فیلم ترسناک «آخرین خانه در سمت چپ» چگونه ژانر وحشت را دگرگون کرد؟

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۱۰ دقیقه

«آخرین خانه در سمت چپ» فیلمی است که بسیاری از طرفداران ژانر ترسناک حتی اگر آن را ندیده باشند با آن آشنا هستند. نام وس کریون معمولا با آثار مهمی مانند «کابوس در خیابان الم» و «جیغ» به یاد می‌آید اما این فیلم اثری کم‌هزینه و مستقل بود که نام او را بر سر زبان‌ها انداخت و وی را از یک معلم به فردی افسانه‌ای در حوزه فیلم‌سازی تبدیل کرد.

کریون با همکاری شان کانینگهام، کارگردان «جمعه سیزدهم» وظیفه نگارش و کارگردانی این فیلم ترسناک ارزان‌قیمت و تحریک‌آمیز را بر عهده گرفت تا آن را به یک اثر موفق تبدیل نماید. ستارگان فیلم کاملا مطابق با خواسته‌ها و میل این دو نفر بودند، گروهی کوچک از بازیگران کاربلد که به آن‌ها کمک کردند تا فیلمی بسازند که جهان را شوکه کند و تاثیر عمیقی بر ژانر ترسناکی که امروزه می‌شناسیم داشته باشد.

«آخرین خانه در سمت چپ» داستان ماری کالینگوود (ساندرا کسل) را دنبال می‌کند. او دختر پزشکی است که تولد ۱۷ سالگی خود را جشن می‌گیرد و به همراه دوستش فیلیس (لوسی گرانتهام) برای شرکت در یک کنسرت راک به شهر می‌رود. آن‌ها هنگام خرید ماری‌جوانا، توسط گروهی از تبهکاران ربوده می‌شوند که این دو دختر را به جنگل می‌برند و به آن‌ها تجاوز می‌کنند و در نهایت آن‌ها را می‌کشند. کروگ (دیوید هس) و ویزل (فرد لینکلن) با دوستشان، سادی (جرمی راین) و پسری معتاد به هروئین، کروگ جونیور (مارک شفلر) فرار می‌کنند. آن‌ها به جایی می‌روند که نزدیک خانه خود ماری است اما اطلاعی از این موضوع ندارند و وقتی ماشینشان روشن نمی‌شود، برای گرفتن کمک به خانه والدین این دختر می‌روند. داک کالینگوود (گیلورد سنت جیمز) و همسرش (سینتیا کار) تمام شب را نگران دخترشان بوده‌اند و وقتی متوجه می‌شوند مهمانانشان با دخترشان چه کرده‌اند، قصد انتقام می‌کنند.

چنین پیش‌فرضی به احتمال خیلی زیاد می‌توانست اثری پایین‌تر از حد متوسط ​​باشد اما بالعکس، فیلم‌ با توجه به قدمت و تجهیزاتش، با چند تکنیک دیدنی ویرایشی بی‌نظیر، عالی به نظر می‌رسد و یک هسته احساسی غیرمنتظره دارد. جالب این‌جاست که هر چند وقت یک‌بار حس غم و اندوه یا ترحم یا انزجار به مخاطب القا می‌شود، زیرا داستان به طور اساسی به تاثیرات خشونت بر قربانیان و عاملان آن می‌پردازد. کسل در حضور هر چند کوتاه خود، به خوبی آسیب‌پذیری ملموس ماری را به تصویر می‌کشد و مظهر مرگ و کشتار کودکان در دهه ۷۰ میلادی است. او به طور ناگهانی با جنبه وحشیانه انسان‌ها و بشریت روبه‌رو می‌شود و کاملا سردرگم و ناتوان است و قادر به درک دنیای اطراف خود یا فرار از این تهدید نیست.

آخرین خانه در سمت چپ

حتی افراد شرور هم اجرای قابل توجهی از خود نشان می‌دهند و درست بعد از تجاوز به ماری، دور تا دور او می‌ایستند و نگاه‌های ناخوشایندی از سر پشیمانی بین یک‌دیگر رد و بدل می‌کنند و سپس تصمیم می‌گیرند که کار را تمام کنند و در عین حال، یک تصنیف زیبای بلوز در باب تنهایی نیز پخش می‌شود. هیچ کلمه‌ای گفته نمی‌شود اما استفاده کوبنده از موسیقی و فیلم‌برداری، فضای قابل لمسی از احساسات خام ایجاد می‌کند که به مخاطب اجازه می‌دهد تا این ضدقهرمانان را به عنوان مردمی عادی ببیند. فیلم‌برداری ویکتور هورویتز و موسیقی اصیل دیوید هس و هم‌چنین تدوین پر زحمت کریون، با هم ترکیب می‌شوند تا فیلمی واقعا استادانه با امکانات محدود ساخته شود. این موضوع باعث می‌شود تا دیگران هم الهام بگیرند و متوجه شوند که چیز کوچکی مانند بودجه نباید در بیان هنری یک اثر تاثیر‌گذار باشد.

کریون یک پدر سی و چند ساله و مطلقه با دو فرزند بود که به نیویورک نقل مکان کرد تا چیزهای زیادی درباره صنعت سینما بیاموزد و شغلی پیدا کند. کانینگهام قبل از این که تصمیم بگیرد به عنوان یک تهیه‌کننده به حرفه خود ادامه دهد، جنبه‌های مختلف کار تئاتر و سینما را مورد بررسی قرار داده بود و بعدها اظهار کرد: «برای تبدیل شدن به یک تهیه‌کننده فیلم نیازی به قبولی در آزمون‌های مختلف نیست، فقط باید چند قلم و کاغذ بخرید!» کریون و کانینگهام اتفاقی و از طریق یک دوست مشترک با یک‌دیگر آشنا شدند و روی چند پروژه کوچک‌تر کار کردند که مهم‌ترین آن‌ها فیلم اروتیک با هم با بازی مریلین چمبرز، بازیگر مشهور فیلم «پشت در سبز» بود. این فیلم برای توزیع‌کننده‌اش، هالمارک که به کانینگهام سفارش ساخت یک فیلم واقعا خشن را داده بود موفقیت‌آمیز بود. کریون وظیفه نویسندگی و کارگردانی کار را به عهده گرفت و بلافاصله به جمع‌آوری سرمایه پرداخت. آن‌ها پس از چند ماه، شروع به فیلم‌برداری در کانکتیکات کردند.

فیلم‌برداری در پاییز سال ۱۹۷۱ انجام شد و فرآیندی کوتاه داشت. جمعی کم‌تر از سی نفر در ساخت فیلم و از ابتدا تا انتها مشارکت داشتند. دوستان و همسران اعضای تیم به عنوان طراح لباس و افراد کمکی به پروژه اضافه شدند. خانه اصلی، مکانی اجاره‌ای بود که مادر کانینگهام در آن زندگی می‌کرد و پاتوق‌ عوامل سازنده در زمان استراحت بود. خورد و خوراک گروه از کی‌اف‌سی تامین می‌شد. فیلم با فرمت ارزان ۱۶ میل فیلم‌برداری شد. فقدان مجوزهای فیلم‌برداری و بودجه کم فیلم، این امکان را برای بازیگران ایجاد می‌کرد تا به خاطر کمبود زمان، بداهه‌گویی کنند. اعضای تیم برای فیلم‌برداری حتی از حصارهای پارک‌های ملی هم بالا رفتند که البته حرکتی کاملا جسورانه بود، چرا که قصد داشتند صحنه تجاوز و شکنجه را در روز روشن شبیه‌سازی کنند. آن‌ها حتی اداره پلیس محلی را هم متقاعد کردند که یک ماشین گشت به آن‌ها قرض دهد و به آن‌ها اجازه دهد تا یکی از صحنه‌های خود را در ایستگاه آن‌ها فیلم‌برداری کنند. بودجه کار چیزی در حدود ۹۰ هزار دلار بود و آن‌ها باید سخت کار می‌کردند، روزهای طولانی را پشت سر می‌گذاشتند، شب‌ها بی‌خوابی می‌کشیدند و با حقوق حداقلی کنار می‌آمدند.

آخرین خانه در سمت چپ

انجمن سینمایی‌ آمریکا چالش‌های زیادی با «آخرین خانه در سمت چپ» داشت. خود کریون و کانینگهام هنگام فرآیند تدوین در برخی از سکانس‌ها تجدید نظر کرده بودند اما نسخه نهایی آن‌ها بارها و بارها تغییر کرد. انجمن سینمایی‌ آمریکا برای قرار نگرفتن فیلم در بین آثار رده ایکس، خواستار تغییراتی به ویژه در صحنه آزار جنسی ماری و فیلیس در جنگل شد و فیلم در نهایت در رده آر قرار گرفت. در آن زمان، آثار مستقل بسیار رایج بودند اما به هر حال، استانداردها در هنگام توزیع به شدت متفاوت بود. برخی از صاحبان سینما قبل از این که حتی متوجه شوند چه چیزی خریده‌اند، یک نمونه از قطع اصلی را تهیه و به سلیقه خود آن را ویرایش می‌کردند. چندین نسخه از این فیلم با مدت زمان‌هایی از ۷۹ تا ۸۴ دقیقه در دسترس هستند اما هیچ‌کدام از آن‌ها نسخه اصلی کریون نیستند.

فرآیند اکران فیلم سرسام‌آور بود. عناوینی مانند شب انتقام، جنایت جنسی قرن و کروگ و شرکا تاثیر چندانی نداشتند. در نهایت عبارت «آخرین خانه در سمت چپ» به عنوان یک پیشنهاد مطرح شد که نامی سطحی اما بسیار موثر بود که حداقل در خاطر بینندگان باقی می‌ماند. عباراتی مانند «آیا این فیلم فراتر از یک اثر ترسناک معمولی است؟»، «هشدار! تماشای این فیلم برای افراد بالای ۳۰ سال توصیه نمی‌شود!» و «ماری ۱۷ ساله می‌میرد و این بهترین اتفاقی است که برای او رخ می‌دهد و چیزهای بدتری در راه است!» به عنوان جملات تبلیغات رادیویی فیلم پخش می‌شدند و اگرچه سطحی و در قالبی کم‌هزینه بودند اما بهترین بازخورد را برای کریون به همراه داشتند.

در آن زمان، تنها چند سال از فعالیت حرفه‌ای راجر ایبرت، منتقد مشهور شیکاگو سان‌تایمز گذشته بود و او به دیدن «آخرین خانه در سمت چپ» رفت. وی از تماشای فیلم غافل‌گیر شد و از صمیم قلب آن را ستایش کرد و به کارگردانی قوی، مضمون فلسفی و صمیمیت آن اشاره نمود. ایبرت پس از یک هفته بیانیه‌ای برای نقد خود و در پاسخ به مردمی که توصیه او را پذیرفته اما از نتیجه و تماشای فیلم راضی نبودند، منتشر کرد. فیلم برای کسانی که از ترس و وحشت انتفاعی لذت می‌بردند، همه چیز داشت و آن‌ها را خشنود می‌کرد. با این حال، به نظر می‌رسید که بسیاری از تماشاگران ناآگاه از نوع فیلمی که تماشا می‌کنند، وارد سالن شدند و صاحبان سالن‌های سینما در سراسر کشور با درخواست‌های خشمگینانه برای لغو فیلم مواجه گردیدند. برخی تسلیم نشدند اما برخی دیگر عقب کشیدند. انجمن سانسور فیلم، این اثر را ممنوع کرد و «آخرین خانه در سمت چپ» در نهایت در فهرست فیلم‌های بد از نظر اخلاقی قرار گرفت.

آخرین خانه در سمت چپ

«آخرین خانه» چندین نکته را ثابت کرد: این که یک فیلم انتفاعی می‌تواند هنرمندانه باشد. این که یک کمپین بازاریابی جذاب می‌تواند کلید موفقیت باشد. و این که تجاوز و انتقام عناصری رایج در جامعه هستند. چندین فیلم دیگر نیز در دهه ۷۰ و اوایل دهه ۸۰ داستان مشابهی را روایت کردند و مطمئنا «آخرین خانه در سمت چپ» را الگوی خود قرار دادند. «آخرین ایستگاه قطار شب» در واقع با عنوان جایگزین «آخرین خانه در سمت چپ جدید» ساخته شد و هم‌چنین «خانه لبه پارک» راجرو دوداتو تا آن‌جا پیش رفت که دیوید هس را به عنوان شخصیت شرور اصلی انتخاب کرد. «آخرین خانه در ساحل» و «آخرین خانه در خیابان بن‌بست» نمونه‌های دیگر این الگوبرداری هستند. پوسترها و کمپین‌های بازاریابی آن‌ها به شدت از پوسترهای «آخرین خانه در سمت چپ» کپی شده بودند تا بینندگان را به تماشای فیلم ترغیب کنند.

بعدها یکی از آثار قابل توجه‌تری که از آخرین خانه در سمت چپ الهام گرفت، فیلم «تف بر قبرت»، اثر میر زارچی با دنباله‌های مختلف خود بود. یک اثر مستقل کوچک نیز به نام «آشوب» در سال ۲۰۰۵ باعث خشم خود ایبرت شد، چرا که به شدت از عناصر فیلم آخرین خانه در سمت چپ تقلید کرده بود. «آشوب» تقریبا تکرار آخرین خانه است، با این تفاوت که یک پایان واقعا فاجعه دارد که در آن، ضدقهرمان اصلی جان‌ بقیه را می‌گیرد. این اثر فیلمی بسیار خشن و نفرت‌انگیزتر از «آخرین خانه در سمت چپ» به نظر می‌رسد و از نظر فنی آن‌قدر ضعیف است که تقریبا غیرقابل تماشاست. ایبرت و سازندگان «آشوب» پس از اکران فیلم با یک‌دیگر بحث و مجادله کردند و ایبرت، فیلم را صرفا خشونت‌آمیز و از نظر اخلاقی پوچ دانست.

متن و کارگردانی «آخرین خانه در سمت چپ» با کمک ستایش روشنفکرانی مانند ایبرت، فیلم را از جمع دیگر آثار سطحی که مشخصه سینمای اواخر دهه ۶۰ و ۷۰ بودند جدا کرد. این فیلم بر خلق شخصیت‌هایی متمرکز بود که مخاطب، آن‌ها را درک و با آن‌ها هم‌دردی کند و به جنبه‌های غم‌انگیزتر طبیعت و ذات انسان مانند رنج، فقدان و کمبود، خشم، انتقام، شر و بقا می‌پرداخت. در پایان‌بندی داستان عامیانه سوئدی که فیلم‌ بر اساس آن ساخته شده است، پدر برای قتل‌هایی که مرتکب می‌شود، از خدا طلب بخشش می‌کند و کلیسایی برای توبه می‌سازد که چشمه‌ای از آن سرچشمه می‌گیرد.

آخرین خانه در سمت چپ

«آخرین خانه در سمت چپ» به طور ناگهانی به پایان می‌رسد و خانواده کالینگوود پس از کشتن شروران متوجه می‌شوند که زندگی‌شان ویران شده است. آیا انتقام آن‌ها چیزی را تغییر داده بود یا صرفا کاری بود که آن‌ها باید انجام می‌دادند؟ دخترشان سرنوشتی وحشتناک داشت و آن‌ها حالا باید با مرگ او کنار بیایند و در حالی که دستشان به خون چند نفر آلوده شده به زندگی خود ادامه دهند. این پایان‌بندی یک نتیجه‌گیری تلخ و آزاد است که هدف آن، تعمق و تفکر بیشتر است و مخاطب را به این فکر وامی‌دارد که خشونت چه هدف واقعی را دنبال می‌کند.

این فیلم هم‌چنین آغاز راه سازندگان خود بود. سبک کریون و تمرکز او بر روی خانواده و خانه در فیلم‌های ترسناک و عشق او به ایجاد تله‌، در این فیلم ریشه دارد. کانینگهام نیز به طور مشابه با فیلم‌های «جمعه سیزدهم» و «خانه»، به روایت داستان خود در محیط‌های داخلی یا جنگلی ادامه داد. استیو ماینر به عنوان دستیار تدوین و تولید در این پروژه شرکت داشت و کارنامه‌ای درخور برای خود ایجاد کرد و در موارد متعددی هم با کانینگهام همکاری نمود و کارگردانی دو فیلم اختصاصی را هم بر عهده گرفت. دیوید هس تبدیل به یک شخصیت شرور محبوب شد و در فیلم‌های «خانه لبه پارک» و «مسافرت» نقش شخصیت‌هایی مانند کروگ را ایفا کرد. فرد لینکلن هم قبل از این که نقش ویزل را بازی کند، یک چهره فعال در یک رسانه اختصاصی دیگر بود و پس از «آخرین خانه در سمت چپ» هم به فعالیت خود در آن رسانه ادامه داد.

«آخرین خانه در سمت چپ» در واقع در مکان مناسب و در زمان مناسب ساخته شد. این فیلم این فرصت را برای کریون، کانینگهام و ماینر فراهم کرد تا هنر خود را از پایه بسازند و ایده‌آل‌های هنری خود را با حداقل منابع و امکانات کشف کنند. این فیلم موجب رونق فیلم‌های انتفاعی دیگر در قالبی گسترده‌تر شد و بدون شک روندی را ایجاد کرد که خشونت را برای دهه‌ها بر روی پرده سینما ادامه داد و آثار اسلشر دهه ۸۰ و آثار شکنجه‌ای دهه ۲۰۰۰ نمودی از این روند بودند. آثار وحشتناک بسیار تاثیرگذاری که کانینگهام و کریون بعدها خلق کردند، وجود خود را مدیون همین نقطه شروع هستند و هم‌چنین بسیاری از خصوصیات این ژانر که اکنون بدیهی تلقی می‌شوند از این فیلم‌ ریشه می‌گیرند. می‌توان تصور کرد که اگر «آخرین خانه در سمت چپ» نبود، ژانر مدرن وحشت، آثاری سطحی‌تر داشت که جذابیت ارواح و هیولاها را به آرامش روان انسان ترجیح می‌دادند.

منبع: collider

برچسب‌ها :
دیدگاه شما

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه