نقد فصل آخر سریال «خانم میزل شگفت‌انگیز»؛ موفقیتت مبارک میج میزل

۶ تیر ۱۴۰۲ زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۱۲ دقیقه
نقد فصل آخر سریال «خانم میزل شگفت‌انگیز»

قصه‌ی «خانم میزل شگفت‌انگیز» (The Marvelous Mrs. Maisel) در حالی با فصل پنجم به پایان رسید که ما بالاخره موفقیت این زن باپشتکار و بامزه را دیدیم؛ البته این سرانجام قابل پیش‌بینی بود. هم در آخرین قسمت فصل چهار گرایی به ما داده می‌شود که مسیر قصه قرار است به کدام سمت و سو برود، هم با این میزان اراده قهرمان قصه و هدفی که پشت این سریال خوابیده بود، یعنی توانمندسازی زنان و الگوسازی برای زنان جوان، در کنار این حقیقت که قصه در امریکا اتفاق می‌افتد، می‌شد حدس زد که میج میزل در نهایت به آرزوی بزرگش می‌رسد؛ آرزویی که تا پیش از طلاق نمی‌دانست اصلاً در او وجود دارد. نقد سریال خانم میزل شگفت‌انگیز را در این مطلب بخوانید.

در فرهنگ عامه باوری وجود دارد، که هم می‌تواند درباره‌‌ی مردها صدق کند هم زن‌ها، که می‌گوید تنها شو تا تازه خودت را بشناسی. این باور را روانشناسی نوین هم تأیید می‌کند. با توجه به معنای ازدواج در دهه‌ی ۱۹۶۰ امریکا و تقریباً تمام نقاطِ هنوز سنتی دنیا، خودشناسی تقریباً امری محال است؛ این ادعا احتمالاً محافظه‌کاران را اذیت می‌کند و «ضدّ بنیان خانواده» و جامعه تلقی خواهد شد. اما اگر استثنائات را در نظر نگیریم، تقریباً به طور تجربی و شهودی، می‌توان نه اینکه مهر تأیید بر این ادعا زد، دست‌کم به آن توجه کرد.

این درباره‌ی خانم میزل هم صدق می‌کند. زندگی او تا پیش از طلاق در فرزندان و همسر و خانواده‌ی اول یعنی پدر و مادرش خلاصه می‌شود. او مثل مادرش لباس می‌پوشد و خودش را می‌آراید؛ حتی خانه‌اش بالای خانه‌ی مادرش با نقشه‌ای یکسان است؛ همچون مادرش یک پسر و یک دختر دارد و تک‌تک فعالیت‌های روزانه‌اش را کاملاً راضی و خوشحال همراه و شبیه مادرش انجام می‌دهد. او دقیقاً همان است که باید باشد؛ نسخه‌ی جوان مادرش.

همان‌طور که پیداست هیچ خودی در کار نیست. اگر هم باشد، محدود به ویژگی‌های شخصیتی است. اینکه میج دست و پادار است و باهوش و زبر و زرنگ و زیباست، که همه‌ی اینها هم موروثی است، هیچ ثمره‌ای ندارد. در آرزوها و برای اهداف فردی به کار برده نمی‌شود؛ برای در خدمت دیگری بودن استفاده می‌شود. اما ما از آنجا با میج مواجه می‌شویم که یک ضربه‌ی عاطفی از سوی همسر، او را متوجه استعداد فردی‌اش می‌کند. البته شخص دیگری متوجهش می‌کند و این شخص طبعاً یک زن است. از قضا این آرزو در واقع آرزوی همسرش بوده که هیچ استعدادی هم برایش نداشته اما خب پیگیری آرزوها، دست‌کم در دهه‌ی ۱۹۶۰ امریکا، کاری است که بیشتر، مردها می‌کنند.

هشدار: در نقد سریال «خانم میزل شگفت‌انگیز» خطر لو رفتن داستان وجود دارد.

پیگیری آرزو برای زن به معنای معامله کردن خانواده است. تو نمی‌توانی هم خانواده داشته باشی و مادر خوبی باشی هم در کارت سوپر موفق باشی. و این معامله‌ای است که میج می‌پذیرد. فصل پنجم همین را می‌خواهد بگوید. قصه از چند سال بعد، تقریباً بیست سال بعد از آخرین باری که ما میج را در پایان فصل چهارم و کل فصل‌های قبلی می‌بینیم، شروع می‌شود. دختر میج، استر، را می‌بینیم که شبیه میج است و شبیه او حرف می‌زند و خب آشکارا نابغه است – کشف نابغگی موروثی خانواده‌ی وایزمن (فامیل اصلی میج، وایزمن است) در استر توسط ایب، پدر میج، را در همین فصل نشانمان می‌‌دهند. استر به روانشناس مراجعه می‌کند و تمام مشکلش مادرش است؛ اینکه مادری خودخواه و معروف دارد و همین باعث شده همه‌چیز زندگی درباره‌ی او و متمرکز بر او باشد. این معضل خانواده‌هایی است که پدر یا مادر، به‌خصوص مادر قدرتمند دارند، یا دست‌کم مادری مثل میج.

خانم میزل شگفت‌انگیز
میج همان‌طور که ما در فصل پنج به طور پراکنده، با فلشبک و فلش‌فوروارد، می‌بینیم، آن‌قدر سرشلوغ است و آن‌قدر کارش را دوست دارد که اصلاً وقت رسیدگی به بچه‌هایش را ندارد. در طول چهار فصل هم نقش دو بچه‌ی او زیاد پررنگ نیست. احتمالاً سازندگان سریال بیشتر خواستند جواب منتقدان را بدهند و بالاخره قصه‌ای برای این دو بچه بنویسند. بالاخره باید بدانیم تکلیف این دو بچه‌ی طلاق در قصه‌ی مهیج مخاطره‌انگیز اما فوق سرگرم‌کننده و خنده‌دار میج میزل چه می‌شود.با اینکه دلت می‌خواهد قصه در فصل آخر (بله، متأسفانه فصل پنجم فصل آخر است) تماماً درباره‌ی میج باشد اما تماشای بخش‌هایی که به فرزندان او می‌پردازد هم خالی از لطف نیست. ما باید پکیج میج میزل را کامل می‌دیدیم که اگر بچه‌ها در آن هستند، رابطه‌ی عاطفی جایی ندارد.

این یکی از چیزهایی دیگری است که گویا زن قدرتمندی که به دنبال هدف و آرزوی شخصی‌اش می‌رود، از دست می‌دهد؛ رابطه‌ی عاطفی. میج همچنان همسر سابقش جول را در کنار خودش دارد؛ او حتی به خاطر امنیت میج که ناخواسته گرفتار مافیای دنیای سرگرمی می‌شود، دست به یک فداکاری بزرگ می‌زند و به خاطرش به زندان می‌افتد. (خرده‌روایتی که زیاد و خوب به آن پرداخته نشده اما سرنوشت جول در زندگی میج را به جایی رسانده است.) جول به خاطر ترک میج آن‌قدر احساس عذاب وجدان می‌کند که دست به چنین کار بزرگی بزند. (از قضا زندگی عاطفی او هم راه به جایی نمی‌برد؛ انگار جدایی‌شان طلسمی است که بر زندگی عاطفی هر دوشان افتاده است) او مصداق بارز کسی است که بعد از دست دادن محبوبش تازه قدر او را می‌‌داند و در مورد خاص جول، استعداد میج را، گرچه در ابتدا به سختی، به رسمیت می‌شناسد. خب، این فیلم است و قرار است الگوسازی کند. کارش را درست انجام می‌‌دهد. میج و جول زن و شوهر سابق خوبی برای هم هستند. شاید جول کمی بهتر باشد اما این میج است که از جول ضربه‌خورده است.

و میج جاه‌طلب است. بله، جاه‌طلبی ویژگی پسندیده‌ای برای زنان تلقی نمی‌شود. زن در باور عامه باید فداکار و «مهربان» باشد. این تعریفِ مادر است و زن به تنهایی معنایی ندارد. زن یا مادر یا خواهر یا دختر، موجودی است که ازخودگذشتگی وظیفه‌ی اوست. خودخواهی او را تبدیل به موجودی به‌زعم دیگران منفی و بی‌رحم می‌کند. همین است که خیلی‌ از مخاطبان میج را دوست ندارند. و در قصه هم کم هدف نقد منفی قرار نمی‌گیرد. مثلاً تا لحظه‌ی آخر هیچ‌یک از اعضای خانواده چه خانواده‌ی خودش چه همسر سابقش باورش نمی‌کنند. باور نمی‌کنند که او کمدین باشد، چه برسد به اینکه کمدین خوبی است. تنها وقتی به زور و سختی در برابر دوربین تلویزیون قرار می‌گیرد است که همین اعضای خانواده برایش کف می‌زنند و خوشحالند.

اما میج همه‌ی این‌ها را دوام می‌آورد. جدایی نه تنها او را از پای درنیاورده بلکه شکوفایش کرده است. مسیرش سخت است و موانع زیادی بر سر راهش قرار دارد، اما میج البته به کمک سوزی و با پشتکار خودش، آن‌ها را از سر راه برمی‌دارد. در این زندگی وقتی برای زانوی غم بغل گرفتن و توقف کردن نیست؛ حتی وقتی داستان زندگی کسی مثل لنی بروس با زندگی‌ات گره می‌خورد هم نباید وا بدهی.

لنی بروس و میج
در فصل چهارم ما شاهد شکل‌گیری رابطه‌ی عاطفی زیبا و منحصربه‌فرد میان میج و لنی هستیم (از آن رابطه‌ها که فقط در فیلم‌‌ها می‌بینی) اما لنی به یکباره حذف می‌شود تا دوباره در فصل پنجم ببینیم که بالاخره در آن شب توفان برفی، وقت‌گذرانی عاشقانه‌ی این دو به کجا رسید. قاعدتاً چون لنی بر اساس یک شخصیت واقعی خلق شده (تنها شخصیت واقعی سریال است) و ما سرنوشت او را از پیش می‌دانیم، نمی‌توانیم توقع داشته باشیم در فصل پنجم او و میج را ببینیم که با هم در رابطه‌اند. از اساس قرار نیست چنین اتفاقی بیفتد که از همان ابتدا هم پیداست. لنی کسی نیست که بشود با او وارد رابطه‌ای عاطفی شد، آن‌طور که از یک رابطه‌ی عاطفی متعارف انتظار می‌رود. و میج هم نیست. این را در فصل دوم درباره‌ی او می‌فهمیم و تا پایان هم روند همین است. میج حتی در زمان زندگی زناشویی هم شبیه تعریفی که ما از زن «شوهردار» داریم نیست. بله، غذا درست می‌کند، به خودش می‌رسد و خانه‌اش تمیز است. اما ویژه بودنش دقیقاً در همین است که با وجود این ویژگی‌ها تماماً شبیه کلیشه‌ی زن شوهردار نیست؛ که اگر بود حتی بعد از جدایی هم متوجه استعدادش نمی‌شد.

در رابطه با لنی که اصلاً هیچ کلیشه‌ای در کار نیست. و میج این را خوب می‌داند. ما به عنوان بیننده چون این دو جدا از هم و با هم خیلی جذابند، دوست داریم شاه‌پریان‌وار در نهایت به هم برسند که خب چنین اتفاقی نمی‌افتد. سویه‌ی تاریک زندگی لنی از همان فصل اول پیداست؛ فشاری که کارش به خاطر غیرمتعارف و ضد قانون بودنش به او وارد می‌کند، بیشتر از آن است که این سویه‌ی تاریک آن را دوام بیاورد. البته ماجرا مثل مرغ و تخم‌مرغ است. تو نمی‌دانی سویه‌ی تاریک او را به این سمت برده یا نبوغ جنون‌آمیزش یا برعکس.

جز این، در فصل چهارم اشاره‌ای به مسئله‌ی مصرف مواد او می‌شود که در واقع، عامل مرگ شخصیت اصلی در زندگی واقعی هم بوده است. لنی بروس واقعی جایی در همان دهه‌ی ۱۹۶۰ بر اثر اوردوز می‌میرد. خوشبختانه، ما این بخش را در سریال نمی‌بینیم. (خدا را شکر که سازندگان اثر آن‌قدر باهوش بودند که چنین تصمیمی بگیرند) حتماً آن‌ها هم مثل ما لنی بروس را به‌قدری دوست دارند که نخواهند افولش را ببینند. جز در یک قسمت که ناگزیرند؛ چرا که بالاخره باید ببینیم بر سر لنی بروس چه می‌آید. باز هم خوشبختانه، سریال با خاطره‌ی خوبی از لنی تمام می‌شود.

یک بار او را در قسمت اول می‌بینیم که مدتی بعد از دیدار شب توفانی است و در فرودگاه در حال رفتن به برنامه‌ای است و حالش خوب نیست. یک بار روی صحنه می‌بینیمش که حالش وخیم‌تر است و حتی در اجرا هم دیگر خوب نیست؛ شوخی‌هایش نمی‌گیرد، کلمات را یادش می‌رود و آشکارا در درد و رنج است. سازندگان سریال حتی نمی‌گذارند میج در این حالت با او رو در رو شود. و بار آخر، در قسمت آخر، او را در همان شب کذایی توفان برف می‌بینیم؛ وقتی که بنا به قولش میج را از هتل به رستوران چینی می‌برد و آنجا به او می‌گوید که ستارگی‌اش را می‌بیند، در آینده‌ای نه چندان دور. بله، خودتان را برای تر شدن چشمانتان آماده کنید؛ همیشه دوست‌داشتنی‌ترین‌ها قصه‌ای تلخ دارند و زود می‌روند، این‌طور نیست؟

و بدین شکل، پرونده‌ی لنی برای ما بسته می‌شود. در طول سریال پیش از آنکه به قسمت آخر برسیم، وقتی از دهه‌ی هفتاد تا دهه‌ی ۲۰۰۰ در رفت و آمدیم هیچ اثری از لنی نیست. تماشای سریال با آگاهی از این حقیقت کار سختی است. اما میج همان‌طور که لنی پیش‌بینی کرده بود، موفق می‌شود. او تبدیل به چهره‌ای شاخص در هالیوود می‌شود و ما در عین اینکه او را در مسیر رسیدن به نقطه‌ی موفقیت، آن نقطه‌ی سکوی پرواز، تماشا می‌کنیم، موفقیتش را هم در دوره‌های مختلف می‌بینیم.

این پراکندگی و عقب و جلو رفتن شاید کمی مخاطب را گیج کند اما بهترین راه برای جمع کردن قصه در یک فصل است. احتمالاً خالی از لطف می‌بود اگر در فصل پنج میج را می‌دیدیم که از نویسندگی برای یک برنامه‌ی معروف تلویزیونی به مهمان همان برنامه بودن می‌رسد و بعد در فصل دیگری آینده و امروز میج را می‌دیدیم که به آرزویش رسیده و موفق و بسیار ثروتمند است.

گوردن و میج

این بهترین تصمیمی بود که سازندگان سریال برای پیشبرد و پایان قصه‌ی «خانم میزل شگفت‌انگیز» گرفتند. اینکه ما می‌دانیم و می‌بینیم که میج با وجود چه مشکلاتی به اینجا که امروز هست رسیده است، کیف تماشای قصه‌اش را بیشتر می‌کند. می‌توانی با خیال راحت میج را همچنان در لباس‌های بی‌نظیرش ببینی که در مقام تنها نویسنده‌ی زن یک برنامه‌ی گفت‌وگو محور (تاک شو) در اتاق فکر تماماً مردانه‌ی آن چطور پله‌پله جلو می‌رود و چطور اگر نجنگد و اگر «جاه‌طلب» نباشد، نمی‌تواند به هدفش برسد. مجری و صاحب برنامه گوردن او را به عنوان نویسنده‌ی زن در برنامه‌اش می‌پذیرد، اما نه به عنوان مهمان. چرا؟ چون میج هنوز آن‌قدر معروف نیست. و قانون برنامه این است که نویسنده‌ی برنامه نمی‌تواند به عنوان مهمان در خود برنامه ظاهر شود، مگر اینکه با همان عنوان نویسنده‌ی برنامه بیاید؛ قانونی که میج در کنار چندین و چند قانون دیگر می‌شکند و بدین ترتیب، ستارگی خودش را رقم می‌زند.

بله، این جامعه (علی الخصوص دنیای سرگرمی) به تو هیچ فرصتی نمی‌دهد مگر آنکه کفش آهنین بپوشی و در حالی که داری بر خلاف جهت آب شنا می‌کنی، در برابر هیچ چیز کم نیاوری. البته زیبا هم باشی، کسی مثل سوزی، که به خاطر طبقه‌ی اجتماعی و ظاهرش نسخه‌ی غیر زنانه‌ی میج است و در پشت صحنه، و اگر شانس با تو یار باشد، لنی را داشته باشی و ناگفته نماند، شوهری سابق که نمی‌گذارد حسادت باعث شود نتواند توانایی‌های همسرش را ببیند. کمی نامحتمل است؛ اما اینجا با قصه مواجهیم و چرا در قصه نخواهیم تعریف مردانگی را عوض کنیم؟

«خانم میزل شگفت‌انگیز» به هدفش می‌رسد. هم الگوهای خوبی در راستای استقلال و توانمندسازی فردی می‌سازد (حتی خدمتکار لهستانی در واقع یار باوفای خانواده‌ی وایزمن را هم به خانه‌ی بخت می‌فرستد تا خانواده‌ی میزل/وایزمن یاد بگیرند روی پای خودشان بایستند)، هم شاد و شنگول است، هم سهم خوبی به درام داده و هم حرفش را می‌زند. سازندگان سریال با مهارت موفق شده‌اند که نشان دهند الگوها و پیش‌فرض‌های جامعه‌ای سنتی چه در خانواده چه در سطح اجتماع چگونه بستر لازم و مناسب برای شکوفایی زن‌ها را فراهم نمی‌کند و محدودیت‌ها و دست و پابستن‌هایش که در بسیاری موارد منجر به از دست رفتن استعدادها و زندگی‌ها می‌شود، تا چه اندازه در هر گونه اجتماعی نفوذ می‌کند، بی آنکه اعضای آن اجتماع خود بدانند یا هرگز متوجه آن شوند.

مادر این خانواده، حتی با وجود تجددگرایی، نمی‌خواهد دخترش بدون شوهر و مطلقه بماند یا حتی کار کند. می‌خواهد چیزی دقیقاً عین خودش باشد. پدر این خانواده، با وجود استاد دانشگاه و نابغه بودن، فکر می‌کند نبوغ اگر وجود داشته باشد، در مرد وجود دارد و این پسربچه است که نیاز دارد نبوغ و توانایی‌هایش از سوی پدر، فقط هم پدر، پرورش داده شود تا در آینده نتیجه‌اش را ببیند (یکی از بهترین خطوط داستانی این قصه مسیری است که باعث می‌شود ایب اعتراف کند در کودکی دختر و پسرش تمام حواسش متوجه و متمرکز نبوغ پسرش نوآ برادر میج بوده نه خود میج.) دختر در این خانواده قرار است زیر دست مادر کارهای زنانه را یاد بگیرد. دختر اگر خودش، آن هم به طور تصادفی، متوجه شود توانایی‌ یا ویژگی منحصربه‌فردی دارد، اولاً باید بی یار و بی شوهر بماند، دوماً خیلی تلاش کند تا به لحاظ اقتصادی روی پای خودش بایستد و جان بکند تا خودش را ثابت کند؛ و همه‌ی این‌ها تنها و تنها با موفقیت، «شهرت بسیار» آن‌گونه که میج در قسمت آخر و در برنامه‌ی گوردون شو در مقابل خانواده و دوستانش از زندگی می‌خواهد، امکان‌پذیر است. در غیر این صورت، ناکامی و مایه‌ی سرافکندگی خواهد بود. و دقیقاً همین‌جا راه ما و میج از هم جدا می‌شود. «خانم میزل شگفت‌انگیز» موفقیتت مبارک.

کتاب شروع به کار استندآپ کمدی اثر لوگان موری نشر نودا

شناسنامه‌ی سریال «خانم میزل شگفت‌انگیز»

خالق: ایمی شرمن-پالادینو
بازیگران:
ریچل بروزناهان، الکس بورستین، مایکل زیگن، مارین هینکل، تونی شالهوب، کوین پولاک، کارولین آرون، لوک کربی، جین لینچ، استفانی هسو
خلاصه داستان: خانم میزل شگفت‌انگیز زن جوان خانه‌داری در دهه‌ی پنجاه میلادی امریکاست که بعد از جدایی از همسرش به دلیل خیانت او و ترک خانه، متوجه می‌شود در کمدی استندآپ استعداد دارد و به کمک زن دیگری به نام سوزی که در کافه‌ای زیرزمینی کار می‌کند و می‌خواهد تبدیل به مدیر برنامه‌های او شود، این مسیر را با وجود تمام موانع و مشکلاتش در پیش می‌گیرد.
امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۰ از ۱۰۰
امتیاز نویسنده: ۴/۵ از ۵

نقد سریال «خانم میزل شگفت‌انگیز» بازتاب دیدگاه‌های شخصی نویسنده است و لزوما موضع دیجی‌کالا مگ نیست.

 

راهنمای تماشای سریال
برچسب‌ها :
دیدگاه شما

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه