زندگی و آثار شیوا ارسطویی؛ نویسندهای که شخصیت اصلی داستانهایش بود

روز ۱۷ اردیبهشت با خبر فوت شیوا ارسطویی زهرآگین شد. او شاعر، نویسنده و مترجم نامآشنای ایرانی بود. شیوا ارسطویی کتابهای بسیاری از خود به جای گذاشته و با کتابهایش تاثیر غیرقابلانکاری بر جریان ادبیات فارسی داشت.
زندگی و آثار مهم شیوا ارسطویی
یکی از فعالیتهای اصلی و عمده شیوا ارسطویی برگزاری کارگاههای داستاننویسی بود. او در نهادهای آموزشی گوناگون کارگاههای داستاننویسی برگزار میکرد و همواره به پرورش نویسندگان جوان و حمایت از آنها معتقد بود.
از دیگر نکات قابل توجه زندگی این نویسنده این است که او از بهترین شاگردان رضا براهنی بود و با این نویسنده ارتباط نزدیکی داشت و حتی در رمان «ولی دیوانهوار» یکی از کاراکترها را با الهام از شخصیت براهنی به تصویر کشیده است.
از ویژگیهای آثار داستانی ارسطویی این بود که سعی میکرد زن طبقه متوسط را به تصویر بکشد. زنی که تصویری ساده و بیآلایش دارد و درگیر زندگی روزمره است. ارسطویی از نویسندگان صاحب تکنیک دهههای پیشین بود که توانست در عرصه ادبیات بدرخشد.
۱. خوف
رمان «خوف» یکی از معروفترین کتابهای شیوا ارسطویی است. کتاب درباره زن نویسندهای است که قبل از انقلاب با ساواک و رژیم پهلوی درگیر بوده است. او، حالا، در خانهای محبوس شده و پسر سرهنگ دیوانهای سگها و موشها را به جانش میاندازد و با قطع کردن آب و برق خانه میخواهد او را به پستترین شیوه زندگی تنزل دهد.
ارسطویی سعی میکند با زبانی استعاری از وضعیت خود به عنوان یک نویسنده در جامعه روشنفکری آن سالها صحبت کند. شخصیت اصلی رمان «خوف» هم شیدا است که تنها در یک حرف با نام نویسنده متفاوت است. راوی قسمت عمدهای از رمان خود شیداست، اما در بخشهای دیگر شاهد حضور راویهای متفاوتی هستیم.
زن شخصیت اصلی به خاطر حضور در چنین شرایط دشواری دچار نوعی خوف و وهم شده است. ترس و توهم و روانپریشی در این کتاب به هم تنیده شدهاند. در بعضی از قسمتهای کتاب میتوانیم احساس کنیم ارسطویی تحت تاثیر نویسندگانی چون کافکا و یا صادق هدایت بوده است. اما اینکه این تاثیرپذیری تا چه میزان موفق است، بستگی به قضاوت خوانندگان دارد.
در بخشی از کتاب «خوف» به قلم شیوا ارسطویی میخوانیم:
«از همانجا خودم را در آینه دیواری برانداز کردم، ببینم قیافهام به هیولا میزند یا نه. دستم هنوز رویِ گوشی بود، آینه دستم را نشان داد که محکم گوشی را چسبانده بود رویِ دستگاهِ تلفن. دست دیگر نه زن بود نه زیبا، آنقدر ورم کرده بود که نمیتوانست گوشی را از رویِ دستگاهِ تلفن بلند کند؛ انگشتها هرکدام شده بود یک بند کوتاه با ناخنهایی کوچک و گِرد.»
۲. آفتاب مهتاب
مجموعه داستان «آفتاب مهتاب» شامل ده داستان کوتاه است؛ «یک شب قبل از انتخابات»، «پرانتز باز، خنده، پرانتز بسته»، «برای پیرزنهای خودم»، «تقسیم»، «تورگی»، «غذای چینی»، «شازده خانم»، «گدای انگلیسی»، «آفتاب مهتاب»، «هنوز نه، اما بعد».
«آفتاب مهتاب» یکی از بهترین کتابهای شیوا ارسطویی است و اگر بخواهیم تنها یک کتاب از این نویسنده معرفی کنیم تا بخوانید و با قلمش آشنا شوید، قطعا همین مجموعه داستان است.
راوی بیشتر این داستانها اول شخص است و این حس را به مخاطب القا میکنند که زنی میانسال در حال تعریف کردن خاطرات گذشته خود است. محوریت این داستانها زنان و مسائل مربوط به آنهاست.
در بخشی از کتاب «آفتاب مهتاب» به قلم شیوا ارسطویی میخوانیم:
«بالاخره وقتی باخبر شد که پسر روزبهخان دست دختر تهتغاریاش را گرفته و زده به چاک جاده، پاک از همه چیز ناامید شد. اولین عکسالعملش این بود که برود وسط حیاط خانهاش و اذان بی وقت سر بدهد. اذانی که برای اتفاقی ناگوار و مخصوصا اتفاقی که آبروی مسلمانی را به باد دهد، سر میدهند. ما خیلی ترسیدیم وقتی شنیدیم علی آقا راه و بیراه، هر کجای خانه که باشد، بلند میشود میایستد و اذان بیوقت سر میدهد.»
۳. نینا
شیوا ارسطویی سعی داشته تا در «نینا» فضای تاریک و پر خفقان دهه شصت را به تصویر بکشد. این رمان درمورد دختری به نام نینا است که همراه با پدرش سیروس زندگی میکند. به نظر میآید آنها زندگی خوب و خوشی دارند، اما کمکم که با دغدغههای ذهنی نینا و تاثیر وقایع اجتماعی بر روحیه او آشنا میشویم، شاهد این هستیم که نینا رنجی عظیم را در مواجهه با محیط اطرافش متحمل میشود.
ارسطویی در این رمان میخواهد تاثیر وقایعی جون جنگ را به تصویر بکشد و گذار یک دختر از نوجوانی به جوانی را ترسیم کند. یکی از مهارتهای ارسطویی توانایی او در شخصیتپردازی بهخصوص شخصیتهای زن است. او سعی میکند زنان واقعی و متفاوتی را به تصویر بکشد و با جامعه خود در ارتباط باشد.
در بخشی از کتاب «نینا» به قلم شیوا ارسطویی میخوانیم:
«یک اتاق اجاره کرد در یک بالاخانه، مشرف به میدان فردوسی. وقتی از تدریس خصوصی به دخترها برمیگشت، میتوانست از پنجره کوچکش جنبوجوش شهر را تماشا کند.»
۴. من و سیمین و مصطفی
رمان «من و سیمین و مصطفی»، به گفته خود ارسطویی، بازنمایی از برخی تجربیات اجتماعی در دهههای ۵۰ و ۶۰ در کنار هم است. او سعی دارد تا تضادها و تناقضهای ایجاد شده برای خود در خلال سالهای دهه ۵۰ و ۶۰ را مورد بررسی قرار دهد.
در بخشی از کتاب «من و سیمین و مصطفی» از شیوا ارسطویی میخوانیم:
«هنوز جرئت نکرده بودم از احمد یا رستم سراغ بچه بابک را بگیرم. در آن خانه مردانه نمیشد سراغ هیچ بچهای را از هیچ مردی گرفت. مثل این بود که هردو مطمئن بودند بچهها همه در گوشه اتاقی تخت خوابیدهاند، سیر و راضی و بیخبر. مثل این بود که فقط من میدانستم، وقتی اهالی آن ساختمان حزبی را هل دادند توی آن مینیبوس، بچه بغل مادرش نبود. بغل هیچکس نبود.»
۵. آمده بودم با دخترم چای بخورم
«آمده بودم با دخترم چای بخورم» یک مجموعه داستان دیگر از این نویسنده است. این مجموعه شامل هفت داستان است که میتوان گفت درخشانترینشان همان داستان «آمده بودم با دخترم چای بخورم» است.
ارسطویی در این کتاب از دنیای روزمره و ساده آدمهای واقعی حرف میزند و هنرش در این است که با موضوعات پیشپاافتاده میتواند شگفتزدهمان کند.
زبان و نگاه نو نویسنده در کنار توجه او به شخصیتهای زن باعث میشود با نویسندهای متفاوت سروکار داشته باشیم که نتوان بهراحتی دست از خواندن آثارش کشید.
«آمده بودم با دخترم چای بخورم» شاید به کلیشهای آشنا اشاره کند، کلیشه زن همیشه شکستخورده که مجبور است از صحنه ناپدید شود. اما خواندن داستانهای این مجموعه میتواند ما را با دغدغهها و نگاه و جهانبینی زنان دورهای که از آن دوریم، آشنا کند. «آمده بودم با دخترم چای بخورم» از بهترین کتابهای شیوا ارسطویی است که میتواند ما را با دغدغههای اجتماعی این نویسنده آشنا کند.
در بخشی از کتاب «آمده بودم با دختر چای بخورم» به قلم شیوا ارسطویی میخوانیم:
«پرسیدم چرا مهران آن فیلم را نشانم داد؟ که بگوید: «ما مردها همه مثل همیم؟» یک چای برای خودت ریختی و آرام گفتی:«نه، فیلم را نشانت داد که بگوید همه شما مثل همید.»
۶. ولی دیوانهوار
رمان «ولی دیوانهوار» در دهه نود چاپ شد و در زمان انتشار خود سروصدا زیادی به پا کرد. بسیاری از مخاطبان معتقد بودند ارسطویی در این رمان تبدیل به نویسندهای پخته شده است و زبان و شخصیتها گیراتر و زندهتر از هر موقع دیگری هستند.
داستان «ولی دیوانهوار» درمورد نویسندهای است که خاطراتش را به صورت پراکنده ـ شما بخوانید دیوانهوار ـ مرور میکند. شاید تا ۳۰ صفحه اول از روند کتاب سر درنیاورید و گیج باشید، اما کمکم به قلم ارسطویی خو میکنید و با او جلو میروید.
متاسفانه ارسطویی موفق نمیشود یک قصه اصلی را در رمان پیش ببرد و در طول خواندن کتاب جاهایی هست که احساس میکنیم در حال گوش کردن به خاطرات پراکنده یک زن هستیم و نمیتوانیم انسجام و یا ربط این خاطرات به یکدیگر را درک کنیم.
ارسطویی سعی داشته تا از تجربیات زیسته خود در این رمان استفاده کند و حتی شخصیتهایی را از زندگی واقعی الهام گیرد. شخصیت زن اصلی بیهیچ سانسوری خود ارسطویی است و او از آشکار کردن این مسئله ابایی ندارد.
میتوان گفت «ولی دیوانهوار» از بهترین کتابهای شیوا ارسطویی است که در زمان انتشار هم بسیار مورد توجه قرار گرفت.
در بخشی از کتاب «ولی دیوانهوار» به قلم شیوا ارسطویی میخوانیم:
«گوشی همراهم زنگ میخورد. مهاجر ساکت میشود. بعد از غروب از حرف زدن با دیگران خوشم میآید. جواب میدهم. صدای دختر جوانی اسمم را میپرسد. احوالپرسی میکند. از یک نشریه تماس گرفته. هنوز دارم به شقایق فکر میکنم. دختر جوان میگوید از نشریه کرگدن تماس میگیرد. من به شقایق فکر میکنم. میپرسد بهترین خاطرهای که از زمستان دارم چیست. چیزی نمانده به عید. هر دختر جوانی از هر نشریهای که زنگ میزند، همین را میپرسد. همهشان میدانند که من زمستانهای زیادی را پشتسر گذاشتهام، ولی هنوز زندهام.»
منبع: دیجیکالا مگ