نگاهی به آغاز سریال هیلو که از یک بازی محبوب اقتباس شده؛ خشن و خیره‌کننده

۱۴ فروردین ۱۴۰۱ زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۸ دقیقه
مستر چیف و اسپارتان‌ها

طرفداران سری بازی‌های هیلو (Halo) سال‌هاست منتظر اقتباس این مجموعه محبوب نشسته‌اند و حالا بالأخره سریالی که بارها و بارها نویسنده و کارگردان عوض کرد، به ثمر رسیده و آماده تماشا از شبکه پارامونت‌ پلاس (Paramount plus) است. اما این سریال خشن با جهان‌سازی قابل‌تحسین چقدر منطبق با بازی‌هاست و آیا قرار است طرفداران را راضی کند یا نه؟

اگر سریالی بیش از چهار قسمت داشته باشد و شما تنها دو قسمت ابتدایی آن را تماشا کرده باشید، سخت می‌شود روی حساب آن دو قسمت درباره کل سریال حرف زد؛ چرا که هرچند قسمت‌های آغازین هر سریال مهم‌اند و حال و هوای کلی آن را مشخص می‌کنند و به ما مسیر داستان را نشان می‌دهند، اما ممکن است مسیری که سریال تا انتها طی می‌کند به طرز دیوانه‌واری با ابتدای داستان متفاوت باشد. با این حال پروژه‌ای مثل سریال هیلو که بیش از یک دهه درحال توسعه و ساخت بوده و اقتباسی از یک بازی ویدیویی بسیار پرطرفدار هم هست (این بازی انحصاری ایکس‌باکس (xbox) بیش از شش میلیارد دلار فروخته است) بدون حساب و کتاب ساخته نشده و می‌توان با اطمینان گفت که خالقان هیلو نهایت حساسیست را به خرج داده‌اند. سریال هیلو ساخته شده تا طرفدارانش را به وجد بیاورد و از تماشاچیان عادی‌اش «طرفدار» بسازد. سریال هیلو از همان اول می‌خواهد از رقیب‌های قدرش کم نیاورد.

پس وقتی از سریال هیلو حرف می‌زنیم، از هر سریالی حرف نمی‌زنیم؛ از اثری حرف می‌زنیم که هم عده زیادی منتظرش بوده‌اند، هم وقت و هزینه زیادی پایش خرج شده. بنابراین نباید از مقایسه هیلو با سریال‌های مشهوری مثل بازی تاج و تخت (Game of Thrones) و مندلورین (The Mandalorian) غافلگیر شوید. تماشای دو ساعت اولیه‌ سریال (فصل اول درمجموع نه ساعت است) نشان داده که جهان سریال درست مثل بازی تاج و تخت درگیر جنگی‌ست که با سیاست‌ها و استراتژی‌های مشابه هدایت می‌شود و پر از توطئه و دسیسه است، درحالی که خود داستان شباهت بیشتری به مندلورین دارد؛ یک جنگجوی کارکشته و بی‌احساس با کلاه‌خودی که آن را به‌ندرت درمی‌آورد، وقتی مأموریتش شامل آسیب‌رساندن به یک کودک بی‌گناه می‌شود، همه‌چیز را زیر سؤال می‌برد.

اشاره‌ها به بازی ویدیویی، منبع اقتباس، بسیار زیاد است. از دوربین اول‌شخص سریال در صحنه‌های اکشن و تیراندازی گرفته تا به تصویر کشیدن جهان وسیع بازی‌ها و البته جلوه‌های ویژه‌ای که ثابت می‌کند این سریال علمی‌تخیلی بودجه کلانی دارد.

به عبارت دیگر سریال هیلو دقیقا همان چیزی است که طرفداران انتظار دارند. سریال هیلو در دو قسمت نخست چیز چندان زیادی برای لو دادن ندارد، هرچند که این موضوع یک وجه دیگر هم دارد؛ دو قسمت نخست با اینکه راضی‌کننده و جذاب‌ هستند، اما جز آنچه از قبل برایش کنجکاوی وجود دارد، سؤال تازه‌ای برای مخاطب ایجاد نمی‌کند.

با وجود تعداد زیاد نویسنده‌ها و کارگردان‌هایی که وارد این پروژه شدند و در مدت زمان کوتاهی آن را ترک کردند، روان بودن روایت سریال به طرز عجیبی خوب در آمده است. سریال هیلو درنهایت به کارگردانی اوتو باترست (Otto Bathurst) و نویسندگی کایل کیلن (Kyle Killen) و استیون کین (Steven Kane) به ثمر رسید.

سریال سال ۲۵۵۲ را نشان می‌دهد و در سیاره «رده چهارم استخراج آب سنگین» (Tier 4 Heavy Water Extraction Planet) که به اختصار «مادریگال» خطاب می‌شود، داستانش را آغاز می‌کند. هیلو در رفتن به اصل مطلب وقت تلف نمی‌کند و یک راست می‌رود سراغ افسانه ساختن از جنگجوی خوش‌آوازه‌ی خود، مستر چیز (Master Chief). در ابتدا این کار را با نشان دادن یک چاله آب محلی انجام می‌دهد؛ جایی که سربازهای انسان دارند درباره اسپارتان‌ها (spartan) داستان تعریف می‌کنند؛ درباره ابرسربازهایی که با مهندسی ژنتیکی ساخته شده‌اند و از جانب فرماندهی فضایی ملل متحد (the United Nations Space Command) می‌جنگند. سربازی با موهای خاکستری، درحالی که دارد ورق بازی می‌کند، می‌گوید:‌ «اسپارتان‌ها انسان نیستن. خیلی سریع‌تر، قوی‌تر و باهوش‌ترن، نمی‌شه جلوشون رو گرفت. اسپارتان‌ها همین‌طوری می‌کشن و می‌کشن تا وقتی که دیگه چیزی برای کشتن باقی نمونده باشه. هیچ رحمی ندارن.»

مردم مادریگال به استقلال خود اهمیت بسیاری می‌دهند و به‌دست شورای امنیت ملل متحد اداره نمی‌شوند. بنابراین وقتی به پایگاه‌شان حمله می‌شود، اولین حدس‌شان این است که بالأخره ملل متحد اسپارتان‌هایش را فرستاده تا به این مردم سرکش درس درستی بدهد و حق‌شان را بگذارد کف دست‌شان! اما مهاجمان به مادریگال نه انسان هستند نه ابرسرباز. مهاجمینی که دروازه‌های مادریگال را می‌شکنند موجوداتی عجیب و غریبی هستند: مارمولک‌های غول‌پیکر انسان‌وار که آرواره‌هایی شبیه عنکبوت دارند و بازوهای نوک‌تیزشان شمشیرهای لیزری حمل می‌کند. همان‌قدر که مخاطب‌ها از این موجودات اطلاع دارند، مردم مادریگال هم دارند؛ که یعنی هیچ‌ اطلاعاتی.

کسی نمی‌داند چرا این مارمولک‌های مهاجم دارند تک‌تک مردم را، هرکسی که می‌بینند را قتل‌عام می‌کنند. با وجود میدان نیرویی که زره‌های‌شان تولید می‌کند هم تقریبا شکست‌ناپذیر به نظر می‌رسند و هرچه بیشتر می‌گذرد، همه (هم مخاطب هم مردم سیاره) بیشتر مطمئن می‌شوند که این مخلوقات غریب هیچ مأموریتی ندارند جز کشتار. واقعا هم کشتار است. مرگ‌ها خشونت منحصربه‌فردی دارند؛ اندام‌ها در فواره‌هایی از خون منفجر می‌شوند، بدن‌ها تکه‌تکه می‌شوند، مردی جوان وقتی دارد درخواست کمک می‌کند از پشت به سیخ کشیده می‌شود. این فقط چشمه‌ای از آن صحنه نبرد ۱۲ دقیقه ای است؛ صحنه‌ای که هم با شلیک شدن به کودکان آغاز می‌شود، هم به پایان می‌رسد. اگر تا حالا فکر می‌کردید هیلو سریالی است که می‌توان همراه کودکان تماشا کرد، لطفا هرچه زودتر این توهم را کنار بگذارید. هیلو برای همه سنین مناسب نیست!

فکر نکنید از بچه‌ها برای تأکید خشونت و جدی بودن هیلو استفاده شده است. فقط این نیست. بچه‌ها در سریال هیلو قرار است به نوعی نقطه عطف اخلاقی باشند و سرنوشت شخصیت اصلی (مستر چیف) را تغییر بدهند. پس از ورود اسپارتان‌ها به صحنه نبرد همه‌چیز عوض می‌شود. که البته آن‌ها از آسمان به زمین پرتاب می‌شوند و از همان لحظه اول ضربه‌های محکم و سهمگین‌شان را وارد می‌کنند و مهمات مخصوص‌شان را به رخ بیگانگان می‌کشند. یک افسر خرده‌پایه به نام جان-۱۱۷ (John-117) یا همان مستر چیف که نقشش را پابلو شرایبر (Pablo Schreiber) بازی می‌کند (و صدایش قرار است همه را سر شوق بیاورد)، مشغول تحقیق درباره چرایی حضور این بیگانگان در سیاره می‌شود؛ بیگانگانی که به «میثاق» (the Covenant) شهرت دارند.

کاشف به عمل می‌آید که یک عتیقه در اعماق کوه‌های مادریگال مدفون شده است که میثاق به دنبالش آمده. وقتی جان آن عتیقه را توی دست‌هایش می‌گیرد، یک موج انرژی بسیار قدرتمند از عتیقه ساطع می‌شود و خاطرات سرکوب‌شده مستر چیف را احیا می‌کند. ناگهان، به جای پیروی از دستور‌ات قدیمی و انجام مأموریت به هر قیمتی که شده، او قوانین را زیر پا می‌گذارد تا به تنهایی راهی سفر شود؛ تمام سیستم‌های ارتباطی را با مافوق‌ها و شورای امنیت ملل متحد قطع می‌کند. اما چرا؟ مستر چیف همه این کارها را برای محافظت از دختر جوانی به نام کوان (Kwan) که نقشش را یرین ها (Yerin Ha) بازی می‌کند انجام می‌دهد. این درحالی است که مستر چیف قبل از لمس آن عتیقه، هیچ مشکلی با مرگ و رها شدن این دختربچه نداشت. حالا اگر به شروع سریال و مکالمه آن سربازها دقت کرده باشید، این سؤال برای‌تان ایجاد می‌شود که اسپارتان‌ها به‌راستی چگونه به‌وجود می‌آیند و مستر چیف چه خاطراتی داشته که باعث شده شخصیتش آن‌قدر ناگهانی عوض شود؟

به‌زودی زود رهبران شورای امنیت ملل متحد از خبر کارهای یک ابرسرباز قانون‌شکن به وحشت می‌افتند و اقدامات مستر چیف تنش را میان سیاستمداران فضایی تشدید می‌کند. اشخاص صاحب قدرت بسیاری می‌خواهند مستر چیف را از صحنه روزگار محو کنند، اما خالقش مانع آن‌ها می‌شود. دکتر کاترین هالسی (Dr. Catherine Halsey) با بازی ناتاشا مک الهن (Natascha McElhone) می‌گوید مستر چیف یک دارایی نظامی بزرگ است و کشتنش اشتباه‌ترین کار ممکن. با وجود جنگی که بین میثاق و ملل متحد در جریان است و بعد از سال‌های سال هنوز تمام نشده و اینطور که پیداست به این زودی‌ها هم تمام نمی‌شود، آن‌ها به هر برتری نظامی‌ای احتیاج دارند. ملل متحد نه می‌داند چطور ارتش بیگانه‌ها شکست دهد و نه مطمئن است آن‌ها چه مقصودی دارند. اما جان-۱۱۷ و عتیقه‌ای که همراه دارد، راه‌حل این دو معما است. کوان، دختری که همراه جان است، برای صاحبان قدرت بی‌اهمیت است، اما اهمیت بسیار زیادی برای جان دارد، هرچند هنوز نمی‌داند چرا…

قسمت دوم سریال به همین موضوع می‌پردازد. برمی‌گردیم به ۲۰ سال قبل و لحظه‌ای حیاتی از زندگی مستر چیف را می‌بینیم که بیش از گذشته بهمان سرنخ می‌دهد آینده این شخصیت چطور رقم می‌خورد. برخلاف قسمت اول، قسمت دوم به‌جای تمرکز روی صحنه‌های اکشن و پرخون، به روابط شورای امنیت ملل متحد و میثاق می‌پردازد و وجه سیاسی سریال را نشان می‌دهد. (الکی سریال را با بازی تاج و تخت مقایسه نکردیم!)

قسمت دوم به مفاهیم نظامی‌ای می‌پردازد که قدمت دیرینه دارند: «آیا سربازانی که در صحنه حضور دارند باید تصمیم نهایی را بگیرند یا فرماندهانی که فقط تصویر بزرگ‌تر را می‌بینند؟»، «نجات انسان‌ها چه فایده‌ای دارد اگر در این راه انسانیت خودمان را از دست بدهیم؟!» (و اگر حدس زده‌اید که پرسش دوم یکی از دیالوگ‌های سریال است، تبریک می‌گویم، شما برنده شده‌اید!) این مفاهیم برای مستر چیف هم مطرح‌اند و به مسیرش شکل می‌دهند. آیا ماشین کشتاری مثل مستر چیف می‌تواند آورنده صلح به جوامع یک کهکشان باشد یا صرفا ابزاری برای پیروزی در جنگ‌هاست؟ آیا می‌توان انسانیت را با «پلت» (بخشی از رژیم ذایی هر ابرسرباز نمونه) حذف کرد یا همیشه یک ذره از حس ذاتی‌ای که درست و نادرست را تعیین می‌کند باقی می‌ماند؟ و البته سؤال ما این است که سریال هیلو می‌تواند پاسخ این پرسش‌ها را با نهایت ظرافت به نمایش بگذارد یا نه؟

حالا این شمایید که باید تصمیم بگیرید چنین مفاهیمی آن‌قدر برای‌تان جذاب است که این سریال اکشن و مهیج را دنبال کنید یا نه؟ البته بهتر است خوب فکرهای‌تان را بکنید، چون تماشای استعداد شرایبر قطعا دیدنی است (و بهتر است بدانید حداقل در قسمت دوم مستر چیف کلاهخود به سر ندارد). همانطور که اول مطلب گفته شد، اینکه سریال هیلو به چه سمت و سویی برود چیزی نیست قابل پیشبینی نیست، اما هیچ بعید نیست که هیلو واقعا از عناوینی مثل بازی تاج و تخت و مندلورین عبور کند و حداقل دیگر با آن‌ها مقایسه نشود؛ بلکه خود تبدیل به اثری شود که سریال‌های دیگر زیر سایه‌اش می‌روند. شبکه پارامونت و خالقان هیلو تمام تلاش‌شان را کرده‌اند تا بازی محبوب ایکس‌باکس را به تلوزیون بیاورند، حالا باید دید چقدر کارشان را خوب انجام داده‌اند و آیا وقت و پول‌شان درست نتیجه داده یا نه.

منبع: indiewire

راهنمای تماشای سریال
برچسب‌ها :
دیدگاه شما

یک دیدگاه
  1. Avatar علیرضا خدابخشی

    نقد نسبتا خوبی بود اما سریال هیلو خیلی تازه کار تر از اونی هست که با سریالی مثل گیم اف ترونز مقایسه بشه چه بسا بگیم که بهتر یا بدتره.من کل سری هیلو رو بازی کردم و عاشق شخصیت ناب مسترچیف هستم.اما یه چیزی که شاید به کام ما هیلو گیمر ها خوش میاد مسترچیف دنیای سریال هستش.توی دنیای گیم مسترچیف خیلی کم حرفتره و یه کاریزمای خاصی داره و مهم تر از همه هیچوقت کلاهو جلوی غریبه ها در نمیاره که این مورد توی قسمت دوم خیلی توی ذوق زد.سریال خیلی خوش ساخته از نظر بصری و بازیگرا هم سعی دارن میکنن نقششونو باور پذیر انجام بدن ولی سریال هیلو سریال بی اشکالی نیست و با توجه به اینکه تصمیم گرفتن دنیای متفاوتی نسبت به بازیها بسازن و داستان خودشونو روایت کنن ریسک بزرگیه که باید دید چطور میتونن در قسمت های اینده و فصل های اینده کنترلش کنن

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه