصاف یارنام گریان، ملکه ثومرو می‌رود. اگر در حین مبارزه به او توجه کنید می‌بینید که او در غل‌وزنجیر است. پارچه‌ای چشمانش را پوشانده و دستانش محکم به یکدیگر زنجیر شده تا حرکاتش را محدود کند.

او در زنجیر است که ظاهراً دلیل خوبی هم دارد؛ در حین نبرد با یارنام او خودش را آزادکرده و تسلطی بر روی خون نشان می‌دهد که تنها می‌توان آن را با واژه جادو توصیف کرد. او به خون ذوب می‌شود، از آن برای حرکت به مسافت‌های دور استفاده می‌کند، از خون برای ساخت کپی از خودش استفاده می‌کند، او خون از سر انگشتانش اسپری می‌کند، خودش را در مچ دست و سینه سوراخ می‌کند تا خنجرهایی از خون احضار کند که در هوا می‌چرخند و شکارچی را به میخ می‌کشند.

حال به سراغ آریانا می‌رویم. تنها نگاهی کوتاه به او کافی است تا متوجه شباهت‌های میان او و ملکه یارنام شد. این شباهت‌ها از کجا می‌آیند؟ از کینهرست. لباس آریانا لباس یک زن اشرافی کینهرست است، لباسی مانند ملکه آنالیس. موی پریشانشان، لباس بلندی که روی زمین کشیده می‌شود و زیبایی ظاهری همگی نقاط اشتراک‌اند. لباس اشرافی در یک اتاق پرتره کینهرستی پیدا می‌شود. پرتره‌های بسیاری از اشرافیان در آنجا وجود دارد و در یکی از آنها زنی بلندقامت با تاجی برسر و لباسی خاکستری دیده می‌شود که یک کودک بلوند را در آغوش گرفته است …

شاید آریانا از نوادگان ملکه آنالیس است که خون ممنوعه یارنام را نوشید یا شاید اگر اشرافی نیست دست‌کم خون کینهرست در ژن‌هایش حاضر است.

به‌هرحال خون او خون ممنوعه است. اگر شکارچی آدلای راهبه را به‌علاوه آریانا نجات دهد هر بار که بازیکن با آریانا در کلیسای اودون به گفتگو بپردازد در گوشه کلیسا می‌توان آدلا را دید که از جای خود بلند شده و به مکالمه شما با آریانا گوش می‌دهد. وقتی شکارچی به گفتگو با آریانا پایان می‌دهد آدلا سریعاً به جایی دیگر نگاه می‌کند و وانمود می‌کند که تمام مدت به شما خیره نشده بود. رفتاری بسیار نامحسوس و زیرکانه که نشان می‌دهد آدلا حواسش به آریانا است و احتمالاً از ماهیت کفرآمیز خون او باخبر است.

شباهت‌های میان آریانا و ملکه یارنام به لباس و چهره آنها منتهی نمی  شود. سرنوشتی که ملکه یارنام به آن دچار می‌شود آریانا قرن‌ها بعد آن را تجربه می‌کند. هر فرهمند فرزند خود را از می‌دهد و سپس به دنبال جایگزین می‌گردد. زایمان ملکه یارنام به‌خوبی پیش نرفت. باتوجه‌به حجم قابل‌توجه خونی که روی شکم او باقی‌مانده و آن‌گونه که او در مقابل Mergo’s Loft گریه می‌کند تنها می‌توانیم به این نتیجه برسیم که نوزاد او زنده به دنیا نیامده است.

وقتی ماه خونین بر فراز یارنام پدیدار می‌شود آریانا ابتدا شروع به احساس درد در شکمش می‌کند. «اوه … من حالم خوب نیست.» او از دادن خون بیشتری از خود به شکارچی سر باز می‌زند و پس ازآنکه شکارچی میکولاش را در کابوس منسیس می‌کشد دیگر حرفی برای گفتن ندارد. اگر شکارچی به منطقه کلیسای جامع بازگردد صندلی آریانا را خالی خواهد یافت و ردی از سرم، خون شفاف، به‌سوی مقبره اودون رویت می‌شود. با دنبال‌کردن رد خون به نظر من آنچه که می‌یابیم منزجرکننده‌ترین سکانس کل بازی است: آریانای گریان در کنار یک لارو افلاکی که آغشته‌به‌خون در خود می‌لولد.

معانی نهفته در پشت این سکانس … بسیار ناخوشایندند. آریانا کاملاً عقلش را ازدست‌داده است و تنها نجوا می‌کند، گریه می‌کند و می‌خندد. «این‌طور نیست … این یک کابوس است …» لارو هیچ کاری جز محقرانه به خود لولیدن در کنار او انجام نمی‌دهد تا اینکه شکارچی آن را می‌کشد. یک ضربه از هر سلاحی کارش را تمام می‌کند. کشتن آن یک بندناف برجا می‌گذارد که در توضیح آن آمده است: «هر فرهمند فرزند خود را از دست می‌دهد و سپس به دنبال جایگزین می‌گردد. اودون، فرهمند بی‌شکل نیز از آن مستثنی نیست. این خون آلوده بود که این رابطه الدریچی را آغاز کرد.»

آنچه در ادامه می‌خوانید تنها برداشت‌ها و باورهای من بر اساس مدارک گردآوری شده است. این برداشت‌ها را حقیقت محرز قلمداد نکنید بلکه تنها به چشم دیدگاه‌های من به آنها نگاه کنید تا بتوانید به جمع‌بندی و نتیجه‌گیری خود دست یابید.

قرن‌ها پیش، مردم ثومر خون کهن و فرهمندان را کشف کردند. با استفاده از خون خودشان را به سطحی بالاتر از انسانیت رساندند. قدشان افزایش یافت، نیرویشان بیشتر شد و کنترل جادویی بر روی آتش و خون پیدا کردند. هرچند با خون کهن، طاعون دیو همراه است.

شهر ثومری لوران با شیوع بیماری در میان مردم و ثومری‌هایی که آلوده شده بودند اولین شهری بود که تسلیم طاعون شد. زمانی که مرز میان انسان و دیو کم‌رنگ می‌شود، ماه خونین در آسمان پدیدار می‌شود، فرهمندان فرود می‌آیند و رحمی با فرزند آبستن می‌شود. ملکه یارنام باردار شده بود اما هر فرهمندی فرزند خود را از دست می‌دهد اما شکار همواره آغاز می‌شود پس چنین نیز شد. ماه خونین در آسمان بود و مرز میان انسان و دیو کم‌رنگ. پس فرهمندان فرود آمدند و رحمی با فرزند آبستن شد. دختر ملکه آنالیس، آریانا خون آلوده‌ای در رگ‌هایش جریان داشت که پیوندی الدریچی را آغاز کرد. اما با چه کسی؟

این ما را به اودون، فرهمند بی‌شکل می‌رساند. در رون اودون بی‌شکل آمده است: «فرهمند اودون، بی‌شکل، تنها به‌صورت صدا وجود دارد و سمبلش این رون است. انسان یا خیر، ترشح خون واسطه‌ای از بالاترین درجه و ماهیت فرهمند بی‌شکل، اودون است. خود اودون و پرستش‌کنندگانش به طور مخفیانه به دنبال خون ارزشمند هستند.»

در بین فرهمندان، اودون نزدیک‌ترین شباهت را به یک خدای خارجی متعلق به اساطیر لاوکرفتی دارد که بلادبورن بر روی آن بنا شده است. اودون موجودی با طراحی چنان پیچیده است که برای فرام سافتور غیرممکن است او را در بازی‌شان قرار دهند، زیرا توصیف ظاهرش امری است که انسان‌ها از انجام آن عاجزند. اودون همچنین فرهمندی است که بیشترین قرابت را با خون دارد زیرا دو رون مرتبط با او، اودون بی‌شکل و اودون بی‌قرار، به طور متناوب خون ترشح می‌کنند و به شخصیت شکارچی بازیکن راه‌های بازیابی یا ذخیره گلوله‌های کوئیک سیلور را ارائه می‌دهد که با خون خودشان آمیخته شده‌اند.

درحالی‌که کلیسای شفابخش پرستش کننده چندین خداست، احتمال دارد که اودون برای آنها در جایگاه بالاتری قرار داشته باشد یا حتی در رأس خدایانشان باشد. یک کلیسا به طور کامل به پرستش اودون، فرهمند خون، تخصیص‌داده‌شده است؛ آنچه که کلیسای شفابخش بر آن سنگ بنای خود را نهاده است.  اودون فرهمند بی‌شکل به معنای واقعی کلمه در پیرامون ما وجود دارد. او حقیقتاً همه جاست، بی‌شکل و تنها حامل صدا. ازاین‌رو، اودون را می‌توان خود هستی نامید.

میکولاش در کابوس به این اکتشاف دست‌یافت وقتی که او را در حال مکالمه با یک فرهمند می‌یابیم. او در ابتدا اودون را با کوز اشتباه می‌گیرد بر این باور که دارد با فرهمند مرده اقیانوس صحبت می‌کند: «آه کوز، یا کوزم … آیا دعاهایمان را می‌شنوی؟» در میانه نبرد، میکولاش به درکی ناگهانی می‌رسد. «هستی، بله!» کوزم نیست بلکه هستی است. کر نیز به این حقیقت دست می‌یابد ازآنجایی‌که تمام مذهبشان بر روی این باور شکل‌گرفته است و همان‌طور که در مدال Cosmic Eye Watcher به آن اشاره شده:

«مدال عضوی از کر، اعضای برتر کلیسای شفابخش. چشم سمبل هستی است. کر به درکی ناگهانی رسید، یک مرتبه و تا حد زیادی تصادفی. ما در اینجا ایستاده‌ایم، پا در زمین کاشته شده اما هستی احتمالاً خیلی به ما نزدیک است، شاید تنها بالای سرمان؟» اودون به‌قدری حاضر مطلق است که اگر هم در تعریف خدا در مذهب مسیحی – یهودی جای نگیرد حس و حالی خدا مانند دارد.

در اینجا به شعار کر، به وحی‌شان، می‌رسیم: «آسمان و هستی یکی هستند.» کلیسای شفابخش اولیه باورداشت که فرهمندان به آب مرتبط‌اند زیرا کوز در آب پیدا شده بود اما کر به این نتیجه رسید که این آب نیست که آنها را به فرهمندان متصل می‌کند بلکه خود هستی، اودون، است. این اودون بود که ملکه یارنام را باردار کرد و این اودون بود که آریانا را آبستن کرد. اغلب بازیکنان برای اولین با صدای گریه نوزاد با پدیدارشدن ماه خونین پس از مرگ رام، عنکبوت تهی، مواجه می‌شوند.

در اینجاست که مرز میان دنیای بیداری و کابوس محو می‌شود. ماه خونین پدیدار شده، آمیگدالا قابل رویت می‌شود و گریه دائم یک نوزاد بازیکن را دنبال می‌کند درحالی‌که او سردرگم در تلاش است تا بفهمد چه اتفاقی رخ‌داده است. بسیاری از بازیکنان نمی‌دانند که امکان مشاهده آمیگدالا پیش از سررسیدن ماه خونین وجود دارد. این امر با داشتن حداقل چهل insight شدنی است اما آیا می‌دانستید که می‌توان صدای گریه نوزاد را پیش از مرگ رام نیز شنید؟

من این مورد را در انجام مجدد بازی NG++ کشف کردم که در آن تصمیم گرفتم با نود و نه insight شروع کنم و ببینم آیا چیزی تغییر می‌کند یا خیر. آنچه که کشف کردم این بود که اگر شخصیت شکارچی بازیکن insight بالای شصت داشته باشد می‌تواند صدای گریه نوزاد را حتی پیش از سررسیدن ماه خونین بشنود. این به نظر می‌رسد نشانگر آن است که نوزاد خیلی پیش‌تر ازروی دادن مراسم منسیس وجود دارد.

هر فرهمند فرزند خود را از دست می‌دهد و مرگو، فرزند ملکه یارنام با یک فرهمند، نیز از دست رفت. وقتی که با ملکه یارنام در دریم لندز روبه‌رو می‌شویم به نظر می‌رسد شکمش از هم دریده شده و جنین از رحمش جدا شده است اما وقتی او را در اعماق هزارتوی ثومری می‌بینیم او هنوز باردار است. پس از مرگ ملکه یارنام آیتم سنگ یارنام را به جا می‌گذارد. در آن ما برون نمای یک جنین را می‌بینیم.

حدود یک درصد از بارداری‌ها، بارداری خارج از رحم هستند، ناهنجاری ای که در آن جنین خارج از رحم رشد می‌کند. در بارداری‌های خارج رحمی تنها یک درصد از آنها شکمی هستند. در این حالت جنین در شکم مادر در عوض رحم رشد می‌کند. وقتی یکی از این بارداری‌ها نافرجام است و جنین می‌میرد، جنین به‌آرامی شروع به آهکی و سخت شدن می‌کند. جنین می‌تواند در مادر سال‌ها باقی بماند. در موارد بسیار، جنین آهکی شده و در درون مادر دهه‌ها پس از مرگش به سخت شدن ادامه داده است. به این جنین‌ها، لیتوپیدیون یا نوزادان سنگی می‌گویند. سنگ یارنام یکی از این نوزادان سنگی است. جسد آهکی شده یک فرهمند متولد نشده: مرگو.

سقط شده، تنها چیزی که می‌توان از مرگو به دست آورد بندناف اوست. در توضیح بندناف که پس از شکست دایه مرگو در باس فایت به جا می‌ماند نوشته شده:

«عتیقه‌ای مهم که به نام بند چشم شناخته می‌شود. هر نوزاد فرهمند این پیش‌گام بندناف را دارد. همه فرهمندان فرزندانشان را از دست می‌دهند و سپس به دنبال جانشین می‌گردند. این بند به منسیس اجازه دیدار با مرگو را داد اما به سقط اذهانشان منتهی شد.»

میکولاش موفقیت استاد ویلیم و شکست لاورنس را دیده بود. او مشاهده کرد که برای تعالی، فرد باید از بند چشم استفاده کند. بندناف یک فرهمند. هنگامی که مکتب منسیس تلاش کرد از بندناف مرگو برای برقراری ارتباط با خود مرگو استفاده کند مراسم شکستی فجیع خورد.

مشخص نیست که گم‌شدن یا حتی مرگ برای یک فرهمند چه معنایی دارد. آنها در سطحی از وجودیت ورای ما قرار دارند. به یاد بیاورید که اگر چیزی در دنیای بیداری بمیرد، هشیاری‌اش می‌تواند در کابوس به زندگی ادامه دهد. مرگو به زندگی در کابوس ادامه داد و احتمالاً تا حدی به‌خاطر ارتباط با دایه یا احتمالاً در قالب خود دایه پدیدار شد. احتمال آن وجود دارد که مکتب منسیس با استفاده از بندناف مرگو با او ارتباط برقرار کرد اما آنچه که به آن دست یافتند مضمونی الدریچی از مرگ بود، مضمونی به حدی غیرقابل‌تصور که در نتیجه آن ذهن‌هایشان به انهدام کشیده شد.

«آگاه باش، اسرار به دلیلی اسرار هستند و برخی نمی‌خواهند از آنها پرده‌برداری شود. خصوصاً وقتی اسراری ناپسندند …» – سیمون جان آزرده

صفحه اصلی بازی - اخبار بازی - تریلر بازی - نقد و پیش نمایش | دیجی‌کالامگ

برچسب‌ها :
دیدگاه شما

یک دیدگاه
  1. Shayan Kia

    چند جای دیگه خوندم که کشتن دایه مرگو، به معنای همون کشتن مرگو هست. چون به احتمال زیاد کشتن یه نوزاد وجه خوبی نداشته، و با کشتن دایه یه نوزاد، خب نوزاد به خودی خود میمیره. و نکته دیگه ای که خودمم کشف کردم اینه که بعد از کشتن دایه مرگو، جسد ویولا( همسر پدر گاسوژن، همونی مادری که جواهر قرمز ذاشت) هم ناپدید می شه.
    اگه بازی دیگه ای بود، احتمالأ یه باگ تلقی میکردم، اما در مورد فرام سافتور صحبت میکنیم پس هیچ چیز اتفاقی نیست!

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه