۴ رمان مهیج درباره‌ی جنگ؛ داستان‌هایی از شکوه پیروزی و رنج سربازان

۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۲ زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۱۵ دقیقه
رمان‌های جنگی

تقریبا هیچ روزی وجود ندارد که در خبرگزاری‌ها به موضوع جنگ اشاره نشود. بسیاری از سر خط اخبار رسانه‌ها نیز پیرامون جنگ در کشورهای مخنلف هستند. در این مدت حتما درباره جنگ داخلی در افغانستان، یمن و سوریه چیزهایی شنیده‌اید. درگیری‌های مرزی در کوزوو و بی‌ثباتی در نیجریه و سومالی، منازعه‌ طولانی‌مدت میان اسرائیل و فلسطینیان نیز نمونه‌های دیگری از این اخبار هستند. در حال حاضر نیز رسانه‌ها به شکلی ویژه بر روی جنگ روسیه و اوکراین متمرکز شده‌اند.

مختصری درباره پیشینه‌ی جنگ

از همان دوران باستان، جنگ به عنوان متداول‌ترین روش برای رفع اختلافات میان دو گروه متفاوت مورد توجه قرار می‌گرفت. این جنگ‌ها در دوران کوچ‌نشینی انسان‌ها میان دو یا چند قبیله به وقوع می‌پیوستند و اصلی‌ترین دلیل شکل‌گیری‌شان نیز کمبود منابع بود. با یک‌جانشینی انسان‌ها و شکل‌گیری دولت‌شهرها و پیشرفت مهارت‌های جامعه بشری، سلاح‌های سرد فلزی با کیفیت بیشتری ساخته شده‌اند و به تدریج امپراطوری‌هایی در سراسر جهان شکل گرفتند که دوامشان متکی به زور ارتش‌ها بود.

با کشف باروت و اختراع سلاح گرم، جنگ‌ها در سرتاسر جهان تشدید شدند وفناوری اهمیتی دوچندان در حوزه نظامی پیدا کرد. به علت برخورداری اروپایی‌ها از تجهیزات نظامی بهتر، این کشورها توانستند که بر بخش‌های عظیمی از دیگر قاره‌ها تسلط پیدا کنند و عصر استعمار آغاز شد. در جنگ‌های جهانی اول و دوم، دولت‌ها سرمایه‌گذاری زیادی برای ساخت سلاح‌های پیشرفته‌تر داشتند و این دو جنگ، سبب مرگ جمعیت بسیار زیادی از انسان‌ها جان باختند.

تبعات هولناک جنگ جهانی دوم سبب شد تا تغییر ذهنیتی در بین رهبران کشورها ایجاد شود و با ایجاد سازمان ملل متحد و نهادهایی که زیرمجموعه آن هستند، مانع از تکرار فجایع خانمان‌سوز دیگری در سطح جهان شوند. بسیاری از نهادهای بین‌المللی به این علت ایجاد شدند تا از وقوع جنگ جلوگیری کنند یا راه‌حلی را برای ترک مخاصمه میان طرف‌های درگیر بیابند. اما این سازوکارها همیشه نتیجه‌بخش نیستند. با این حال بسیاری از تحلیل‌گران می‌گویند؛ ما در دورانی زندگی می‌کنیم که صلح و ثبات بسیار بیشتر از گذشته است. با این‌حال قدرت‌طلبی برخی از کشورها، کمبود منابع و عدم باور به راه‌حل‌های مسالمت‌آمیز ( نظیر صندوق رای و مذاکره) منجر به وقوع جنگ در بخش‌های مختلف جهان می‌شوند.

رابطه‌ی جنگ و ادبیات

جنگ را می‌توان یکی از جدایی‌ناپذیرترین اتفاقات از جوامع انسانی دانست. برخی پا را فراتر از این گذاشته‌اند و معتقدند که جنگ ریشه در ذات انسان‌ها دارد و نهادهای گوناگون سیاسی و مدنی به این منظور ساخته شده‌اند تا چنین میلی را سرکوب و کنترل کنند. جنگ یکی از اساسی‌ترین وقایع برای الهام‌ بخشیدن به نویسندگان است. عموم اندیشمندان و نویسندگان، موضعی منفی نسبت به جنگ دارند و آن را تقبیح می‌کنند. برای همین آثار فراوانی در حوزه ادبیات ضدجنگ منتشر شده است.

رمان‌‎هایی که درباره جنگ نوشته شده‌اند طرفداران بسیار زیادی دارند. در این یادداشت با تعدادی از کتاب‌های برجسته‌ای که جنگ در آن‌ها محوریت دارد؛ آشنا خواهیم شد.

۵ رمان جذاب درباره‌ی جنگ جهانی دوم

۱. رمان «تبصره‌ی ۲۲»

رمان‌های جنگی

کتاب «تبصره‌ی ۲۲» یکی از برجسته‌ترین آثار آمریکای شمالی در حوزه ادبیات ضدجنگ است. داستان بین سال‌های ۱۹۴۲ تا ۱۹۴۴ اتفاق می‌افتد و در آن به وقایع اسف‌باری در دوره جنگ جهانی دوم اشاره می‌شود. کتاب در ژانر کمدی سیاه نوشته شده است و لحنی طنز و خنده‌دار دارد. بیشتر شخصیت‌های کتاب، وضعیت بد و نابسامانی پیدا کرده‌اند و امکان رهایی از آن شرایط بحرانی را ندارند. « تبصره‌ ۲۲» منطق حاکم بر نیروهای مسلح و قوانین آهنین را به نقد و هجو می‌کشد و در عین حال به فساد مالی و ضد‌وبند شخصیت‌های برجسته نظامی نیز اشاره می‌کند. آن‌ها افرادی هستند که علاقه‌مند به جنگ‌افزوری‌اند و جان سربازان و زیردستان‌شان برایشان بی‌ارزش است. این رمان طولانی شخصیت‌های زیادی دارد که هرکدامشان به نحو خاصی بر بیهودگی و غیرضروری بودن جنگ اشاره می‌کنند. در رسانه‌ها و جراید، معمولا جنگ تقدیس می‌‌شود و آن را عملی باعظمت می‌دانند اما این اثر، چنین نگرشی را به چالش می‌کشد.

«جوزف هلر (Joseph heller)» در یک می سال ۱۹۲۳ در برولکین ایالت نیویورک دیده به جهان گشود. او یهودی‌تبار بود و خانواده‌اش در روسیه بزرگ شده بودند. از همان دوران کودکی به نوشتن علاقه بسیار زیادی داشت. در سال ۱۹۴۱ او از مدرسه آبراهام لینکلن فارغ‌التحصیل شد و مدتی به عنوان یک آهنگر فعالیت کرد. در سال ۱۹۴۲ بود که او به نیروی هوایی آمریکا پیوست و پس از دو سال به جبهه هوایی ایتالیا فرستاده شد.
پس از آن‌که جنگ به پایان رسید او به دانشگاه کالیفرنیای جنوبی رفت و در رشته زبان و ادبیات انگلیسی تحصیل کرد. پس از اتمام تحصیلاتش بود که او به حوزه نمایش‌نامه‌نویسی و طنزپردازی وارد شد. کتاب « تبصره‌ی ۲۲» معروف‌ترین اثر این نویسنده در سال ۱۹۶۱ به چاپ رسید. این نویسنده در ۱۲ دسامبر ۱۹۹۹ بر اثر ابتلا به حمله قلبی و در سن ۷۶ سالگی فوت شد.

در بخشی از «کتاب تبصره‌ی۲۲ » می‌خوانیم:

یک جورهایی مأمورآگاهی خیلی هم خوش قبال بود. چون بیرون بیمارستان هنوز جنگ در جریان بود. آدم‌ها دیوانه می‌شدند و مدال می‌گرفتند. سرتاسر دنیا پسران تمام طرف‌های درگیر سر چیزی جان می‌دادند که به آن‌ها گفته شده بود وطن‌شان است. و به ‌نظر نمی‌رسید که برای کسی هم مهم باشد. دست کم برای خود این پسرانی که جان جوان‌شان را از کف می‌دادند. پایانی هم به چشم نمی‌خورد. تنها پایان در دیدرس همان پایان خود یوساریان بود. و اگر به خاطر آن تگزاسی میهن‌پرست و آرواره‌های قیف‌مانند و لبخند زمخت و چروک و محونشدنی‌اش نبود که همیشه خدا مثل لبه کلاه‌سیلندر سیاهی سرتاسر صورتش را می‌پوشاند. احتمالاً تا ابد در بیمارستان می‌ماند. تگزاسی می‌خواست همه توی بخش خوشحال باشند جزیوساریان و دانبر واقعاً آدم مریضی بود.

ولی یوساریان نمی‌توانست خوشحال باشد. هر چند که تگزاسی هم نمی‌خواست او خوشحال باشد. چون بیرون از بیمارستان هنوز هم اتفاق بامزه‌ای نمی‌افتاد. تنها اتفاق آن بیرون جنگ بود و به ‌نظر می‌رسید هیچ کس متوجه این مسئله نیست جزیوساریان و دانبر و وقتی یوساریان سعی میکرد به مردم یادآوری کند. همه از دستش فرار می کردند و خیال می‌کردند دیوانه است. حتی کلوینگر که باید بهتر از بقیه می‌دانست ولی نمی‌دانست دفعه آخری که همدیگر را دیدند یعنی درست قبل از این که یوساریان به بیمارستان برود. به یوساریان گفت که دیوانه است.

کتاب تبصره ی 22 اثر جوزف هلر نشر چشمه

۲. رمان «دوست بازیافته»

کتاب دوست بازیافته رمان جنگی

کتاب «دوست بازیافته» داستان زندگی دو نوجوان ۱۶ ساله آلمانی است که در شهر اشتوتگارت زندگی می‌کنند. راوی این داستان پسری یهودی به نام «هانس» از خانواده‌ای متوسط است. پدر او به عنوان پزشکی محترم در این شهر کار می‌کند و مادرش زنی خانه‌دار است. ورود او به دبیرستان، تجربیات عجیبی برایش داشت به خاطر تبار یهودی خود مورد تحقیر هم‌کلاسی‌هایش قرار می‌گرفت. اما یکی از هم‌کلاسی‌هایش با دیگران فرق دارد و بسیار باوقار ومودب است. این همکلاسی به خاندان نامدار هوهنفلس تعلق دارد و اسمش «کنراد» است. کم‌کم دوستی‌ای میان این دو نوجوان شکل می‌گیرد و آن‌ها روزگاری خوش را با یک‌دیگر تجربه می‌کنند.اما این تجربه خوشایند دوام چندان زیادی ندارد و بسیار ناپایدار است. داستان در سال ۱۹۳۲ اتفاق می‌افتد و روی کار آمدن هیتلر بسیار نزدیک است. خانواده کنراد به عنوان خانواده‌ای پرنفوذ با حزب نازی ارتباطات گسترده‌ای دارند و همین موضوع سبب می‌شود که بین این دو دوست جدایی رخ دهد. این کتاب پایانی غیرمنتظره و بهت‌آور دارد. بسیاری از منتقدان می‌گویند که دوست بازیافته توانسته است به خوبی احساسات آدمیان را در قالب یک داستان نشان دهد.

این داستان توسط «فرد اولمن» نویسنده و نقاش آلمانی نوشته شده است. اولمن در ۱۹ ژانویه سال ۱۹۰۱ در شهر اشتوتگارت آلمان به دنیا آمد و پس از طی تحصیلات مقدماتی و متوسطه خود برای تحصیل در رشته حقوق به دانشگاه فرایبورگ رفت. دانشگاه‌های تورینگن و لودویگ ماکسیمیلیان مونیخ از دیگر موسسات آموزشی‌ای بودند که او در آن‌ها درس می‌خواند.

«اولمن» به خانواده‌ای یهودی‌تبار تعلق داشت و با دامنه‌دار شدن موج نژادپرستی در اروپا که ناشی از روی کارآمدن هیتلر بود؛ او با خطراتی جدی روبرو بود. برای همین در سال ۱۹۳۳ در حالی‌که ۳۲ ساله بود؛ زادگاهش را به مقصد پاریس ترک کرد. او در آن‌جا با کشیدن نقاشی و فروش آن‌ها روزگارش را می‌گذراند، سه سال پس از حضور در پاریس، آن‌جا را به مقصد اسپانیا ترک کرد، اما این کشور در آتش جنگ داخلی خود می‌سوخت. برای همین «اولمن» مجددا به فرانسه برگشت و پس از مدت کوتاهی به بریتانیا رفت. او در همان‌جا با «دایانا کرافت» آشنا شد و ازدواج کرد.

کتاب «دوست بازیافته» این نویسنده در سال ۱۹۷۱ به چاپ رسید، اما ۶ سال بعد و پس از اضافه شدن مقدمه نویسنده به چاپ دوم، از آن استقبال زیادی صورت گرفت و شهرتی جهانی پیدا کرد.

«اولمن» در ۱۱ آوریل سال ۱۹۸۵ و در سن ۸۴ سالگی در اثر کهلوت سن در شهر لندن درگذشت .

در بخشی از کتاب «دوست بازیافته» می‌خوانیم:

و اکنون، یکی از اعضای این خاندان نامدار در کلاس من, درست در فاصله نیم‌متری، پیش چشمان کنجکاو و حیرت‌زده‌ام نشسته بود. کوچک‌ترین حرکاتش را دنبال می‌کردم: چگونه کیف واکس‌زده‌اش را باز می‌کرد. چگونه دست‌های سفید و بسیار پاکیزه‌اش را به‌سوی کیف می‌برد (دست‌هایی که آن‌همه با دست‌های کوتاه بی‌ظرافت و آلوده به جوهر من متفاوت بود), و قلم خودنویس و مدادهای خود را که به خوبی تراشیده شده بود. بیرون می‌کشید. چگونه دفترچه‌اش را باز می کرد و می‌بست. هرآنچه می کرد به کنجکاوی من دامن می‌زد: با چه دقتی مداد را به دست میگرفت؛ به چه حالتی می‌نشست راست و باوقار طوریکه انگار هر لحظه ممکن بود از جا برخیزد و خطاب به ارتشی ناپیدا فرمانی صادر کند. با چه حالتی دست در میان موهای بور خود می‌کرد. تنها هنگامی چشم او برداشتم که او نیز مثل بقیه خسته شده بود و درجا می‌جنبید و صدای زنگ تفریح را انتظار می کشید. چهره غرورآمیزش را تماشا می‌کردم که خطوطی بسیار زیبا داشت, و حتم داشتم که هیچ‌یک از شیفتگان هلن تروا او را با این‌همه توجه نگاه نکرده و در برابر او تا ین حد به خواری خود پی نبرده بوده است. من که بودم که به خود جرئت دهم و با او حرف بزنم؟ هنگامی که فریدریش هوهنفلس دست آراسته به نگین خود را به‌سوی آنوفون هوهنفلس دراز می‌کرد. نیاکان من در کدام‌یک از گتوهای اروپا می‌لولیدند؟ منی که پسریک پزشک یهودی بودم و پدرانم همه خاخام، کاسب و فروشنده احشام بودند؛ به این پسر که موهایی طلایی داشت و تنها نامش تا آن حد احترام و ترس مرا برمی‌انگیخت، چه می‌توانستم عرضه کنم؟
کتاب دوست بازیافته اثر فرد اولمن

۳. رمان « ه ح ه ه»

رمان « ه ح ه ه» یکی از جالب‌ترین کتاب‌هایی است که درباره جنگ جهانی دوم نوشته شده است. این اثر را می‌توان یک بازآفرینی موفق از عملیات «آنتروپوید» دانست. نویسنده تلاش می‌کند تا با قرار دادن خود در آن فضا، بر جزئیات این داستان مهیج بیافزاید. کتاب فوق را در ردیف رمان‌های تاریخی معتبر می‌توان قرار داد، هر چند نویسنده با بیانی شاعرانه، صحنه‌ها، فضاها و حالات روحی شخصیت‌های درون داستان را بیان کرده است؛ اما در عین‌حال این داستان از دقت نظر تاریخی بالایی برخوردار است.

رمان به یکی از مهم‌ترین وقایع در جنگ جهانی دوم اشاره دارد، کشور چکسواکی مدت‌هاست که اشغال شده است و هیتلر برای جلوگیری از قدرت گرفتن گروه‌های مقاومت، مخوف‌ترین افسر خود یعنی « راینهارت هایدریش» را به آن‌جا فرستاده است، اداره بی‌رحمانه چکسواکی توسط این فرد، هزاران نفر را به کام مرگ می‌فرستد و افکار عمومی این کشور، روز به روز بیشتر امید خود را از دست می‌دهند. در این میان، ادوارد بنش، رئیس دولت در تبعید این کشور، درخواست می‌کند تا عملیاتی متهورانه برای تغییر شرایط صورت بگیرد. او می‌خواهد تا تعدادی از افسران زبده‌اش، راینهارت را بکشند.

راینهارت یکی از کلیدی‌ترین شخصیت‌های آلمان نازی بود و بسیاری می‌گویند که او مبتکر« راه حل نهایی» برای نسل‌کشی یهودیان بوده است. این عملیات به صورت معجزه‌آسایی موفقیت‌آمیز است اما تبعات هولناکی نیز دارد.

کتاب « ه ح ه ه» یا « هایدریش هوش و حواس هیملر» توسط «لوران بینه» نویسنده فرانسوی نوشته شده است. او در ۱۱ ژوئیه سال ۱۹۷۲ متولد شد و در حال حاضر ۵۰ ساله است. پدر او یک مورخ و مادرش معلم بود. او پس از طی کردن دوره تحصیلات خود در مدرسه، به دانشگاه رفت و در آن‌جا زبان فرانسوی خواند. در حال حاضر نیز در برخی از دانشگاه‎‌ها، زبان و ادبیات فرانسوی را آموزش می‌دهد. اولین رمان او « ه ح ه ه» که در سال ۲۰۱۰ به چاپ رسید، جایزه ادبی کنگور را نصیب خود کرد.

در بخشی از کتاب « ه ح ه ه » می‌خوانیم:

ملاقات رودررویی که در ادامه روایت خواهم کرد، اگر مقدمه‌ای بر مرگ میلیون‌ها نفر نبود. وجه خنده‌آوری داشت. دریک سوی این ملاقات مردی بود موطلایی و بلندبالا. با لباس نظامی سیاه، چهره‌ای اسب‌مانند، صدایی بسیار زیر و پوتین‌هایی واکس خورده و در سوی دیگر، همستری ریزنقش و عینکی، با موهای خرمایی و سبیل و سروظاهری نه‌چندان آریایی. پیوند جسمانی هاینریش هیملر و نازیسم ازاین جا پیداست که وی به شکلی مسخره سبیلی چون سبیل مرشدش، آدولف هیتلر گذاشته بود تا هرچه بیش‌تر به وی شبیه شود. بدون این سبیل، پیوند وی با نازیسم هیچ نمود آشکاری نداشت. البته به‌ جز لباس‌های نظامی رنگارنگش.

برخلاف منطق نوادی، همستر کوتوله مافوق موطلایی قدبلند به شمار می‌آمد. او از مدتی پیش، در حزبی که در انتخابات آینده بخت بلندی برای پیروزی داشت. جای پای محکمی یافته بود. از همین رو هایدریش بلندبلا و موطلایی در برابر این مرد مردی با سری چون کله جوندگان اما با نفوذی روزافزون می‌کوشید هم محترم به نظر بیاید و هم سرشار از اعتماد به ‌نفس. این نخستین بار بود که هایدریش با هیملر مدیرکل نهادی که خودش هم درآن عضویت داشت. دیدار می کرد. یکی از دوستان مادر هایدریش سفارش او را به هیملر کرده بود. افسر جوان می‌خواست او را به ریاست دایره اطلاعات منصوب کنند. نهادی که هیملر مایل بود در سازمان به راه اندازد. اما هیملر در توان مدیریتی هایدریش تردید داشت و ترجیح می‌داد نامزد دیگری را به این منصب بگمارد. او نمی‌دانست این نامزد دیگر کسی نیست جز مأمور جمهوری وایمار که قرار بود در دم ودستگاه نازی‌ها نفوذ کند. توانایی این مرد برای ریاست دایره اطلاعات چنان هیملر را متقاعد کرده بود که او می خواست ملاقات با هایدریش را به وقت دیگری موکول کند. لینا به محض اطلاع از این موضوع، شوهر خود را در نخستین قطار به مقصد مونیخ نشاند تا بی‌درنگ به منزل هیملر برود. مرغدار سابق و رایش فوهر آینده، مردی که هیتلر چندی بعد او را تنها به نام «هاینریش وفادارم» خطاب می کرد.

کتاب ه ه ح ه اثر لوران بینه نشر ماهی

۴. کتاب «وداع با اسلحه»

کتاب فوق بر پایه تجربیات واقعی نویسنده‌اش « ارنست همینگوی» نوشته شده است. داستان « وداع با اسلحه» در منطقه‌ای دور افتاده در ایتالیا رخ می‌‌دهد که « گوریتسیا» نام دارد. شخصیت اصلی داستان ستوان « فردریک هنری» است، این نظامی آمریکایی، به عنوان یک راننده آمبولانس در منطقه عملیاتی خود فعالیت می‌کند. او در یکی از مرخصی‌های خود با پرستاری آشنا می‌شود. آن دو در خلال گفت‌وگوهای خودشان متوجه می‌شوند که چقدر از جنگ بیزار هستند. ستوان در یکی از نبردهای جاری در جنگ، زخمی می‌شود و او را به همراه این پرستار به بیمارستانی در میلان منتقل می‌کنند. ادامه این داستان پر از پیچیدگی‌های گوناگون است و میل به عشق و زندگی، رو در روی مرگ و نیستی ناشی از جنگ قرار می‌گیرند.
« ارنست همینگوی» نویسنده برجسته آمریکایی و برنده جایزه نوبل ادبیات، در ۲۱ ژوئیه ۱۸۹۹ در منطقه اوک پارک ایالت ایلینوی دیده به جهان گشود. پدرش پزشک و مادرش معلم پیانو بود. او در سال ۱۹۱۷ برای مدتی در کانزاس سیتی به عنوان گزارشگر مشغول به کار شد. با آغاز جنگ جهانی اول، ارنست به ارتش ایالات متحده آمریکا پیوست اما ضعف بینایی‌اش باعث شد که نتواند در جبهه خدمت کند. او به عنوان راننده یک آمبولانس صلیب سرخ به ایتالیا رفت و در آن‌جا زخمی شد. پس از بازیابی سلامتش به عرصه گزارش‌نویسی و روزنامه‌نگاری بازگشت و در فاصله سال‌های ۱۹۲۱ تا ۱۹۲۷ به شهرتی جهانی دست پیدا کرد.

از این نویسنده آثار بسیاری به جای مانده است.تعدادی از کتاب‌های او پس از مرگش منتشر شده‌اند. بسیاری معتقدند که «همینگوی» تاثیر مهمی بر روی ادبیات مدرن آمریکا گذاشته است. او در سال ۱۹۵۳ جایزه پولیتزر را به دست آورد و یک سال بعد نوبل ادبیات را گرفت.« همینگوی» در طول حیاتش چهلر بار ازدواج کرد و دو فرزند به نام‌های گریگوری و جک داشت. زندگی او بی‌شباهت به یک ماجراجویی بزرگ نبود. « ارنست همینگوی» نهایتا در ۲ ژوئیه سال ۱۹۶۱ با یکی از اسلحه‌های محبوبش به زندگی خود پایان داد.

در بخشی از داستان « وداع با اسلحه می‌خوانیم»:

وقتی به جبهه برگشتم. هنوز در همان شهرک بودیم. در روستا بر تعداد توپ‌ها اضافه شده و بهار ازراه رسیده بود. مزارع سرسبز شده، تاک‌ها جوانه زده، درختان دو سوی جاده برگچه درآورده و از سمت دریا نسیم می‌وزید. من شهررا با قلعه قدیمی بالای تپه دیدم که در محاصره تپه‌های دیگر قرار گرفته و کوهساران آن‌سوتر به‌رنگ قهوه‌ای می‌زد و در دامنه‌ها به سبزی می گرایید. در شهر بر تعداد توپ‌ها افزوده شده و تعدادی بیمارستان جدید نیز تأسیس شده بود. در خیابان با مردان و گاه زنان بریتانیایی برخورد می‌کردم و تعداد بیش‌تری از خانه‌ها هدف گلوله‌های توپ قرار گرفته, ویران شده بود. هوا گرم و بهاری و من در جاده میان درختان قدم‌زنان پیش رفتم. زمین از آفتابی که بر دیوارها می‌تابید. گرمی گرفته بود و دانستم که ما هنوز در همان شرایط پیشین زندگی می‌کنیم و وضع دقیقا همان وضعیت پیش از مرخصی‌ام است. در خانه باز بود. بر نیمکتی که زیر آفتاب در خارج از خانه گذارده بودند. سربازی نشسته بود و آمبولانسی هر کنار در مجاور به ا‌نتظار ایستاده بود و وقتی وارد خانه شدم؛ بوی کف سنگی مرمرین و بوی بیمارستان به مشامم رسید. همه چیز مثل همانی بود که می‌رفتم. به جز این که حالا بهار آمده بود. به داخل اتاق بزرگ سرک کشیدم و دیدم سرگرد پشت میز نشسته. پنجره باز و نو خورشید دراتاق جاری بود. مرا ندید و مردد بودم بروم گزارش بدهم که آمده‌ام. یا بروم حمام کنم و سرو صورتم را صفا بدهم. تصمیم گرفتم اول به طبقه بالا بروم. اتاقی که با ستوان رینالدی شریک بودم. رو به حیاط و پنجره‌اش باز بود. تخت خوابم از چند پتو تشکیل شده و وسایلم از دیوار آویزان بود. ماسک گاز دریک قوطی حلبی مستطیل‌شکل جای داشت.

کلاه‌خود از همان میخ چوبی آویزان بود و در کنار تخت خواب، چمدان مربع شکلی جای داشت و روی چمدان، پوتین‌هایم بود که چرمش واکس زده شده و برق می‌زد. تفنگ دوربین‌دار اتریشی‌ام با لول هشت‌وجهی‌اش و کونهٌ چوبی گردویی‌رنگ تیره دوست‌داشتنی اش، مدل اسکوتزن بین دو تخت آویزان بود و به یادآوردم دوربینی که روی این تفنگ نصب می‌شد. داخل چمدان است؛ به همین جهت آن را قفل کردم. رینالدی روی‌تخت خواب دیگری خوابیده بود. وقتی صدای مرا در اتاق شنید، بیدار شد و روی تخت خواب نشست.
به ایتالیایی گفت: “چاوا چه‌طور گذشت “؟

کتاب وداع با اسلحه اثر ارنست همینگوی
برچسب‌ها :
دیدگاه شما

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه