«گور» در برابر «کیلمانگر»، کدام شخصیت، شرور بهتری در دنیای مارول است؟

۲۲ تیر ۱۴۰۱ | ۱۱:۰۵ زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۱۲ دقیقه
کیلمانگر در برابر گور

زمانی که دنیای سینمایی مارول، هنوز در مراحل ابتدایی خود قرار داشت و اولین فیلم «انتقام‌جویان» به تازگی اکران شده بود، بسیاری از منتقدان و طرفداران یک شکایت مشترک در مورد فیلم‌ها داشتند: تمامی شخصیت‌های شرور به جز لوکی ضعیف بودند.

همه ما قهرمانان و ماجراجویی‌هایی را که مدت‌‌ها پس از پروژه‌ها و فیلم‌‌‌‌های انفرادی آغاز کردند می‌شناسیم، اما دشمنانی که با آن‌ها روبه‌رو می‌شوند اغلب سریع شکست خورده و در گمنامی محو می‌شوند. صادقانه، بسیاری از شخصیت‌های شرور به گونه‌ای نشان داده شده‌اند که انگار با نسخه شیطانی همان ابرقهرمان تفاوتی ندارند. آیرون مانگر یک مرد آهنی شیطانی، ابومینیشن یک هالک شیطانی و یلو جکت یک مرد مورچه‌ای شیطانی بود.

هشدار: در این مطلب خطر لو رفتن داستان فیلم «ثور: عشق و تندر» و «پلنگ سیاه» وجود دارد

این دشمنان قدرت مقاومت در برابر قهرمانان اصلی را نداشتند، بنابراین خیلی سریع مشخص شد که مارول برای فیلم‌های آینده، باید روی مجموعه شخصیت‌های شرور بیشتر کار کند.

خوشبختانه در اواسط فاز سوم فیلم‌های مارول، همه چیز شروع به تغییر کرد. بینندگان بالاخره شاهد شخصیت‌های شروری بودند که نه تنها بسیار به‌یادماندنی‌تر از پیشینیان خود عمل می‌کردند، بلکه داستان آن‌ها نیز بهتر نوشته شده بود. قبلا شخصیت‌های شرور یکی پس از دیگری از ناکجاآباد ظاهر می‌شدند. ایگو، ولچر یا کرکس، هلا، میستریو، ماندارین، گرین گابلین و البته تانوس، از جمله شرورهایی بودند که به نحوی باورنکردنی از منظر شخصیت پردازی به همان اندازه مخالفان خود خوب عمل کردند.

با این حال، دو شرور دیگر هستند که چیزهای بیشتری دارند که آن‌ها را نه تنها به یک دشمن بزرگ، بلکه به شخصیت‌های منفی تقریبا بی‌ عیب و نقصی تبدیل می‌کند. دو فردی که تعادل کاملی بین شرارت غیرقابل بخشش و تا حدی بدشانسی برقرار می‌کنند و در عین حال، به اندازه کافی قابل ارتباط هستند، تا جایی که مخاطب می‌تواند آنها را درک کرده و به همدردی بپردازد. دو شخصیت واقعا خوب که حتی اگر مارول تصمیم می‌گرفت نام آن‌ها را به جای نام قهرمان در عنوان فیلم بگنجاند، کسی شکایت نمی‌کرد.

این دو شخصیت عبارتند از کیلمانگر، پادشاه غاصب و انتقام‌جوی واکاندا با بازی مایکل بی جوردن و گور، خدای سادیست قصابان با بازی کریستین بیل. هنگامی که آن‌ها برای اولین بار به ترتیب در «پلنگ سیاه» و «ثور: عشق و تندر» معرفی می‌شوند، در ابتدا مانند مردانی به نظر می‌رسند که تمامی اصول اخلاقی خود را دور انداخته‌اند و حاضرند هر کسی را که در مسیر اهداف‌شان قرار می‌گیرد بکشند. در حالی که این موضوع تا حدودی درست است، منشا و انگیزه‌ای که پشت اعمال شیطانی آن‌ها قرار دارد چیزی است که آن‌ها را تبدیل به چهره و شخصیتی چند بعدی می‌کند و باعث جذب مخاطب می‌شود.

کیلمانگر به عنوان یکی از پیچیده‌ترین و جالب‌ترین شخصیت‌های منفی دنیای سینمایی مارول در نظر گرفته می‌شود، اگرچه گور تازه‌وارد ممکن است جایگاه و تاج و تخت او را به چالش بکشد. بنابراین این دو شخصیت را با هم مقایسه خواهیم کرد تا مشخص شود چه کسی بهترین است. در این مقایسه، عوامل زیادی در نظر گرفته می‌شود، از جمله دقت و شباهت آن‌ها به همتای خود در کمیک‌ها، بازی بازیگران، طراحی شخصیت‌ها و در نهایت انگیزه و برنامه کلی آن‌ها.

همتایان در کمیک

کیلمانگر در برابر گور

نسخه‌های کمیک داستان‌های این شخصیت‌ها به اندازه کافی با اقتباس سینمایی شباهت دارند، اما چند تفاوت نیز وجود دارد که باید ذکر شود.

اریک کیلمانگر در کمیک برخلاف همتای سینمایی خود، پسرعموی گمشده تی‌چالا نیست و هیچ رابطه مستقیمی با خانواده سلطنتی ندارد. با این حال خانواده او دشمنان سرسخت خانواده سلطنتی بودند و کیلمانگر آن‌ها را مسئول مرگ اعضای خانواده‌اش می‌دانست. کیلمانگر سال‌ها خود را از نظر روحی و جسمی، برای نبردی اجتنا‌ب‌ناپذیر با تی‌چالا آموزش داد، در دانشگاه ام‌آی‌تی درس خواند، سرسپرده کینگ‌پین بدنام شد و به او خدمت کرد. اولین نقشه او این بود که وانمود کند دانشجویی مشتاق است که فقط می‌خواهد به خانه‌اش در واکاندا بازگردد. این اولین برخورد از صدها برخورد دیگر او با پلنگ سیاه بود. او و تی‌چالا در طی سال‌ها بارها و بارها با یکدیگر درگیر شدند، اما تلاش کیلمانگر برای انتقام در نهایت منجر به مرگ او شد. البته او بعدها توسط یک سیمبیوت زنده می‌شود، ولی این داستان دیگری است.

منشا داستان گور در کمیک‌ها چند میلیون سال نوری با کیلمانگر فاصله دارد و در سیاره‌ای اتفاق می‌افتد که فاقد نام است. گور با وجود شرایط بسیار سخت، به همراه خانواده‌اش یک زندگی خداپرستانه داشت و خود را وقف خدایان کرده بود. برخلاف فیلم «عشق و تندر»، گور نه تنها یک دختر، بلکه مادر، پدر، همسر و یک پسر هم داشت. اما همه آن‌ها در نهایت علی‌رغم تمام دعاهای او از بین رفتند. گور که حالا شکسته شده بود و در شرف جنون قرار داشت، با نبردی سخت بین دو خدا روبرو شد که یکی از آن‌ها در آستانه مرگ بود.

این موجود برتر به جای اینکه بی‌رحمانه توسط خدا مورد تمسخر قرار بگیرد، به گور التماس می‌کرد تا به او کمک کند. گور که حالا همسر و والدین خود را از دست داده بود از اینکه خدایان برای نجات خانواده‌اش کاری انجام ندادند خشمگین بود، اسلحه خدای دیگر را به خود متصل کرد و یک شمشیر مرگبار به وجود آمد. این شمشیر در کمیک‌ها، اولین سیمبیوتی بود که توسط خدای باستانی کنال، به جای یک شمشیر عرفانی در قالب فیزیکی به وجود آمد. گور با خود عهد کرد که از این سلاح برای کشتن تمام موجوداتی استفاده کند که خود را خدا می‌نامند، که البته این موضوع در نهایت منجر به رویایی او با ثور، خدای تندر شد.

ارتباط خونی کیلمانگر با خانواده سلطنتی در «پلنگ سیاه»، داستان را جالب‌تر می‌کند. این یک تغییر بزرگ است که باید به دقت به آن پرداخته شود. با این حال اگر از شباهت بیشتر صحبت کنیم، داستان گور بسیار نزدیک‌تر به منبع اصلی است.

مایکل بی جوردن و کریستین بیل

کیلمانگر در برابر گور

هر شخصیت شرور بزرگی به یک بازیگر بزرگ نیاز دارد تا نقشش را ایفا کند. کیلمانگر و گور در این زمینه برنده شده‌اند.

کیلمانگر توسط مایکل بی جوردن به تصویر کشیده می‌شود، حضور او در «پلنگ سیاه» نباید غافلگیرکننده باشد زیرا او در سایر فیلم‌های رایان کاگلر نیز ظاهر شده است. احتمالا منصفانه است بگوییم مایکل جوردن در زمینه‌ ایفای نقش‌های اصلی، بیشتر از نقش های شرور شهرتی برای خود ایجاد کرده است، اما نداشتن تجربه بازی یک نقش شرور بیشتر از آنکه مضر باشد سودمند است. جوردن نقش یک ضدقهرمان گستاخ را ایفا می‌کند که اعمال خشونت‌آمیزش، در واقع عدالتی برای ظلم و ستم نظام‌مند تاریخی است.

اگرچه به نظر می‌رسد انگیزه‌های شخصیت او کاملا خالص باشند، اما او از نشان دادن عضله‌های خود برای رزم و چالش‌های واقعی لذت می‌برد. با این حال جوردن در لحظاتی مانند تیراندازی به شریک زندگی‌اش و مرور خاطرات پدر در گذشته‌اش که احساس واقعی خود را نشان می‌دهد، بهتر عمل می‌کند. ایفای نقش گور توسط کریستین بیل موردی بسیار جالب و البته کنایه‌آمیز است. نه تنها دیدن او در نقش یک شرور پس از ایفای نقش بتمن در سه‌گانه «شوالیه تاریکی» می‌تواند جذاب باشد، بلکه به نظر می‌رسد او در نقش گور به جوکر شباهت بیشتری دارد تا بتمن. طرفداران فیلم‌های کمیک می‌توانند جنبه‌ای از بیل را ببیند که در فیلم‌های «بتمن» قابل مشاهده نبود.

گور قبل از تبدیل شدن به یک قاتل جامعه‌ستیز انتقام‌جو که فکر می‌کند جهان بدون حضور خدایان بهتر می‌شود، یک عبادت‌کننده رقت‌انگیز بود. بعدتر در فیلم به نظر می‌رسد که قتل‌های بی‌پایان بر روی سلامت روح و روان گور تاثیر گذاشته است. رفتار سرخوشانه و گیج او نشان می‌دهد که این شخصیت نه تنها دیگر نسبت به قتل‌هایش حساس نیست، بلکه به شدت از آن‌ها لذت می‌برد. همان‌قدر که اجرای بیل سرگرم‌کننده است، برخی استدلال می‌کنند که این بازی اندکی بیش از حد کارتونی به نظر می‌رسد. با این حال نقش‌آفرینی جوردن هنوز قابل تحسین است و اجرای ظریف او، عمق بیشتری به شخصیتش می‌بخشد.

طراحی خلاقانه شخصیت

کیلمانگر در برابر گور

به ما یاد داده‌اند که هیچ‌گاه یک کتاب را براساس جلد آن قضاوت نکنیم، اما گاهی‌وقت‌ها ظاهر می تواند روی برداشت‌ها تاثیر بگذارد، به خصوص وقتی که پای شخصیت‌های شرور در میان است. کیلمانگر در بیشتر فیلم، قبل از پوشیدن لباس نبرد و ماسک قدیمی قبیله‌اش، لباس‌های مدرن زیادی به تن می‌کند اما متاسفانه این ظاهر دوام چندانی ندارد. اما یکی از جالب‌ترین مواردی که به این شخصیت‌ اضافه شده است، زخم‌هایی است که در سراسر بالاتنه او وجود دارند و به زخم‌های تمساح معروفند.

او با افتخار بیان می‌کند که هر زخم یکی از افرادی را نشان می‌دهد که او کشته است. سومین و آخرین ظاهر او لباس پلنگ سیاه با روکشی از طلا است، که برای داستان یک ارتقا محسوب می‌شود اما از نظر ظاهری به نوعی یک تنزل رتبه است. به نظر می رسد که انتخاب ماسکی مشابه کمیک‌ها می‌توانست بهتر باشد. زمانی که طراحی شخصیت گور در دنیای سینمایی مارول منتشر شد، جنجال‌هایی مبنی بر اینکه برخلاف نسخه کمیک، ظاهر او ترکیبی از ولدمورت و بیب فورتانا نیست، ایجاد شد. با این حال در جهانی پر از رنگ‌های روشن و پویا، ظاهر گور که به معنای واقعی کلمه سیاه و سفید است، ایده بسیار هوشمندانه‌ای محسوب می‌شود.

رنگ پوست روشن‌تر او زمانی ظاهر می‌شود که شمشیر مرگ‌بار را از آن خود می‌کند، اما این تنها شروع تحول شوم اوست. اندکی پس از جلو رفتن داستان، گور را در حالی می‌بینیم که دندان‌هایی مانند تیغ و چشمانی به رنگ زرد روشن دارد و جهش بیشتری پیدا کرده است. علاوه بر این، او یک شال سفید و مینیمالیست هم می‌‌پوشد که با چهره‌اش تطابق پیدا می‌کند. طراحی کیلمانگر فاجعه نیست، اما طراحی گور نه تنها عالی است، بلکه نقش او در داستان را پررنگ‌تر می‌کند و باعث می‌شود ترسناک‌تر به نظر برسد.

انگیزه‌های مخرب

کیلمانگر در برابر گور

از نظر تی‌چالا و ثور، کیلمانگر و گور فقط شرورهای دیگری هستند که باید با آن‌ها مبارزه کنند، اما در پایان نبرد در می‌یابند که قضیه چیزی فراتر است. پدر کیلمانگر ان‌جوبو، برادر پادشاه تی‌چاکا و عموی تی‌چالا، از موضع بی‌طرفی کشورش در مورد ظلم و ستم به سیاه‌پوستان دنیا و جهان خارج از واکاندا خسته شد، برای همین تصمیم گرفت خودش دست به کار شود و یک شورش را برنامه‌ریزی کند. او حتی با هم‌دستی یک ترورریست شناخته شده اهل واکاندا، اولیسس کلاو، خویشاوندان شاهزاده خائن را کشت. تی‌چاکا مجبور شد برادرش را بکشد، اما او پیش‌بینی نکرد که ممکن است اریک جنازه پدرش را در آپارتمان، در حالی که پنجه‌های پلنگ در سینه‌اش فرو رفته‌اند بیابد.

سال ها بعد کیلمانگر، که اکنون یک کهنه سرباز ارتش آمریکا محسوب می‌شود، بازگشته است تا نقشه‌اش را در واکاندا عملی کند و تاج و تخت را به دست آورد. او کلاو را می‌کشد و از مرگش برای جلب اعتماد افراد واکاندا استفاده می‌کند، اما انگیزه‌ او همچنان این است که راه پدرش را دنبال کند و از منابع بی‌پایان واکاندا برای آزادسازی جمعیت سیاه‌پوست سراسر جهان بهره ببرد. این تلاش تا زمانی که مشخص می‌شود کیلمانگر قصد سرنگون کردن حکومت استبدادی را دارد، تلاشی خالصانه به نظر می‌رسد. کیلمانگر فقط قصد دارد حکومتی ایجاد کند که در آن او و رادیکال‌های مانند او، بتوانند در راس امور باقی بمانند.

در نبرد حماسی نهایی، تی‌چالا می‌تواند پسرعموی خود را شکست دهد، او سعی می‌کند به کیلمانگر بگوید که می‌توانند او را درمان کنند تا نمیرد اما در عوض، کیلمانگر به غروب خورشید در وطنش نگاه می‌کند و می‌گوید:‌ «مرا در اقیانوس دفن کنید، به همراه اجدادم که از کشتی‌ها پریده‌اند. زیرا حتی آن‌ها هم می‌دانستند که مرگ، بهتر از اسارت است.». با وجود اینکه کیلمانگر سعی کرد مردم زیادی را بکشد، تی‌چالا پسرعمویش را درک می‌کند و داستان او باعث می‌شود که در نهایت متوجه شود او و کشورش موظف هستند منابع خود را با کسانی که به آن‌ها نیاز دارند، به اشتراک بگذارند.

«ثور: عشق و تندر» همانند «پلنگ سیاه» با روایت داستان گور شروع می شود، جایی که خدای قصابان، در حال پیاده‌روی در یک زمین بایر است و دختر بیمارش را با خود حمل می‌کند. گور با مرگ دخترش رسما آخرین نفر از گونه خود محسوب می‌شود. ناگهان گور هاله‌ای معجزه‌مانند را از دور می‌بیند و به سمتش می‌رود. در آن‌جا او خدایی را مشاهده می کند که در تمام سختی‌ها می پرستید و به درگاهش دعا می‌کرد. او می‌بیند که خدا از پیروزی و تملک شمشیر مرگ‌بار لذت می‌برد و هیچ توجه یا عشق و محبتی به فرزند بیماری که در برابرش در حال مرگ است نشان نمی‌دهد. گور که از شدت خشم کور شده است، از شمشیر مرگ‌بار برای به قتل رساندن خدای خودخواه استفاده می‌کند و عهد می‌بندد که همین سرنوشت را برای تمام خدایان دیگر رقم بزند.

وقتی گور که حالا فوق‌العاده قدرتمند شده و دندان‌هایت تیزی دارد ثور را پیدا می‌کند، قصد کشتن او را ندارد. سلاخی خدایان مختلف توسط گور ممکن است برایش نوعی سرگرمی باشد، اما او راهی را برای ناپدید شدن همه خدایان کشف کرد. او آرزو دارد که ابدیت را پیدا کند، موجودی باستانی به قدمت جهان که یکی از آرزوهای هر شخصی را که بتواند او را بیابد برآورده می‌کند. گور کشف کرده است که بیفرست کلید ورود به قلمروی ابدیت است. او اکنون به دنبال سرقت سلاح ثور یعنی استورم بریکر است تا قبل از اینکه او را با شمشیر مرگ‌بار بکشد، به جستجویش پایان دهد. گور علی‌رغم نابودی شمشیرش موفق می‌شود اما وقتی ابدیت را می بیند، ثور او را متقاعد می کند که نجات دادن زندگی دخترش از گرفتن جان افراد بی‌شماری با ارزش‌تر است. پس از آن ثور قصد دارد که از دختر گور مواظبت کند و به او زندگی‌ای را هدیه دهد که هیچ‌گاه قادر نبود داشته باشد. ثور در نهایت چیزی را به دست می‌آورد که از دست داده بود، یک خانواده.

کیلمانگر و گور ممکن است بیشتر وقت رویای جنایت و نسل‌کشی را در سر پرورانده باشند، اما این بحث وجود دارد که آیا با مرگ رستگار شده‌اند یا خیر؟ نمی‌توان انکار کرد که مسیر و گذشته غم‌انگیز آن‌ها منجر به قهرمان بودن نشده است. این دو شرور با داشتن جهان‌بینی بسیار متفاوت، نه تنها قهرمانان داستان را به چالش می‌کشند، بلکه به آن‌ها کمک می‌کنند به افراد بهتری تبدیل شوند. تفاوت اصلی این است که سرنوشت کیلمانگر منجر به تغییرات عمده برای بقیه دنیای سینمایی مارول می‌شود و سرنوشت گور منجر به تغییر اساسی ثور به عنوان یک شخصیت می‌شود.

در نهایت کدام یک از این دو، شرور بهتری است؟

کیلمانگر در برابر گور

جواب این سوال به ترجیحات شخصی بستگی دارد.

اگر یک شرو شیکسپیروارانه می‌خواهید که انگیزه‌هایش با وجود عملکرد افراطی قابل باور و قابل درک باشند، کیلمانگر گزینه بهتری است. اگر فردی ترسناک و در عین حال هشیار می‌خواهید که منشا داستانش دلسوزانه باشد، پس گور انتخاب مناسبی است. اما در این مقاله فقط یک برنده وجود دارد و او کیلمانگر است.

گور یک شخصیت عالی برای اضافه شدن به مجموعه شخصیت‌های شرور دنیای سینمایی مارول محسوب می‌شود، اما در نهایت، کیلمانگر هنوز هم به عنوان یک شخصیت شرور دلسوز برتری دارد.

‌مطمئنا مسابقه سختی بود، اما چیزی که به کیلمانگر برتری جزئی نسبت به گور می‌بخشد، ارتباط داستان او با جامعه مدرن است. تفسیری که او به روابط نژادی اضافه می‌کند، چیزی است که در دنیای کنونی ما بسیار رایج است. او در دام قدیمی مارول برای تبدیل شدن به یک پلنگ سیاه شیطانی می‌افتد، اما در اینجا این تکرار جواب می‌دهد، زیرا کیلمانگر اساسا نسخه آینه‌ای از تی چالا است. نسخه‌ای که در یک جامعه ثروتمند و پیشرفته بزرگ نشده بود و مجبور بود راه خود را در دنیای واقعی همراه با تمام چالش‌ها و آسیب‌های روحی ناشی از آن ادامه دهد.

گور مبارزه خوبی انجام داد و می‌توانست هر صحنه‌ای را که در آن حضور دارد با جذابیتی ترسناک بدزدد، اما در نهایت هیچ شکستی برای پادشاه واقعی و در عین حال دروغین واکاندا وجود ندارد.

منبع: collider

برچسب‌ها :
دیدگاه شما

یک دیدگاه
  1. برسام

    گور

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه