نقد مینی‌سریال «دیزی جونز و د سیکس»؛ یک قصه‌ی مستندنمای دیدنی

۲۹ مرداد ۱۴۰۲ زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۱۰ دقیقه
نقد مینی‌سریال «دیزی جونز و د سیکس»؛ این یک قصه‌ی زنانه است

تیتراژ ابتدایی شروع می‌شود و صدای گیتار در گام می مینور به گوش می‌رسد. به زودی پتی اسیمت می‌خواند: «او برکت است، او به تو معتاد است، او ارتباط با ریشه است …» و این او به معشوقه‌ی مودیلیانیِ نقاش برمی‌گردد؛ ژن ابوترن، زنی که مرگ مودیلیانی را تاب نیاورد و خودش را کشت. این قطعه‌ی راک روی مونتاژی از تصاویر مینی‌سریال «دیزی جونز و د سیکس» (Daisy Jones & The Six) برای جذب شدن به قصه کافی است. به این می‌گویند انتخاب ساوندترک درست. نقد مینی‌سریال «دیزی جونز و د سیکس» را در این مطلب بخوانید.

با این مقدمه‌ی گیرا وارد قصه‌ی گروه راک «دیزی جونز و د سیکس» می‌شویم؛ البته گروهی که در واقعیت وجود ندارد اما گفته می‌شود بر اساس گروه راک امریکایی انگلیسی «فلیتوود مک» (Fleetwood Mac) شکل گرفته است. مینی سریال در قالب مستندنماست؛ رمانی (به قلم تیلور جنکینز رید) که بر اساس آن ساخته شده هم به همین شکل روایت شده است. ما قصه‌ی شکل‌گیری این گروه راک دهه‌ی شصت و هفتاد میلادی را بیست سال بعد جلو دوربین کسی که نمی‌دانیم کیست، از زبان اعضای گروه و اطرافیانشان می‌شنویم.

کتاب عشق حقیقی اثر تیلور جنکینز رید انتشارات هیرمند

چند پسر جوان در دهه‌ی شصت میلادی، زمانی که اوج موسیقی راک در امریکاست، در پیتسبورگ در گاراژ خانه‌ی دو برادر عضو گروه جمع می‌شوند و گروهی به نام برادران دون تشکیل را می‌دهند. خواننده‌ی گروه که یکی از برادران دون است، از بقیه‌ی اعضا بزرگ‌تر و در موسیقی باتجربه‌تر و کارکشته‌تر است، بنابراین اسم گروه به نام او و برادر کوچک‌ترش ثبت می‌شود و این خود کینه‌ای در دل یکی از اعضای گروه می‌کارد که بعدها سر باز می‌کند.

طبیعتاً این‌ها آرزو دارند به لس‌آنجلس و صحنه‌ی اصلی موسیقی بروند، با یک کمپانی معتبر قرارداد ببندند، کنسرت بگذارند و معروف شوند که به شکلی کاملاً تصادفی همه‌ی این‌ها جلوتر برایشان اتفاق می‌افتد. اما قصه در واقع درباره‌ی این پسرهای بلندپرواز نیست. همان‌طور که از عنوان سریال (و همین‌طور از تصویر روی جلد کتاب) پیداست، درباره‌ی زنی به نام دیزی جونز است.

هشدار: در نقد مینی‌سریال «دیزی جونز و د سیکس» خطر لو رفتن داستان وجود دارد.

د سیکس

دیزی هم یکی از کسانی است که جلو دوربین نشسته و قصه‌ی خودش را روایت می‌کند؛ قصه‌ای که جایی به سرنوشت برادران دون و گروه راک‌شان گره می‌خورد. دیزی دختر خانواده‌ای متمول در لس‌آنجلس است که از کودکی به موسیقی علاقه دارد، پیانو می‌نوازد اما به دلایلی که چندان مشخص نیست، مادر و پدر خیلی خوبی ندارد. والدین او مهمانی‌هایی برگزار می‌کنند، و دیزی که کمی گوشه‌گیر است، احتمالاً به خاطر رفتار تعرض‌گونه‌ی مادر، در اتاق خودش به موسیقی گوش می‌دهد، می‌خواند و پیانو می‌نوازد. اما مادر سختگیر ظالمش تحمل صدای او را ندارد و کودک رؤیاپردازش را به خاطر «سر و صدا» تنبیه می‌کند.

اما دیزی، که این نام را بعدها خودش برای خودش برمی‌گزیند تا هر آنچه را به خانواده‌اش مربوط است از خود پاک کند، دست از رؤیاپردازی و عشق به موسیقی و موزیسین شدن برنمی‌دارد. اما یک مشکل این میان وجود دارد؟ او به خاطر رفتار تحقیرآمیز و سرکوبگر مادر توانایی ابراز وجود ندارد. همین‌جا سریال یک درس بزرگ به تمام مادران و پدرانی می‌دهد که نسبت به استعدادها و توانایی‌های فرزندان خود بی‌اعتنا و همچون این مورد بخصوص ظالم‌اند. و این آخرین ظالمان و سرکوبگرانی نیستند که بر سر راه دیزی قرار می‌گیرند.

همزمان با شکل‌گیری بی مانع گروه برادران دون -نه کسی به آن‌ها اعتراض می‌کند که چرا در گاراژ خانه سر و صدا می‌کنند، نه کسی هنرشان را نادیده می‌گیرد- دیزی در نوجوانی مورد تعرض جنسی قرار می‌گیرد، اما درباره‌ی آن به کسی چیزی نمی‌گوید و این بار را در برابر چشمان بی‌اعتنا و بی‌رحم مادر به تنهایی به دوش می‌کشد. قواعد دنیا را در همان نوجوانی می‌فهمد. بزرگ‌تر می‌شود. حالا به ابتدای جوانی رسیده است، از خانه بیرون زده، جا و مکان درستی برای زندگی ندارد. گارسونی می‌کند. خوشبختانه به هیچ وجه ضعیف نیست. دختری است با روحی آزاد و بزرگ اما آسیب‌دیده که نمی‌تواند خودش را کشف کند. می‌خواند اما راهش را نمی‌شناسد.

تدی پرایس

کتاب 100 آلبوم برتر تاریخ موسیقی راک اثر محسن گلتاش انتشارات شباهنگ

یعنی جامعه به او این اجازه را نمی‌دهد. هر مردی سر راهش قرار می‌گیرد، یک عامل دیگر سرکوب است. یکی ترانه‌اش را از او می‌دزدد، یکی رؤیا و ادعای کسی بودنش را باور ندارد. همه‌چیز علیه ستاره شدن اوست، چرا که از اساس مردان این جامعه «کسی بودن» را یک ویژگی انحصاری و متعلق به خود می‌دانند. اما دیزی به ستاره بودن خود باور دارد؛ همان‌طور که پتی اسمیت در کودکی باور داشت. سریال به هیچ وجه در نمایش مردان سرکوبگر افراطی عمل نمی‌کند. حتی شاید کمی بیش از اندازه در به تصویر کشیدن آن‌ها مهربان و سرسری عمل می‌کند. شاید به این خاطر که وقت زیادی ندارد و می‌خواهد به ستاره شدن دیزی بپردازد.

از آنجا که با قصه طرفیم و این قصه در امریکا اتفاق می‌افتد، فرشته‌ای هم‌درد، آن هم رنگین‌پوست به نام سیمون جکسون بر سر راهش قرار می‌گیرد و به او بال و پر می‌دهد، گرچه خودش هنوز پرواز نکرده است. و دیزی کم‌کم خودش را و صدایش را پیدا می‌کند. اینجا نقطه‌ی تلاقی او با گروه برداران دون است که حالا که به لس‌آنجلس آمده‌اند و نام خود را به «د سیکس» (اعضای گروه در ابتدا شش نفر بودند) تغییر داده‌اند. همان مدیر برنامه‌ای که د سیکس تصادفی در سوپرمارکت با او ملاقات و از او درخواست همکاری می‌کنند، دوست قدیمی و البته رنگین‌پوستِ سیمون است.

از اینجا به بعد همه‌چیز به انتخاب و اراده‌ی دیزی پیش می‌رود. این تدی پرایس، مدیر برنامه‌ی معروف است که می‌خواهد با دیزی قرارداد ببندد و دیزی چون می‌خواهد مستقل کار کند، نمی‌پذیرد. روح آزاد آسیب‌دیده‌ی او به راحتی به کسی، مخصوصاً به یک مرد، اعتماد نمی‌کند. تا اینکه در یک ملاقات با این مدیر برنامه، صدای ترانه‌ی گروه د سیکس را می‌شنود. گروه د سیکس در این مرحله قراردادش را بسته است، یک دختر انگلیسی پیانیست فوق بااستعداد به اعضایش اضافه شده است، تور کنسرت‌هایش را گذاشته است، معروف و جیب خالی‌اش کمی پر شده است، بیلی دون، خواننده‌ی خوشتیپ و جذابش با وجود تأهل و در حالی که فرزندی در راه دارد، به سان تمام گروه‌های راک درگیر اعتیاد افراطی شده است، به همسر جوان و زیبای لاتینش که همراه با او پیتسبورگ را ترک کرده و به لس‌آنجلس آمده و حالا بچه‌ی او را آبستن است، خیانت کرده است، به مرکز بازپروری رفته و حالا برگشته است تا شروعی دوباره داشته باشد.

نقد مینی‌سریال «دیزی جونز و د سیکس»

این شروع دوباره به پیشنهاد مدیر برنامه‌، فرشته‌ی دیگر قصه، (اینکه رنگین‌پوستان سریال فرشتگان قصه‌اند، به نوبه‌ی خود جالب توجه است) با پیوستن دیزی جونز به عنوان خواننده و ترانه‌ساز دیگر به گروه کلید می‌خورد؛ تصمیمی که بیلی خواننده‌ و گیتاریست اصلی گروه که در واقع رهبر گروه است، به سادگی نمی‌پذیرد، که هیچ دور از انتظار نیست.

چرا باید راحت بپذیرد که مرکزیت صحنه را با یک دیگری تقسیم کند؟ او تا همین‌جا هم با صدا و ترانه‌هایش در صدر فهرست‌های مهم موسیقی مردمی قرار گرفته است، چه نیازی به پیوستن یک خواننده و ترانه‌ساز دیگر است؟ خوشبختانه، و البته در راستای جذابیت قصه و کمی هم بر اساس قصه‌ی اصلی‌ای که این قصه‌ی خیالی از آن اقتباس شده، یعنی داستان گروه «فلیتوود مک»، و اینکه نویسنده می‌خواهد همه‌ی عناصر به نفع پیروزی دیزی چیده شود، مقاومت بیلی بعد از چند جلسه و البته با پافشاری و صلابت دیزی از بین می‌رود، طبعاً و بدیهی است که جرقه‌ای عاطفی هم بین‌شان زده می‌شود. یک زن و مرد موزیسین آن هم در موسیقی راک که هر دو روحی سرکش دارند و قابلیت خلق اثر در کنار هم قرار بگیرند و به هم علاقه‌مند نشوند؟

احتمالش کم است که چنین نشود؛ اصلاً اگر نشود اثری تأثیرگذار خلق نمی‌شود. اما قهرمانان قصه‌ی ما با تمام آزاداندیشی و روح بزرگ‌تر از زندگی‌شان، مخصوصاً که یک طرف، مرد ماجرا پیش از این لغزیده و حالا دارد سعی می‌کند همه‌جوره پاک بماند، نه مواد مصرف می‌کند، نه الکل می‌نوشد و نه به همسرش خیانت می‌کند- اصلاً این همسرش است که باعث می‌شود دیزی به گروه بپیوندد- روی این علاقه دست به اقدام خاصی نمی‌زنند و ابرازش را به موسیقی محدود می‌کنند. اما علاقه بزرگ و بزرگ‌تر می‌شود و دیزی تاب یک‌طرفه بودن و عدم تحققش را ندارد؛ این هم یکی دیگر از ویژگی‌های زندگی هنری است.

سیمون جکسون

گروه شکل می‌گیرد. ترانه‌ها یکی پس از دیگری متولد می‌شوند. روابط حسنه و عاشقانه و کم‌کم تلخ می‌شود. همزمان حرفه‌ی موسیقایی دوست فرشته‌ی دیزی در نیویورک پا می‌گیرد اما او هم مشکلات خاص خودش را دارد. دیزی از گروه قهر می‌کند. دوباره برمی‌گردد. تور بزرگ گروه برگزار می‎‌شود. این بار دیزی در مصرف مواد مخدر افراط می‌کند و مسیر سرنوشت گروه موسیقی یک بار دیگر عوض می‌شود.

جدا از ماهیت و خاصیت زندگی هنری گروه‌های راک که فراتر رفتن از مرزها عنصر جدانشدنی آن است، و طبعاً ویرانگر است، دیزی مصرف می‌کند چراکه در کودکی آسیب روحی روانی دیده است؛ او کودک تنهایی است که فقط نورافکن صحنه و شهرت برایش کافی نیست. به دنبال عشق و احساس است و این سویه‌ی تاریک اوست؛ همان سویه‌ای که بیل با آن می‌جنگد. باقی اعضای گروه این مشکل را ندارند. اما برای دیزی که در مصاحبه‌هایش خودش را یتیم می‌خواند، هیچ راهی به جز از خود بیخود شدن و فراموش کردن درد با مواد و الکل وجود ندارد. این بحرانی است که بسیاری از سریال‌های جدید امریکایی با دید بازتری به آن می‌پردازند. چراکه امروز اعتیاد دیگر نه یک ننگ که بیماری در نظر گرفته می‌شود.

«دیزی جونز و د سیکس» سریال سرزنده و خوش‌ریتمی است. حتی در به تصویر کشیدن تلخی‌ها شکوهی نهفته است که در مخاطب به جز احساس همذات‌پنداری، شعف ایجاد می‌کند. بخش کنسرت‌ها و مهمانی‌ها طبیعتاً جذاب‌ترین بخش سریال است که در اجرا بی‌نقص است. البته پرسش بزرگی که پیش می‌آید این است که چرا این شخصیت‌ها با این میزان مصرف بی‌رویه‌ی الکل و رژیم غذایی ناسالم بدن‌های سالم و برازنده‌ای دارند. اما طراحی لباس، به خصوص دیزی جونز، بسیار درست و هوشمندانه است.

بازی‌ها خوب است. بازیگر درامر و پیانیست گروه به‌ویژه از سایرین بهتر عمل کرده‌اند، شخصیت‌های جذاب‌تری هم برایشان نوشته شده است؛ شخصیت و بازی فرشتگان رنگین‌پوست کمی کلیشه‌ای از آب درآمده است (تدی پرایس یادآور کوئینسی جونز و سیمون جکسون گویا ترکیبی از دایانا راس، دونا سامر و چاکاکان است). هر دو بازیگر اصلی رایلی کیئو و سم کلفلین (او را با فیلم «من پیش از تو» می‎شناسیم) برای خواندن و نواختن گیتار آموزش دیده‌اند، بنابراین صدا صدای خودشان است (خواننده‌های فوق‌العاده‌ای نیستند اما کارشان را خوب و به درستی انجام داده‌اند). ترانه‌ها برای سریال ساخته شده و در آلبومی جداگانه منتشر شده‌اند که ترانه‌های نسبتاً خوبی هستند (اما همچنان ترانه‌ی پتی اسمیت یک سر و گردن از سایرین بالاتر است).

نقد مینی‌سریال «دیزنی جونز و د سیکس»

اینکه داستان خیالی یا با الهام از واقعیت یک گروه موسیقی که اعضایش متشکل از زن و مرد است، اینکه یک خواننده‌ی مرد در کنار یک خواننده‌ی زن قرار می‌گیرد، این تساوی، اینکه با دادن شخصیت‌های روشن قصه به رنگین‌پوستان، هالیوود سعی بر جبران یک ظلم تاریخی دارد، اینکه زن سفیدپوست و رنگین‌پوست که هر دو خواننده‌اند، چنین دوستی عمیقی با هم دارند، به هم برای رسیدن به آروزهایشان کمک می‌کنند و در نهایت روی صحنه کنار هم می‌خوانند، همگی تلاش‌هایی قابل تحسین در اصلاح فرهنگی نابرابر و ساختن الگوهایی سالم و غیرسمی برای جامعه است.

سریال به موضوعاتی مثل سقط جنین و دگرباشی هم می‌پردازد که نشان از نگاه سراسر آزاداندیشانه و حق‌طلبانه‌ی نویسنده و خالقان اثر دارد. در این قصه همه به طرز غریبی بخشیده می‌شوند، هم یکدیگر را می‌بخشند و هم خودشان را. تنها کسانی بخشیده نمی‌شود مادر دیزی جونز است و یک شخصیت فرعی (شوهر بچه‌پولدار و ترسوی دیزی) که دست روی زن بلند می‌کند؛ این‌ها در عین سادگی در پرداخت و نمایش، پیام مهمی را مخابره می‌کنند.

شکل روایی مستندنمای قصه به خوبی از پس روایت برآمده است. بی آنکه وارد جزئیات شود، حرف خودش را می‌زند و ترکیب رویدادها با حرف‌های شخصیت‌ها به جذابیت و ریتم سریال افزوده و کمک کرده است. در پایان یک غافلگیری برای مخاطب دارد، که هم تلخ است و هم خوش. پایان‌بندی کمی یادآور فیلم‌های هندی است، به طور ویژه فیلم دهه‌ی نودی «کی یار کی می‌شه» (Kuch Kuch Hota Hai) اما سریال بر اساس یک رمان عامه‌پسند ساخته شده است؛ جز حرف‌های مهمی ولی نه پیچیده‌ای که درباره‌ی تواتمندسازی زنان و مصائب‌شان در راه یافتن هویت و شخصیت مستقل می‌زند، باید برای مخاطب عام هم جالب باشد، که هست.

کتاب شاید در دنیای دیگر اثر تیلور جنکینز رید انتشارات کتاب مرو

شناسنامه‌ی مینی‌سریال «دیزی جونز و د سیکس»

سازندگان: اسکات نوستدتر، مایکل اچ. وبر
بازیگران: رایلی کیئو، سم کلفلین، کامیلا مورون، سوکی واترهاوس، جان وایت‌هاوس، ویل هریسون، تام رایت، نابیا بی، تیموتی اولفینت
خلاصه داستان: یک گروه موسیقی راک متشکل از چند جوان اهل پیستبورگ در دهه‌ی شصت میلادی به لس‌آنجلس می‌آیند تا به شهرت برسند. دختری به نام دیزی جونز به عنوان خواننده و ترانه‌ساز به آن‌ها می‌پیوندد و گروه «دیزی جونز و د سیکس» شکل می‌گیرد.
امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۷۰ از ۱۰۰
امتیاز نویسنده: ۴ از ۵

نقد مینی‌سریال «دیزی جونز و د سیکس» بازتاب دیدگاه‌های شخصی نویسنده است و لزوما موضع دیجی‌کالا مگ نیست.
راهنمای تماشای سریال
برچسب‌ها :
دیدگاه شما

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه