بهشتی برای گونگادین نیست؛ سرگذشت نویسنده گمشده‌ی ایرانی

۲۲ تیر ۱۴۰۱ زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۲۶ دقیقه
بهشتی برای گونگادین نیست

«مانند ژنرال دوگل بی‌رقیب و تنها بود، به عنوان یک مرد و به عنوان یک نویسنده. باید مقایسه را همین‌جا پایان داد. او علی میردریکوندی نام داشت، ولی ترجیح می‌داد گونگادین خوانده شود. دهقانی بود از سرزمین‌های وحشی لرستان در جنوب غربی ایران و در هیچ قاموسی نمی‌شد او را باسواد نامید. وقتی من در سفارت انگلیس در تهران کار می‌کردم او به عنوان خانه‌شاگرد به منزلم آمده، شش هفته پهلویم بود و سپس ناپدید شد. این تمام آشنایی من با او بود. خارق‌العاده‌ترین شخصیتی که تا کنون در همه‌ی عمرم ملاقات کرده‌ام، یعنی مصنّف همین کتاب…» (پروفسور ر.ث زاعنر از مقدمه‌ی کتاب)

«برای گونگادین بهشت نیست» (با عنوان اصلی: No Heaven for Gunga Din) نامی است که ستوان همینگ بر داستان افسران انگلیسی و آمریکایی نوشته‌ی علی میردریکوندی، در دهه‌ی ۴۰ شمسی نهاده و آن را منتشر کرده است. این کتاب در سال ۱۹۶۵ تبدیل به پرفروش‌ترین کتاب سال آمریکا و انگلستان می‌شود. پس از چاپ اثر و فروش بالای آن، ناشر مربوطه درصدد یافتن نویسنده به منظور پرداخت حق‌التألیفش برمی‌آید. این خبر در روزنامه‌های ایرانی با تیترهایی همچون میلیونر گمشده، منتشر می‌شود.

در این رمان گونگادین به همراه هشتاد و سه تن از سربازان آمریکایی و انگلیسی، بعد از مرگ در جاده کهکشان به دنبال یافتن دروازه بهشت می‌روند.

آنها بعد از یک سفر خیال انگیز و برخورد با موجودات فرازمینی و گذر از عالم برزخ، گمشده‌ی خود را پیدا می‌کنند. جلوی دروازه بهشت همه افسران اجازه ورود می‌یابند اما نگهبان‌های بهشت مانع ورود گونگادین می‌شوند. نگهبانان او را به دوزخ می‌برند تا مدتی را به شکل یک سیاه‌پوست عذاب بکشد.

در مدتی که گونگادین در جهنم به سر می‌برد و تا هنوز ادامه دارد، افسران انگلیسی و آمریکایی همراه فقیر و تهیدست خود را از یاد نبرده و گاه به گاه به دیدارش در جهنم می‌روند.

این داستان در سال ۱۳۲۱ توسط دهقان فقیر و گمنامی بنام علی میردریکوَند، مردی از تبار لرستان نوشته شد. فردی که با وجود شهرت و محبوبیت کتابش در کشورهای غربی، همچنان گمنام است و سرنوشت نامعلومی دارد.

گونگادین از فرزندان این خاک است. او همه سختی‌ها و مرارت‌های جاده کهکشان را به همراه هم‌سفران خود پشت سر گذاشت اما در بهشت برای او جایی نبود. مردم قومش، که او نماینده آنهاست، سرنوشتی چون او دارند. مردمی که در طول تاریخ همواره سختی‌ها و رنج‌ها را با وعده رسیدن به بهشت تحمل کرده‌اند اما در نهایت سرنوشتی جهنمی داشته‌اند.

این قصه تکراری مردمان این سرزمین است. اکنون پس از سال‌ها او به زندگی جهنمی خو گرفته است اما آدمی است دیگر که همچنان گوشه چشمی به بهشت دارد. حال باید دید با گذشت این همه سال و تحمل این همه عذاب، گونگادین تا کی باید در جهنم بماند؟ آیا روزی او را به بهشت راه می‌دهند؟

جدای از سرنوشت شگفت انگیز کتاب، علی میردریکوندی، نویسنده آن نیز زندگی پر پیچ و خمی را تجربه کرده است. چوپانی ساده و فقیر از دیار لرستان که دوران کودکی تا مرگی سخت و مشقت‌های فراوانی را به معنای واقعی کلمه زیست کرده بود. او در دوران حضور انگلیسی‌ها در ایران، مدتی را در خدمت آنان گذراند و به عنوان یک کارگر ساده، در سفارت انگلیس کار می‌کرد. طبق نوشته‌هایش، او با خود عهد بسته بود که زبان انگلیسی را به قیمت تباهی عمرش هم که شده یاد بگیرد. و این نقطه عطفی در زندگی‌اش شد.

این چوپان فقیر، شاید خود هم نمی‌دانست که روزی نوشته‌اش به یک شاهکار تأثیرگذار تبدیل شود. پس از خروج انگلیسی‌ها از ایران، علی میردریکوندی با یکی از سروان‌های انگلیسی به نام جان همینگ در ارتباط بود و این کتاب را به زبان انگلیسی نوشت و برای او فرستاد. چندین سال بعد، سروان همینگ کتاب علی را منتشر کرد و این کتاب به یکی از مشهورترین آثار ادبی سال تبدیل شد، در حالی که خود علی میردریکوندی یک سال پیش از انتشار کتاب، در شهرستان بروجرد و به خاطر سرما و بی‌سرپناهی، در تنهایی درگذشت!

در تمام این سال‌ها علی میردریکوندی تنها با یک کتاب فروش بروجردی در ارتباط بود و فقط نزد او می‌رفت تا یک استکان چای بخورد و کتاب بخواند، پس از آن هم به قبرستان می‌رفته و در جوار مردگان می‌خوابیده!

مدتی پس از انتشار کتاب، تیتر روزنامه کیهان تبدیل به این جمله شد:

میلیونر گمشده! یک ایرانی با نوشتن یک کتاب صاحب میلیون‌ها پول شده اما خودش خبر ندارد.

درباره‌ی نویسنده‌ی کتاب

علی میردریکوندی

علی میردریکوندی (تولد دادآباد خرم آباد ۱۲۹۶ – وفات آذر ۱۳۴۳ بروجرد) (همچنین با نام «گونگا دین» نیز شناخته می‌شود) نویسندهٔ اهل ایران بود که عمدتاً برای دو کتاب برجسته‌اش یعنی «بهشتی برای گونگادین نیست» و «نورافکن» که حماسه‌ای است عامه‌پسند و در ۱۷ جلد، شهرت دارد. هر دوی این کتاب‌ها در اواسط قرن بیستم میلادی و با نثر انگلیسی شکسته نوشته شده‌اند.

در سال ۱۳۲۰ هنگام جنگ دوم جهانی نیروهای بیگانه وارد کشور شدند. نیروهای انگلیسی و آمریکایی هم در پادگان بدرآباد خرم آباد اسکان پیدا کردند.

کشور در فقر و قحطی به سر می‌برد. افراد جهت کار به پادگان مراجعه می‌کردند. علی میردریکوندی به خاطر یادگیری زبان انگلیسی، زیر نظر «ستوان جان همینگ» مشغول کار می‌شود.

علی با علاقه و پشتکار والای خود زبان انگلیسی را می‌آموزد. تا حدی که چند سال بعد به توصیه ستوان به زبان انگلیسی داستان می‌نویسد. آمریکایی‌ها او را «گونگادین» خطاب می‌کنند. در سال ۱۲۲۳ هنگام خروج نیروهای بیگانه از ایران، «ستوان همینگ» کتاب علی را جهت چاپ با خود به انگلستان برد.

کتاب بعد از ۱۵ سال در سال ۱۳۴۳ توسط پرفسور زاعنر از طریق دانشگاه آکسفورد انگلستان چاپ شد و کاندیدای جوایزی گردید. پس از موفقیت کتاب در انگلستان «غلامحسین صالحیار» در سال ۱۳۴۴ کتاب را ترجمه نمود. سپس توسط مؤسسه روزنامه اطلاعات کتاب را به چاپ رساند.

روزنامه‌ها و محافل فرهنگی کشور به جست و جوی نویسنده کتاب پرداختند. اما جست و جوها حاصلی نداشت. در چنین ایامی، علی میردریکوندی با نام «یاعباس» در آوارگی به سر می‌برد.

نویسنده ۷ ماه قبل از چاپ کتابش، شبی در غربتی محض، براثر سرما و فقر و فاقه در پنجم آذر ماه ۱۳۴۳ در جوار قبرستان امامزاده جعفر بروجرد، جهان هستی را با همه تلخی‌هایش وداع کرد. در بروجرد او را به عنوان فردی گمنام به خاک سپردند.

زندگی و آثار

No Heaven for Gunga Din

در مورد زندگی میردریکوندی اطلاعات نسبتاً کمی وجود دارد؛ جز این که او یک بومی لرستانی بود که علی‌رغم سواد کم توانسته بود زبان انگلیسی را به تنهایی و بدون مدرس بیاموزد تا حدی که قادر به خواندن، نوشتن و انتشار نوشته‌هایش به این زبان باشد.

میردریکوندی کتاب بهشتی برای گونگادین نیست را زمانی نوشت که در طول جنگ جهانی دوم در تهران در یک مهمانخانه سربازان مشغول به کار بود؛ سپس آن را به همینگ که یک افسر انگلیسی و نیز در حکم راهنمایش بود؛ داد. آخرین دیدار همینگ با میردریکوندی در سال ۱۹۴۹ رخ داد؛ همینگ پس از آن رمان میردریکوندی را در بریتانیا انتشار داد و البته در زمان انتشار کتاب زندگی و شرایط نویسنده به‌طور کلی برای مخاطبان نامشخص بود و گویا به همین دلیل بود برخی از منابع اصرار داشتند که میردریکوندی در واقع شخصیتی خیالی است و داستان در حقیقت توسط همینگ یا زهنر نوشته شده است.

با انتشار کتاب در سال ۱۹۶۵، مطبوعات ایران جستجویی عمومی برای میردریکوندی انجام دادند، کسی که از او با عنوان «میلیونر گم‌شده» یاد می‌شد. پس از آن برادرش، یکی از همکلاسی‌های سابقش و دیگر افرادی که او را می‌شناختند، اطلاعات بیشتری به دست دادند از جمله اینکه وی در بین سال‌های ۱۹۱۶ تا ۱۹۱۸ و در یکی از روستاهای استان لرستان به دنیا آمده است. همهٔ این اتفاقات در روزگاری جریان داشتند که سلسله پهلوی آغاز به سرکوب عشایر شورشی لرستان کرده بود. در اندک زمانی استعدادهای علی جوان مورد توجه قرار گرفتند و او به یک مدرسه که مختص پسران رهبران طایفه بود فرستاده شد؛ مدرسه‌ای که یکی از اهدافش این بود که کودکان راهزنی و سرقت را نیاموزند. طبق گفته‌ها او پس از مشاجره با پسر مسئول مدرسه، تحصیل را ترک گفت و در بحبوحهٔ آغاز جنگ جهانی دوم و اشغال ایران توسط متفقین شروع به کار برای اداره راه‌آهن نمود.

روایت‌های متفاوتی از کیستی علی میردریکوندی و ماجرای انتشار کتابش در روزنامه‌های آن زمان وجود دارد. اثری از یک روستایی گمنام ایرانی که آن را به زبان انگلیسی نوشته و ابتدا در انگلستان چاپ می‌شود. سپس در مرداد ۱۳۴۴ غلامحسین صالحیار آن را ترجمه و نشر اطلاعات در ۹۵ صفحه، منتشر می‌کند. روزنامه‌های اطلاعات و کیهان اخبار و گمانه‌زنی‌های متعددی درباره‌ی نویسنده و کتابش منتشر می‌کنند که حواشی این قضیه خود می‌تواند درخور توجه پژوهش‌های حوزه‌ی علوم اجتماعی در آن سال‌ها باشد. از جمله آن‌که برخی به طور کلی منکر وجود حقیقت خبر می‌شوند. تمام این اتفاقات در حالی رخ می‌دهد که یک سال از مرگ نویسنده‌ی گمنام این اثر مشهور و ترجمه‌شده به هشت زبان مختلف دنیا می‌گذرد.

در سال ۹۱، غلامرضا نعمت پور در صدد ساخت مستندی درباره این موضوع برمی‌آید تا ضمن آن حقیقت ماجرا را بیاید. او خلاصه‌ای از ماحصل تحقیقات خود را در قالب مستندی جذاب و مکاشفه‌آمیز، با نام برای گونگادین بهشت نیست به روایت تصویر درمی‌آورد. مستندی درباره زندگی، شخصیت و سرنوشت نویسنده‌ای مهجور و گمنام که سال‌های پایانی عمرش را به تکدی‌گری در یک امامزاده مشغول بوده و با این حال بنا به گفته‌ی مطلعین، در همان سال‌ها نیز از مطالعه دست نکشیده و کتاب‌هایی را به صورت امانت، تهیه می‌کرده است. مستند برای گونگادین بهشت نیست این روزها در سینمای هنر و تجربه در حال اکران است.

علی میردریکوندی، روستازاده‌ای، که برای پیدا کردن کار به کمپ انگلیسی‌ها در حوالی خرم‌آباد (بدرآباد) مراجعه می‌کند و در عین حال درصدد یادگیری زبان انگلیسی است. او به پیشنهاد ستوان همینگ شروع به نوشتن داستان‌هایی به این زبان می‌کند و چنان به یادگیری این زبان علاقه‌مند است که حتی در انتخاب شغلش، امکان پیشرفت در زبان انگلیسی برایش در اولویت قرار داشته دارد:

«من اکنون بیکارم و بدون داشتن کار نمی‌توانم انگلیسی را بیاموزم. به اینجا آمده‌ام که از شما استدعا کنم که اینک در قسمت نظامی انگلیس به من کاری بدهید، شاید ضمن انجام خدمت بتوانم انگلیسی یاد بگیرم. شما می‌توانید مطمئن باشید که من در کار خود خیلی جدی و ساعی هستم…» (بخش معرفی)

یا در جای دیگری می‌گوید:

«ممکن است شما مرا در زندان خودتان بیاندازید، به شرط آنکه نگهبان زندان، انگلیسی باشد…»

نگاهی دیگر به کتاب «برای گونگادین بهشت نیست»

بهشتی برای گونگادین نیست

در آثار کلاسیک، تمام نکات و حلقه‌ها دست به دست یکدیگر می‌دهند تا یک اثر منسجم، با فرم و محتوای متناسب در ذهن مخاطب جا بگیرد. در ابتدا از فرم اثر حرف می‌زنیم. کاملاً ملی اما با تم جهانی. میردریکوندی بدین خاطر که زجر و بدبختی‌های قشر ضعیف ایران را کاملاً تجربه کرده بود، توانست فرم و محتوا را آن طور که لایق مضمون آن است، به کار بگیرد.

یکی از نکات مثبت کتاب برای گونگادین، شخصیت‌پردازی و عدم زیاده‌گویی است. البته به این خاطر که طبق گفته سروان انگلیسی (صمیمی‌ترین دوست علی) نویسنده بسیار اهل مطالعه بوده، می‌دانسته که کجا باید یک جمله تاکیدی را تکرار کند.

جدای از اشخاص اصلی، شخصیت‌های فرعی هم آن‌طور که باید می‌توانند خود برای مخاطب جالب توجه باشند. مثل فرمانده باد، آب، آتش و… که در ابتدا قصد کمک به مسافران قصه را دارند اما بر سر یک جدال و بحث ساده بر سر قدرت، از کمک خود سر باز می‌زنند. این نشانگرتم اصلی داستان یعنی مبحث قدرت است.

در تمام نقاط عطف این کتاب، مبحث قدرت و تأثیر آن بر زندگی گونگادین قابل دریافت است. برای مثال در میدان داوری و قضاوت، در زمانی که به خانه‌ای برای استراحت رفته‌اند و سربازها از او می‌خواهند کفش آن‌ها را واکس بزند، جایی که همه قصد استراحت دارند و به گونگادین می‌گویند استراحت نکند و کارهای باقی مانده‌اش را انجام دهد و…

قدرت‌ها و نابرابری‌ها، همواره در موقعیت‌های مختلف بر آن‌ها جلوه‌گر می‌شود. علاوه بر این برای آن‌که مستقیماً بر نظام طبقاتی کنایه زده شود، او حتی در خود میدان داوری و زمان قضاوت، با یک گونگادین هندی اشتباه گرفته می‌شود، اما چون او را به تمسخر و به خاطر شباهت ظاهری به گونگادین هندی، گونگادین ایرانی می‌گفتند، باز هم مورد نابرابری قرار می‌گیرد و به جهنم فرستاده می‌شود.

داستان و روایت خطی این کتاب، حین حرکت اعضا اتفاق می‌افتد و به اصطلاح حکایت در جریان است. علی میردریکوندی که با وجود عدم تحصیل آکادمیک از مردم شناسی خوبی برخوردار بوده، با استفاده از استعاره‌ها و نمادهای گوناگون، ارزش باطنی داستانش را نیز عمیق‌تر کرده.

زبان داستان نیز قابل توجه است. کتاب برای گونگادین بهشت نیست یک زبان جهانی دارد و برای آن‌که به یک مذهب یا شیوه تفکر خاص محدود نشود، هرگز نام یا مشخصات خاصی را در مورد ساکنین جهان پس از مرگ بیان نکرده است اما به خوبی آن‌ها را در گوشه و کنار ذهن مخاطب، جایگذاری می‌کند. بدین صورت که وقتی از ستوان همینک می‌گوید، ما می‌دانیم دقیقاً ستوان همینک کیست و چه می‌خواهد بکند؛ عقیده‌اش چیست و چه هدفی را در زندگی دنبال می‌کند.
زندگی شخص نویسنده، همواره در شخصیت‌پردازی‌ها دخیل است. بدین صورت که راوی همواره توجه خاصی به گونگادین دارد و در میدان داوری، مخاطب بیش از هر کس دیگری برای او دل می‌سوزاند.

کتاب برای گونگادین بهشت نیست که با این جملات آغاز می‌شود:

بدون مشیت پروردگار هیچ کاری انجام نمی‌شود.

بدون اراده خدا هیچ کس نمی‌تواند زندگی کند.

بدون خواست خدا هیچ چیز رشد نمی‌کند.

در پایان، با یک جمله جذاب و کنایه بر همان مبحث نابرابری‌های اجتماعی که حتی در جهان پس از مرگ گریبان گیر افراد می‌شود، پایان می‌پذیرد:

خداوند همه فرزندانش را به یک اندازه دوست دارد.

و اما نقد و بررسی کتاب «برای گونگادین بهشت نیست»

No Heaven for Gunga Din

در این مقاله با رویکردی نو، اجزای داستان را مورد کالبدشکافی و نقد و بررسی قرار داده‌ایم. داستان از موقعیتی مهم سخن می‌گوید. راز زندگی پس از مرگ که در همه ادیان دغدغه همه انسان‌هاست. «داستان بهشت» سیر و سلوک آدم‌ها را در سفر به جهان آخرت نشان می‌دهد. آدم‌ها آرزو دارند به زندگی جاوید در بهشت دست پیدا کنند. این سفر، طرز تلقی نویسنده از سرنوشت انسان‌ها در دنیای دیگر است.

نکته‌ی جالبی، عده‌ای از آن غافل مانده‌اند، باورهای مذهبی علی است که شاید بشود آن را دلیل واقعی و یگانه‌ی نوشتن‌هایش فرض کرد که البته می‌توان ارتباط مستحکمی میان این مسأله و مفاهیمی که در داستان به آن‌ها اشاره می‌شود، یافت؛ که در بررسی جایگاه مفهومی داستان به آن‌ها اشاره خواهم نمود.

از نظر ژانر، اثر علی دریکوندی را می‌توان نوعی فانتزی دانست؛ فانتزی زیبایی که به ساده‌ترین شکل ممکن، عمیق‌ترین مفاهیم را بیان می‌کند و به طرز عجیبی با مخاطب ارتباط برقرار می‌کند. خیال‌پردازی‌های کودک‌مآبانه‌ای که در داستان جاری است، اثر را به قصه نزدیک می‌کند، اما از آنجا که عناصر داستانی و نوع مفاهیمی که مطرح می‌کند به نوعی امروزی محسوب می‌شوند، مخاطب را در کِشاکشی جذاب با خود همراه می‌کند.

همان‌طور که در ابتدای مقاله هم اشاره شد، از نقطه‌نظر ساختاری هم با دلایل مستحکمی که در اثر وجود دارد، می‌توان نتیجه گرفت که نویسنده به خوبی با عناصر داستانی آشنایی داشته و بر اساس همان‌هاست که دست به خلق آثارش می‌زند. همین که به گواهِ «همینک» در پاره‌ای اوقات می‌دانسته ساختار واژه‌ای درست نیست، اما بر استفاده از آن اصرار داشته است، نشان می‌دهد که او به دنبال خلق زبان درخوری برای راوی داستانش بوده که به وسیله‌ی آن «گونگادین» بیش از پیش نمود پیدا کند و از سوی مخاطب پذیرفته شود. صد البته اگر نویسنده‌ای با عناصر داستان آشنایی نداشته باشد، هرگز چنین اصراری نمی‌کند.

تفاوت یک نویسنده‌ی حرفه‌ای (کارکُشته) با غیر از آن در کشف اهمیت جزیی‌پردازی داستانی و استفاده از آن است. بی‌راه نیست اگر بگوییم در «برای گونگادین بهشت نیست» نویسنده چونان مینیاتوریست ماهری به خلق تصاویری ناب و هنری دست یازیده که از سرشت آگاه وی سرچشمه گرفته است. در ادامه به برخی از این ظرافت‌ها اشاره می‌کنم:

اشاره‌ی غیرمستقیم و هنری به بسیاری از مسائل هم در ساختار و هم در فرم و محتوا قابل توجه است؛ داستان این گونه آغاز می‌شود: «غروب اولین شب ماه هفتم…» (اولین شب مهرماه) که این غیرمستقیم‌گویی را شاید گونه‌ای آشنایی‌زدایی بتوان پنداشت که نویسنده برای زیبایی داستانش از آن بهره برده است.

در ادامه نحوه‌ی ورود شخصیت‌ها به داستان و معرفی آن‌ها هم به ظرافت هر چه تمام انجام می‌گیرد. نویسنده پس از آن‌که یک‌بار نام همه‌ی شخصیت‌های برگزیده‌ی داستان را با دیالوگ کوتاهی از آن‌ها می‌آورد و در ادامه که صحبت کردنشان ادامه پیدا می‌کند، دیگر به نام شخصیت‌ها اشاره نمی‌کند و تنها دیالوگشان را ذکر می‌کند که این نکته هم از جمله ظرافت‌هایی است که نویسنده با آگاهی از آن بهره برده است. اهمیت این مسأله زمانی بیشتر مشهود می‌شود که با تنوع شخصیت هم مواجه باشیم. نحوه‌ی ورود شخصیت در چنین موقعیتی تنها با زیرکی و دانایی نویسنده می‌تواند با موفقیت همراه باشد و تمرکز مخاطب را بر هم نزند. از مجموع ۸۳ نفری که در داستان حضور دارند، نویسنده فاکتور می‌گیرد و به نام ۱۳ نفر از آن‌ها اشاره می‌کند و مابقی در پس‌زمینه محو می‌شوند تا از شلوغی کار بدین وسیله پرهیز شود.

گذشته از این می‌توان به مسأله‌ی دیگری اشاره نمود که یکی از ویژگی‌های داستان امروز قلمداد می‌شود و آن «توصیف در حرکت» است. به این معنی که نویسنده‌ی امروزی دیگر مانند نویسندگان کلاسیک که در حالت توقف داستان و در شرایطی که هیچ گونه حرکتی وجود نداشت؛ به توصیفات طولانی و کسل‌کننده مبادرت می‌ورزیدند، توصیفات مکانی یا شخصیتی‌اش را در لابه‌لای حرکت‌های داستانی پنهان می‌کند تا اثر داستانی دچار آن زیاده‌گویی و کسالت نشود. دریکوندی در «برای گونگادین بهشت نیست» از چنین ترفندی استفاده می‌کند؛ «سرگرد ماتیوس گفت: «من آن‌قدر گرسنه هستم که خستگی را از یاد برده‌ام» و در حالی که می‌نشست اضافه کرد: «گونگادین. بیا بنشین و کفش‌های مرا تمیز کن.»

در حیطه‌ی شخصیت‌پردازی هم نویسنده با توجه به شناختی که از اهمیت این مسأله دارد، دست به کوشش چشمگیری می‌زند و تلاش می‌کند هر کدام از ۱۳ نفری که به عنوان شخصیت در داستان حضور دارند، با دیگران متفاوت باشد و این موضوع هم در نحوه‌ی صحبت کردن و هم رفتار آن‌ها نمود پیدا می‌کند. حتی اگر بر اساس آنچه «همینک» ابراز داشته، آن را گرته‌برداری مستقیم از آدم‌های واقعی اطراف «علی» به حساب بیاوریم، باز هم از ارزش کار نویسنده کاسته نمی‌شود. به هر حال همین که نویسنده به ضرورت و تأثیر آن آگاهی داشته، مسأله‌ی مهمی است و نمی‌توان آن را از نظر دور داشت.

عمده روایت داستان‌نویسان آماتور به شیوه‌ی «گفتن» و «گذشتن» بدون تمرکز انجام می‌گیرد و صرف «تعریف کردن» برای پایان دادن به داستان در دستور کارشان قرار می‌گیرد و همین ناآگاهی باعث می‌شود داستان از ظرایف لازم بی‌بهره باشد. در مقابل، نویسندگانی که نسبت به عناصر مترقی داستان آگاهی دارند، به خوبی می‌دانند که در شرایط خاصی ضرورت دارد به جای «گفتن»، نشان دهند تا مخاطب را درگیر حس‌های داستان نمایند؛

«وقتی آفتاب جهان تاب دمید، آن‌ها برخاستند و به تکان دادن و تمیز کردن لباس‌های خود مشغول شدند.

سروان بلور گفت: لعنت بر شیطان! دماغم پُر از شن شده است.

سرهنگ ویمان گفت: گوش‌های من هم همین‌طور.

سرگرد لاوسون گفت: بر شیطان لعنت! دهان من هم همین‌طور.

سرهنگ اسکیت گفت: بس است؛ حق شکایت و گله نداریم؛ ماسه‌ها از تشک هم نرم‌تر بود و خوب خوابیدیم.»

نویسنده‌ای امروزی چون «مارکز» با تأکید بر ضرورت جزیی‌پردازی آگاهانه می‌گوید در داستان هر چقدر دروغ، شاخ‌دار و با جزییات باشد، از سوی مخاطب بهتر پذیرفته می‌شود. و در همین راستا مثالی می‌آورد و مشخص می‌کند که اگر مثلاً بگوییم «۱۰ فیل بالغ و ۵ بچه فیل که پای یکی از آن‌ها می‌لنگید، پشت سر هم حرکت می‌کردند» نسبت به «یک دسته‌ی ۱۵ تایی فیل پشت سر هم حرکت می‌کنند.» قابل ارتباط‌تر و باورپذیرتر است.

در کتاب مورد اشاره هم نویسنده بر همین مبنا داستانش را به پیش می‌برد؛ چه آنجا که در مورد تعداد افسران می‌گوید و چه آنجا که به تعداد دفعات حمله‌ی گروه افسران به دروازه‌های بهشت اشاره می‌کند و از عدد دقیق «۸۰۴۳ بار» استفاده می‌کند. در جایی دیگر هم به شماره پرونده‌ی گونگادین به صورت خاصی اشاره می‌شود و رقم جالب توجه «سی‌میلیون و دو» قید می‌گردد.

گذشته از مسائلی که به هر حال در قالب ساختار به آن‌ها اشاره نمودیم، از نظر مفهومی نیز داستان ابعاد قابل‌توجهی پیدا می‌کند که جای بررسی و تحلیل ویژه دارد. همان‌طور که پیش از این هم اشاره شد، به باور نگارنده آنچه باعث پدید آمدن این شاهکار کوچک (برای گونگادین بهشت نیست) شده است، ریشه در ایدئولوژی و باورهای مذهبی نویسنده دارد و البته تعارضی که در این حیطه گریبان‌گیرش می‌شود و در نهایت هم به سمت و سویی می‌کشاندش که مسیر انزوا و گمنامی را انتخاب می‌کند. او به جستجوی خدا و نشانه‌های آن در زندگی است و در همین راه دست به تجربه‌ی قابل‌توجهی می‌یازد. تصوری که توسط خانواده‌ی بی‌سوادش به صورت عامیانه از خدا در ذهن او شکل گرفته، در کنار تصوری که از متون گوناگون مقدس از جمله قرآن و انجیل استنباط می‌کند، او را به ورطه‌ی دست‌وپنجه نرم کردن با مفاهیم تأمل‌برانگیز فلسفی پرتاب می‌کند، تا در کنار تبعیض و تفاوت‌هایی که خود در میان نوع زندگی آدم‌های مختلف کشف می‌کند، پریشانش سازد و در نهایت به انزوایش بکشاند.

البته پیش از آن‌که به این پایان غم‌انگیز برسد، در خلال فضایی که در کتابش تدارک می‌بیند، با این مسأله دست و پنجه نرم می‌کند، تا در پایان خود و همراهانش را در دادگاهی الهی پای میز داور ببیند و با ناامیدی هر چه تمام، آن تعلیق و انتظار، پایان داستان را رقم بزند و همه چیز در این مسیر شکل بگیرد.

از نظر مفهومی در داستان دو مسأله‌ی مهم وجود دارد که داستان حول آن‌ها شکل می‌گیرد؛ اول تصور عامیانه‌ای که به جایگاه خدا و بهشت وعده‌ داده‌ شده‌اش در آسمان‌ها اختصاص دارد و البته هنوز هم این تصور از میان نرفته و بسیاری خدا را در آسمان‌ها می‌جویند؛ و دوم بی‌عدالتی‌ها، تبعیض‌ها و تفاوت‌هایی که به صورت ذاتی وجود دارند و نویسنده تلاش می‌کند آن‌ها را در قالب تقدیر و سرنوشت به بررسی بنشیند.

نگاه طنزی که نویسنده در پرداختن به مسأله‌ی نخست دارد، این تصور را به صورتی ظریف به سخره می‌گیرد و به آن اعتراض می‌کند. تصویری فانتزی و آمیخته با طنز که در مورد فضاهای آسمانی و شیوه‌های جابجایی میان این فضاها ارائه می‌شود، به خوبی منجر به درک مفهوم مورد نظر نویسنده می‌شود. در جایی از داستان از حرکت به وسیله‌ی فرماندهان «ابر» و «باد» می‌گوید و در جایی دیگر از هلی‌کوپتری که به هر حال می‌دانیم ابزاری مکانیکی و این‌دنیایی است، حرف می‌زند و این در حالی است که در قسمتی دیگر با آگاهی هر چه تمام به اهمیت حرکت به وسیله‌ی ذهن در دنیای غیرمادی می‌پردازد؛ آنجا که شخصیت‌های داستان به هر چه می‌اندیشند، در کسری از ثانیه پدیدار می‌شود. در کتب بسیاری بر این شیوه تأکید شده و به اثبات رسیده است و نویسنده با آگاهی از این مسأله در بخشی از داستان از آن بهره می‌برد. آنجا که در «خانه‌ی مقدس» نیازهای‌شان برطرف می‌شود:

«با نیم ساعت راهپیمایی به خانه‌ی مقدس رسیدند. اما وقتی وارد شدند، در آنجا هیچ چیز نیافتند و ناراحت گردیدند. نه حمامی در کار بود، نه اتاق خوابی، نه اتاق استراحتی و نه تالار غذاخوری، پس فقط به ایستادن کف «خانه‌ی مقدس» اکتفا کردند و به تفکر پرداختند.

ژنرال «بورک» گفت: خوب در اینجا که از خوراکی خبری نیست. ناگهان خانه تبدیل به یک تالار ناهارخوری شده. در حالی‌که روی میز بزرگی برای ۸۳ نفر غذا آماده چیده شده بود. افسران بی‌نهایت مشعوف شدند. آن‌ها روی صندلی‌هایی که سر میز ناهارخوری گذارده بودند، نشستند و آن قدر خوردند تا کاملاً سیر شدند.

یکی از افسران گفت: حالا ما احتیاج به حمام گرفتن داریم: ناگهان تالار ناهارخوری تبدیل به «خانه‌ی مقدس» شد. و «خانه‌ی مقدس» به صورت حمام بسیار بزرگی درآمد. صدها و صدها قالب صابون‌های عطری و جامه‌های حمام، از قبیل قطیفه و غیره آماده گردید. با وسایل دیگر نظیر خودتراش و تیغ و هرچه که برای حمام کردن لازم بود…»

مسأله‌ی دومی که از نظر مفهومی مطرح می‌شود، هر چند باز هم از همان تصور عامیانه‌ نشأت می‌گیرد، اما بُعد دیگری از قضیه را نشان می‌دهد؛ این مسأله تبعیضی است که در نوع زندگی فرزندان آدم به واسطه‌ی مکان و سرزمین محل تولدشان وجود دارد و از نظر نویسنده توجیهی برای آن وجود ندارد. این مسأله در زندگی شخصی نویسنده در مقایسه میان ایرانی‌های هم‌جنس علی و افسران انگلیسی نمودار می‌شود و او را وامی‌دارد که زبان انگلیسی بیاموزد، شاید به این واسطه از دست این تبعیض لعنتی نجات پیدا کند. در داستان اما دیگر جای تلاشی باقی نمی‌ماند و راوی که به هر حال نماینده‌ی نویسنده در داستان است، محاکمه شده و بدون این‌که تلاشی در دفاع از خودش داشته باشد، به «۹۶ سال زمینی زندان در جهنم» محکوم می‌شود.

به این مسأله در داستان به روشنی اشاره می‌شود. آنجا که آژانس مقدس به دفاع از گونگادین می‌پردازد:

«سپس «آژانس مقدس» در حالی‌که روی‌اش را به «داور» می‌کرد، به آخرین دفاع از «گونگادین» پرداخت و گفت: «آن دسته از فرزندان آدم که بدبخت هستند، و طی زندگی خود در زمین غیر از کار و محرومیت نصیبی نداشته‌اند، نباید محکوم به زندان در جهنم گردند. اگر «گونگادین» معصیت‌کار است، فقط به خاطر وضع اسفناکی است که بر روی کره‌ی زمین داشته است.»

البته در ادامه‌ی داستان، زمانی که دیگر به نظر می‌رسد کار از کار گذشته و افسران پس از تحمل جزایی که برای‌شان در نظر گرفته می‌شود (شنای ۱۴ دقیقه‌ای در حوض برزخ)، به بهشت و گونگادین توسط هلی‌کوپتر به جهنم منتقل می‌شود و هر کدام ساکن محیط خود می‌شوند و سال‌ها می‌گذرد، راوی امیدواری‌هایی برای نویسنده به وجود می‌آورد تا فرزندان آدم نه تنها به خاطر گونگادین که به خاطر اعتراض به شرایط همه‌ی زندانیان جهنمی تجمع کنند و قطعنامه‌هایی به تصویب برسانند. هر چند انگار این قطعنامه‌ها هم از ضمانت اجرایی مناسبی برخوردار نیستند و در نهایت به انتظاری آزاردهنده ختم می‌شوند؛ انتظار نتیجه‌ی اطلاع‌رسانی خواسته‌ی فرزندان آدم توسط آدم به جبرییل امین که قرار است هفته‌ی آینده اعلام شود و: «من بسیار متأسفم که تاکنون خبری درباره‌ی تصمیمات فرزندان آدم به دست‌ام نرسیده است…»

به موازات این انتظار، دریکوندی در زندگی شخصی‌اش نیز با انتظاری از این دست مواجه می‌شود. انتظار تغییر شرایط و وضعیت زندگی‌اش در اثر هم‌نشینی با افسران انگلیسی و آمریکایی. انتظاری که پس از خروج متفقین از ایران تا مدت‌ها با او و زندگی مشقت‌بارش همراه است و برای فردای‌اش روزنه‌ای کوچک؛ و زمانی که از آن ناامید می‌شود، از قرار به فرقه‌ای از درویشان ملحق می‌شود تا بیشتر از هر زمان دیگری پوچی زندگی را برای خودش یادآوری کند. هر چند این تدبیر هم یارای نگهداری او را ندارد تا به دنیای گمنامی و قناعت برسد و در همین شرایط دار فانی را وداع بگوید و در کنار آثاری که خلق نموده، ابهامات و پرسش‌های زیادی را به میراث بگذارد. ابهاماتی که شاید هرگز نتوان برای همه‌ی آن‌ها پاسخی شفاف یافت.

جدا از ابعادی که داستان «برای گونگادین بهشت نیست» در دو حوزه‌ی ساختار و مفهوم دارد و به آن‌ها اشاره گردید، در خلال متن این کتاب می‌توان استدلالاتی پیدا نمود که می‌توانند گره‌گشای برخی ابهامات در مورد شخصیت نویسنده و زندگی سرشار از رمز و رازش باشد. در جایی از پایان داستان که افسران در میدان داوری محاکمه می‌شوند، گناه برخی از آن‌ها وعده‌های دروغی است که به گونگادین داده‌اند:

«سرهنگ «اسکیت» جواب داد: من معصیت کبیره‌ی خویش را به خاطر نمی‌آورم، ولی به تمام گناهان صغیره‌ی خویش اعتراف می‌کنم.

«داور» توضیح داد: وقتی مأمور اردوگاه امیرآباد بودید، به «گونگادین» صمیمانه قول دادید که گواهی حُسن انجام کار به او بدهید، ولی وقتی ایران را ترک گفتید، این قول خود را فراموش کردید و این کار یک معصیت کبیره بوده است.»

با دقت در این قسمت می‌توان به نکته‌ی جالبی پی برد و آن هم این است که داور می‌گوید: «…ولی وقتی ایران را ترک گفتید، این قول خود را فراموش کردید…» می‌توان استباط نمود که بر خلاف تصوری که وجود دارد و بر اساس آن گونگادین دست‌نوشته‌های کتاب‌اش را وقتی متفقین ایران را ترک می‌کنند، به آن‌ها و مشخصاً ستوان «همینک» می‌سپارد تا سال‌ها بعد به چاپ برسند (زمان خروج آن‌ها از ایران ۱۳۲۳، و زمان چاپ کتاب ۱۳۴۳ می‌باشد)، این کتاب بعد از خروج انگلیسی‌ها از ایران پایان یافته و در واقع از طریق پست برای او به انگلستان ارسال گردیده است. بنا به گفته‌ی ناشر که در مقدمه‌ی کتاب به آن اشاره شده است، ستوان «همینک» تا سال ۱۳۲۸ با علی در ارتباط بوده است(یعنی ۵ سال پس از آخرین دیدارشان در ایران).

در این قسمت از کتاب در واقع نویسنده به وعده‌هایی که در زندگی واقعی به او داده شده و به آن‌ها عمل نگردیده است، اشاره می کند و شاید بتوان آن را آخرین تلاش او برای فرار از زندگی سرشار از نکبت‌اش قلمداد نمود و وقتی از این گذر نیز نصیبی نمی‌یابد، دوران سرگردانی او آغاز می‌شود و دیگر به دنبال آن چه تا پیش از آن بوده، نیست. هر چند گاه‌گداری وسوسه می‌شود و به نشریات انگلیسیِ کتاب‌دارانِ بروجردی سَرَک می‌کشد و امانت‌شان می‌گیرد؛ شاید برای سرگرمی و البته بعید نیست برای یافتن نامی از خود یا کتاب‌اش. چه این‌که بر اساس اسنادی که در این زمینه وجود دارد، او نسبت به کاری که انجام داده (نوشتن «برای گونگادین بهشت نیست») و ابعاد آن آگاهی کاملی داشته و با صراحت گفته: «کتابی نوشته‌ام که مثل توپ در دنیا صدا خواهد کرد».

البته دو حالت دیگر هم (هر چند کم‌رنگ) در این زمینه‌ (نکات ظریفی که در داستان وجود دارد و گره‌گشای برخی از ابهامات می‌تواند باشد.) وجود دارد که باید به آن‌ها اشاره نمود؛ اول این تصور که ممکن است این قسمت را «همینک» یا ناشر (زاهنر) به آن افزوده باشند؛ منظور تکه‌ای است که بر اساس آن سرهنگ اسکیت به گونگادین وعده‌ می‌دهد به او گواهی حُسن انجام کار بدهد و البته از ایران خارج می‌شود و به قول‌اش عمل نمی‌کند. البته می‌توان با صراحت این تصور را رد نمود، چون خودِ همینک ابراز می‌دارد که جز تغییر نام برخی شخصیت‌ها که واقعی و شناخته‌شده بوده‌اند، تغییر دیگری در داستان انجام نداده است.

تصور دیگر می‌تواند این باشد که نویسنده به نوعی این مسأله را به صورت کاملاً تخیلی پیش‌بینی کرده و در داستان گنجانده باشد که البته با توجه به گرته‌برداری کاملاً واضحی که نویسنده از واقعیت‌های اطراف‌اش انجام داده، زیاد تصور قابل اعتنایی به نظر نمی‌رسد. کما این‌که حتی نام کتاب را هم خود نویسنده «کتاب افسران انگلیسی و آمریکایی» می‌گذارد و در ابتدا انگار قرار بوده شرح حال نزدیک به واقعیتی از آن‌ها باشد که البته در ادامه با چربش داستانی بیشتری مواجه می‌شود و با خیال‌پردازی‌های نویسنده، راه دیگری را در پیش می‌گیرد.

تصور دیگر این می‌تواند باشد که به هر حال ممکن است افسرانی که علی با آن‌ها در ارتباط بوده، همگی به یک‌باره ایران را ترک نگفته باشند و مثلاً اشخاصی چون سرهنگ اسکیت و سرگرد ماتیوس (نام واقعی این دو، چیز دیگری است) پیش‌تر و قبل از نهایی شدن داستان «برای گونگادین بهشت نیست» از ایران خارج شده باشند که البته شاید قابل اثبات نباشد. اگر چه در ادامه و در جایی دیگر از داستان نمود واضحی به خود می‌گیرد:

«پس از وی نوبت سرگرد «ماتیوس» رسید. او یکصد هزار و شصت و دو گناه صغیره و یک معصیت کبیره داشت و گفت: من به تمام گناهان صغیره‌ی خود اعتراف می‌کنم، ولی معصیت کبیره‌ام چه بوده است؟

– اندکی قبل از آن‌که ایران را ترک کنید، شما محرمانه خود را از چشم «گونگادین» پنهان می‌کردید، مبادا توقع تحفه و یا پاداشی داشته باشد؟».

نکته‌ی جالب در رابطه با محکومیت افسران انگلیسی این است که گناهان ستوان همینک از بقیه سبک‌تر است و شاید دلیل‌اش نگاه ویژه‌ای است که این شخص در طول دوران آشنایی‌اش با علی به او داشته و البته از ذهن نویسنده دور نمانده و به نوعی تلافی شده است.

آن‎چه بیشتر از هر چیز دیگری تصورات مطرح شده را کمرنگ‌تر می‌کند، تا با اطمینان بیشتری این مسأله که «برای گونگادین بهشت نیست» پس از خروج انگلیسی‌ها از ایران پایان یافته را بپذیریم، اشاره‌ی صریحی است که نویسنده در کتاب مورد نظر تحت عنوان «آرزوی آغاز جنگ سوم جهانی» مطرح می‌کند و برخلاف بسیاری که در این مورد به بی‌راهه رفته و تعابیر عجیب و غریب و دور از ذهنی در رابطه با تفسیر این قسمت مطرح نمودند، باید بپذیریم که این خواسته هم آرزوی شخصی نویسنده است، تا در قالب آن یک‌بار دیگر امکان حشر و نشر با انگلیسی‌ها را پیدا کند و به آرزوهای‌اش نائل شود. آشکارترین معنی این تکه این است که کتاب پس از خروج انگلیسی‌ها از ایران نوشته شده و یا پایان یافته است.

به هر حال خوشبختی علی دریکوندی در نهایت تنها سه سالی بوده که او در کنار خارجی‌ها زبان می‌آموخته و امیدوارنه تلاش می‌کرده نوع زندگی‌اش را با نزدیک شدن به آن‌ها تغییر دهد و پس از آن انگار دیگر برای او چیزی وجود ندارد که باعث دلخوشی‌اش شود، مگر انتظار خبری از آن سوی مرزها که هرگز تا زمان زنده بودن‌اش محقق نمی‌شود.

به هر حال داستان «برای گونگادین بهشت نیست» با جمله‌ی زیبایی پایان می‌یابد که انرژی و امیدواری گرمی به مخاطب منتقل می‌کند و شاید این نگرش در اثر نوع زندگی نویسنده پس از خروج خارجی‌ها شکل گرفته باشد. هر چه هست می‌تواند بهترین پایان برای این مقاله باشد:

«خداوند همه‌ی فرزندان‌اش را به یک اندازه دوست دارد.»

برچسب‌ها :
دیدگاه شما

۲ دیدگاه
  1. عباس شرافت

    قسمتی ازاین کتاب راقبل از۲۰سالگی درپاورقیهای کیهان همان زمان خواندم ‌،عاشقش شدم ولی بعلل گوناگون نتوانستم ادامه بدم واونوگم کردم.. وزمان گذشت..
    بعدسالها هرچه گشتم خبری و ‌اثری ازاون کتاب نیافتم وازهرکه پرسیدم ،هیچ کس نشنیده بودواونونمیشناخت.
    ۱۰سال قبل که تازه سرچ کردنرو یادگرفته بودم،اولین کارم پیداکردن نشانه هایی ازهمین کتاب بودکه بازهم موفق نشدم. امروزدر۷۷سالگی ودربازنشستگی ودریک موقعیت بیکاری، دوباره سرچ کردم وخوشبختانه سرنخ هایی ازان پیدا کردم وازاین بابت خیلی خوشحالم
    هنوزنمیدانم چاپ شده. یانه ،یااینکه صوتی اونم هست یانه،قصددارم اگرعجل مهلتم بده هرطورکه شده اونو اینبارکامل بخونم،امیدوارم بتونم.
    ازکسانیکه باعث ثبت ‌ضبط این اثرازیادرفته شده اند،قدردانی ‌تشکر می‌کنم.
    هنوزنخوندم،برم ببینم میتونم پیداش بکنم یانه.
    ع شرافت

    1. آینده نگر بی اینده

      سلام اقای شرافت ی لحظه خوشحال شدم گفتم شاید از نزدیک اقای گونگادین دیدی

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه