من هرروز با همین گوشی به ترالفامادور سفر می‌کنم

۲۵ مرداد ۱۳۹۵ زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۳ دقیقه

بیلی پیل‌گریم بینوا می‌گفت: «بعضی‌وقت‌ها نمی‌دانم ساعت چند است و می‌گویم بیا مرا بگرد!»

بیلی این حرف را‌ در سال ۱۹۴۵ یا شاید هم بیست سال این‌ورتر یا بیست‌سال آن‌ورتر گفته بود. آخر می‌دانید؟ زمان برای بیلی پیل‌گریم معنای خاصی نداشت؛ یعنی خیلی سخت بود که معنا نداشته باشد… خب هرچه باشد بیلی هم یک زمینی بود اما خوبی‌اش این بود که خیلی بیش‌تر از من و شما از مفاهیم غیرزمینی سر درمی‌آورد و همه‌ی این‌ها به لطف معاشرت با «ترالفامادوری‌ها» بود

تمامی زمان، تمامی زمان است؛ تغییر نمی‏‌کند،‌‌ به اختصار یا تفسیر تن نمی‏‌دهد. زمان وجود دارد، همین.

بههمین خاطر بیلی خیلی خوب با این موضوع کنار آمد که: «نحوه‌ی نگرشش به زمان، باید مثل نحوه‌ی نگرش به پهنه‏‌ای از کوه‌های راکی باشد. تمامی زمان، تمامی زمان است؛ تغییر نمی‏‌کند،‌‌ به اختصار یا تفسیر تن نمی‏‌دهد. زمان وجود دارد، همین.»

صبح که پخش‌کننده‌ی موزیک‌ گوشی‌ام را روی حالت Shuffle گذاشتم و هدفون‌به‌گوش می‌خواستم یک روز معمولی را به خیر و سلامتی شروع کنم، یادم نبود آن فایل شعرخوانی هم ممکن است یکی از این فایل‌های تصادفی باشد. شعرها در فضای جنگ جهانی دوم سروده شده‌اند و گاهی هم از عشق و صلح حرف می‌زنند. به همه‌ی ۲۴ دقیقه گوش دادم و فکر می‌کنم همین در شروع یک روز به‌اندازه‌ی کافی تکان‌دهنده باشد اما مساله اینجاست که من این فایل را از یک دوست عزیز قدیمی مدت‌ها پیش در تلگرام دریافت کرده بودم.

حق دارید اگر فکر می‌کنید با یک جوانک احساساتی در صبح ملال‌آور تابستان طرف شده‌اید و همین حالاست که اشکش سرازیر شود و سر درددلش باز شود اما تضمین می‌کنم که این کار را نخواهم کرد!

pic

جنگ جهانی دوم همیشه برای من یادآور رمان «سلاخ‌خانه‌ی شماره‌ی پنج» اثر کورت ونه‌گات است. وقتی آن شعرها را شنیدم و یادم نیامد چند وقت است دوستم را ندیده‌ام، یاد بیلی پیل‌گریم افتادم؛ شخصیت اصلی رمان، بازنده‌ای تمام‌عیار در روابط اجتماعی که در زندگی ملال‌آورش با مفهوم زمان درگیر می‌شود. او پس از حضور در جنگ جهانی دوم و از سر گذراندن بمباران تاریخی شهر درسدن آلمان، توانایی حرکت در زمان را پیدا می‌کند و هربار که چشم‌هایش را می‌بندد، در یک زمان دیگر در گذشته یا آینده آن‌ها را باز می‌کند.

بیلی به‌این‌ترتیب بارها زندگی‌اش را مرور کرده و بارها مرگ را تجربه کرده است. البته این توانایی از وقتی در بیلی پدید می‌آید که با ساکنان یک سیاره‌ی دور به نام «ترالفامادور» ارتباط برقرار می‌کند. ترالفامادوری‌ها محیط را در چهار بُعد می‌بینند و از تمام اتفاقات گذشته و آینده باخبرند. بیلی به سبک زندگی ترالفامادوری‌ها اعتقاد پیدا می‌کند و نسبت به همه‌چیز کرخت می‌شود: جنگ، خونریزی، عشق، مرگ خودش یا عزیزانش، روابط خانوادگی‌اش، دوستانِ نداشته و تقریبا همه چیز!

ما در زندگی هرروزمان دیگر لازم نیست مثل بیلی بینوا به سیاره‌ی ترالفامادور سفر کنیم تا در برابر زمان کرخت شویم.

من به دوستم در همان تلگرام پیام دادم. گفتم دلتنگش شده‌ام و آن فایل صوتی اشکم را درآورد. او گفت ای کاش این‌قدر از هم دور نبودیم. خواستیم قرار تجدید دیدار بگذاریم؛ دیدیم حالا حالاها وقت آزاد نداریم. اما این گفت‌وگوی کوتاه تا حد زیادی تسکین‌بخش بود.

حالا دارم فکر می‌کنم سبک زندگی امروزی ما طوری است که نسبت به زمان کرخت‌مان کرده. زمان از دست‌مان در می‌رود و یک‌هو چشم می‌چرخانیم و می‌بنیم که مدت زیادی است از لذت‌های زندگی دور مانده‌ایم. ما حساب این مدت را نداریم. اول غمگین می‌شویم اما همین سبک زندگی تسکین‌مان می‌دهد. نیازهای زندگی امروزی و بهتر بگویم تطبیق‌پذیری با تکنولوژی، اول ما را کرخت می‌کند. بعد که ناگهان با یک تلنگر از کرختی در می‌آییم با یک ابزار دیگر آرام‌مان می‌کند.

دیگر لازم نیست مثل بیلی بینوا به سیاره‌ی ترالفامادور سفر کنیم تا تجربه‌ی حس نکردن زمان را داشته باشیم. همین صفحه‌ی گوشی زمان را مثل یک تصویر دوبعدی از کوه‌های راکی پیش روی‌مان قرار می‌دهد.

شاید این فرآیند یک دور باطل باشد شاید هم خوب و فرازمینی و ترالفامادوری و چهاربعدی باشد! من که نمی‌دانم. فقط گاهی فراموش می‌کنم ساعت چند است.

پی‌نوشت: قسمت‌های داخل «» نقل‌قول مستقیم یا نقل به مضمون از کتاب «سلاخ‌خانه‌ی شماره‌ی پنج» نوشته‌ی کورت ونه‌گات و ترجمه‌ی علی‌اصغر بهرامی هستند.

مسابقۀ حرفه‌ای ربات‌های پرندۀ حمل کالا

برچسب‌ها :
دیدگاه شما

۱۰ دیدگاه
  1. Roxana

    مطالب برای معرفی کتاب کمی افسار گسیخته بودن،ک این ب معنی خوب نبودنشون نیست،مطالب خوبی ک انگار از شیرازه درومدن!
    اگر هدف معرفی کتابه باید یکم اساسی تر باشه،و بیشتر شخصی بعنوان مخاطب مطالب درنظر گرفته بشه ک نخونده کتابو.
    همونجوری ک گفتین نحوه ارائه مطالبتون برای مرور و تداعی خاطرات کسانی ک تجربه مطالعشو داشتن خیلی خوب و قابل درک بود،اما ممکنه برای کسی نخونده کتابو،متوجه شدن مطلبتون با داستانی ک بهش مسلط نیست سخت باشه یا بنظش گنگ بیاد.
    در کل قلم خوبی دارین،موفق و موید باشین????

  2. روشنک

    به نظر من نوشتۀ آشفته ای بود که آشکارا هدفش فضل فروشیه!!!

    1. مهسا

      فضل فروشی بخاطر چی؟

  3. hilda

    سلام.بسیار عالی بود.خواهش میکنم باز هم از این دست مطالب بنویسید.

  4. کریم

    سلاخ خانه شماره پنج بدون شک یکی از بهترین کتابهایی ست که خوندم. اگر چه سالهای زیادیه که از انتشار کتاب میگذره، اما با توجه به مضمون کتاب و اشارات جالبی که به زمان و تکنولوژی داره آن هم با زبان طعنه آمیز و بی پروا و شوخ و شنگ ونه گات، از زمان خود جلوتره و انگار برای دنیای امروز این کتاب نوشته شده. این دنیایی که مفهوم زمان با مفهومی که در گذشته داشته کاملا تغییر کرده و تعریفی تازه گرفته، همونطور که در کتاب زمان متلاشی و دگرگون شده. به نظرم کتابیه پیش گویانه در نوع خودش.
    نگاه شما هم به کتاب و زمان در دنیای جدید و دنیای تکنولوژی زده و ارتباط این دو با هم جالب بود برای من، پیشنهاد میکنم حتما این موضوع رو ادامه بدید.
    ممنون بابت پست خوبتون.

  5. حسینی

    چی بود این؟!
    تنها بخشهاییش که فهمیدم چی نوشته دو بند بعد از عکس اسم کتاب بود!
    بقیه بخشها کاملا گنگ و نامفهموم بود!

    1. ممنون از نظرتون
      در این قسمتها اشاره به بخش هایی از کتاب سلاخ خانه شماره پنج شده بود؛ شاید به عنوان نوعی سبک معرفی کتاب یا شاید هم تجدید خاطره برای کسانی که کتاب رو خوندن.

      1. محمد

        ممنون متن زیبایی بود

  6. ایمان

    بسیار عالی… تعادل بین متن و ارجاعات خوب برقرار شده… با مطلب ارتباط خوبی برقرار کردم.
    مرسی.

  7. حامد

    معنولا تا کسی از کتابی تعریف نکنه سمتش نمیرم :/
    ممنون بابت کتاب

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه