نقد فیلم «شاه ریچارد»؛ رایحه‌ی دل‌نشین تماشای داستانی سرراست

۹ اسفند ۱۴۰۰ زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۴ دقیقه
فیلم شاه ریچارد

داستان فیلم «شاه ریچارد» از آن داستان‌ها است که می‌توان آن‌ها را به اصطلاح عامیانه چنین خلاصه کرد: بالاخره در پایان «حق به حق‌دار می‌رسد.» سازندگان فیلم، قصه‌ای آشنا را تبدیل به اثری دل‌نشین و البته امیدوارانه در باب رویای آمریکایی و امکان تحقق آن کرده‌اند؛ به این معنا که آمریکا سرزمین فرصت‌ها است و در صورت وجود تلاش کافی، موفقیت هر فردی تضمین شده است. چنین قصه‌ی آشنایی شاید در نگاه اول کلیشه‌ای به نظر برسد، اما استفاده‌ی درست از کلیشه‌های کهنه نه تنها بد نیست بلکه خبر از توانایی سازندگان می‌دهد.

از سوی دیگر در زمانه‌ای که بسیاری از فیلم‌ها برخلاف منطق دراماتیک به ضرب و زور، روایت سبوعیت جماع سفیدپوست و ظلم تاریخی آن‌ها نسبت به سیاه‌پوست‌ها را به فیلم خود سنجاق می‌کنند تا چند صباحی بر صدر بنشینند و خوشایند رسانه‌ها باشند، رایحه‌ی واقع‌گرایی فیلم شاه ریچارد در برخورد با این مضمون تلخ و دوری از تندروی‌های آشنا یا پرداخت غیردراماتیک چنین مفاهیمی، به دل می‌نشیند.

داستان فیلم، یک روایت شاه پریانی هالیوودی در باب ارزش خانواده، در جامعه‌ای است که بر اساس این نهاد کوچک بر پا شده‌ است. خانواده‌ای برخلاف همه‌ی مشکلات و موانع، یکی یکی سدها را می‌شکند و با وجود تلخی‌ها به موفقیت و خوشبختی می‌رسد. این خوشبختی هم عمدتا در کسب ثروت و افتخار خلاصه می‌شود. نه کسی آرمانی در سر دارد و نه قرار است دنیا را عوض کند، حال هر چقدر هم که تمایل داشته باشد لاف چنین دستاوردهایی را بزند و خوش‌خیالانه تصور کند که موفقیت آن‌ها در عرصه‌ی تنیس حرفه‌ای، سرآغاز ورود مردم سیاه‌پوست به رشته‌ای است که اساسا حوزه‌ی قدرت‌نمایی سفیدپوست‌های ثروتمند است، باز هم همان پول و رفاه اقتصادی است که اهمیت دارد، نه چیز دیگری.

شیوه‌ی داستانگویی هم شیوه‌ی داستانگویی کلاسیک هالیوودی است؛ مردی با وجود مشکلات بسیار، جا نمی‌زند و ایمان خود را از دست نمی‌دهد. زندگی کمرش را خم کرده و پاهایش را لرزان (ویل اسمیت چه خوب همه‌ی این‌ها را در اجرا از کار درآورده است) اما هدفش را گم نمی‌کند. او مدام زمین می‌خورد اما هر بار برمی‌خیزد تا به راهش ادامه دهد و در نهایت هم همه چیز ختم به خیر می‌شود و موفقیت‌ها یکی یکی از راه می‌رسند. این مرد حتی خلوت چندانی هم ندارد و در هر مرتبه‌ی تنهایی، مشکلاتش در قالب جوانی زورگو بر سرش آوار می‌شود تا به یادش بیاندازد چه کسی است و در کجا ایستاده و چه راه سختی در پیش رو دارد.

بزرگترین دستاورد سازندگان فیلم شاه ریچارد، حفظ تعلیق و هیجان در سرتاسر اثر است. داستان فیلم را همه می‌دانیم. خواهران ویلیامز، یعنی ونوس و سرنا در پایان موفق خواهند شد و همه‌ی قله‌های موفقیت ورزش تنیس را فتح خواهند کرد. چنین فیلم‌هایی حتی دیگر نیازی به اسپویل کردن هم ندارند؛ چرا که انتهای داستان شیرین است و تمام تلاش‌ها قرار است که جواب ‌دهد و همه‌ی تماشاگران هم این مورد را نیک می‌دانند؛ پس چه چیزی باقی می‌ماند تا مخاطب امروزی کم حوصله و حساس به پدیده‌ی اسپویل را تا انتها روی صندلی سینما نگه دارد؟ این موضوع قطعا بستگی به توانایی سازندگان در حفظ تعلیق در طول قصه دارد. اینکه با وجود آگاهی از سرنوشت قهرمانان قصه، باز هم برای آن‌ها و سرنوشتشان نگران شویم و تا انتها فارغ از جهان حقیقی، برای آن انسان‌های حاضر بر پرده دل بسوزانیم.

لازمه‌ی رسیدن به چنین دستاوردی، ساختن و طراحی شخصیت‌هایی همدلی‌برانگیز است تا مخاطب با آن‌ها همراه شود و درکشان کند و با تمام وجود نگران سرنوشت آن‌ها شود. سازندگان شاه ریچارد از طریق پرداختن به جزییات شخصیت‌پردازانه، موفق به ساختن چنین شخصیت‌هایی جذاب شده‌اند؛ در صدر این شخصیت ها پدر و مادر خانواده‌ی ویلیامز قرار دارند. گذشته‌ی پدر در هاله‌ای از ابهام قرار دارد. او گرچه چند جایی از پدر ترسوی خود می‌گوید و تأکید می‌کند که کودکی خوبی نداشته اما همین مقدار کم هم باعث می‌شود تا انگیزه‌های او را به خوبی درک کنیم.

از سوی دیگر تمام توجه مادر خانواده هم به تربیت و تمرین فرزندان خود است اما تفاوتی میان او با شوهرش وجود دارد؛ فیلم‌ساز تمام بار شخصیت‌پردازانه‌ی او را بر دوش سکانسی قرار می‌دهد که در آن با فوران احساسات، از آنچه که بر وی رفته می‌گوید. شاید چنین شخصیت‌پردازی‌های پر از ابهامی برای شخصیت‌های دیگری، در فیلم دیگری غیرقابل قبول باشد اما برای فیلمی متمرکز بر تحقق رویاها در چارچوب یک رویای آمریکایی، همین که مخاطب بداند شخصیت‌های حاضر بر پرده چه راه سختی را طی کرده‌اند و با آن‌ها همراه شود، کافی است و بقیه زوائدی خواهد بود که به در این فیلم نمی‌خورد.

رینالدو مارکوس گرین در مقام کارگردان فیلم شاه ریچارد به خوبی توانسته این داستان کلیشه‌ای را روایت کند. او آگاهانه می‌داند که چه داستانی در اختیار دارد و قرار است که چه بگوید؛ او آگاهانه می‌داند که در اینجا خبری از نوآوری و بازی با قواعد داستانگویی یا به رخ کشیدن خود نیست. حتی کارگردان باید از وسوسه‌ی دیده شدن دست بردارد و فقط کاری کند که تمام حواس مخاطب معطوف به پرده و داستانی که بر آن جریان دارد باشد. اتفاقا هالیوود و تکنسین‌های آن این کار را هم خیلی خوب بلدند: یعنی تعریف کردن داستان‌هایی که قرر است رویا ببافد و مخاطب را در یک خلسه‌ی گناه‌آلود و خوش‌خیالی محض رها کند.

شناسنامه‌ی فیلم شاه ریچارد (King Richard)

کارگردان: رینالدو مارکوس گرین
نویسنده: زک بایلین
بازیگران: ویل اسمیت، ویل اسمیت، جان برنتال، سانیا سیدنی و …
خلاصه داستان: فیلم شاه ریچارد به دوران نوجوانی ونوس و سرنا ویلیامز، قهرمانان سیاه‌پوست تنیس زنان جهان و نقشی که پدر آن‌ها در موفقیت‌هایشان داشت می‌پردازد.
امتیاز متاکریتیک: ۷۶٪
امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
امتیاز نویسنده: ۳ از ۵

نقد فیلم «شاه ریچارد» دیدگاه نویسنده است و لزوما موضع دیجی‌کالا مگ نیست
برچسب‌ها :
دیدگاه شما

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه