۱۵ فیلم ترسناک برتر که شخصیت اصلی آن‌ها یک زن است

۱۲ دی ۱۴۰۲ زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۵۸ دقیقه
فیلم ترسناک

عموما در یک فیلم‌ ترسناک شخصیت‌ زن نقش قربانی ماجرا را بازی می‌کند و زود از قصه حذف می‌شود. چرا که مخاطب بهتر می‌تواند آسیب‌پذیری او را باور کند و البته در برابر شر موجود معصوم‌تر هم به نظر می‌رسد. این که مردی توسط قاتلی چاقو به دست تعقیب شود و از خودش دفاع نکند، چندان برای مخاطب جذاب نیست اما حضور یک زن در مقام قربانی این تعقیب و گریز را هم قابل باورتر می‌کند و هم مهیج‌تر. اما در این میان هستند فیلم‌هایی ترسناکی که روشی کاملا متفاوت در پیش می‌گیرند و زنان را در قالب قهرمانان داستان قرار می‌دهند و حتی پا را فراتر گذاشته و از آن‌ها به عنوان عامل ایجاد وحشت هم یاد می‌کنند. در این لیست سری به ۱۵ فیلم ترسناک این چنینی زده‌ایم؛ آثاری که مخاطب می‌تواند با خیال راحت از وحشتناک بودن آن‌ها اطمینان حاصل کند.

ژانر وحشت به دسته‌ها و زیرژانرهای مختلفی تقسیم می‌شود. در اکثر این دسته‌ها و زیرژانرهای مختلف عامل ایجاد وحشت یا مردی بدطینت است یا عاملی فرازمینی یا موجودی تخیلی. به عنوان نمونه در زیرژانر اسلشر عموما قاتل ماجرا مردی چاقو به دست است که نقابی بر چهره دارد. اما این زیرژانر رفته رفته حال و هوای متفاوتی پیدا کرد تا به عنوان نمونه در آثاری چون «شهدا» که در همین لیست وجود دارد، قصابان قصه به زنانی انتقام‌جو تبدیل شوند. یا در فیلم‌های موسوم به خانه‌های جن‌زده که عامل ایجاد وحشتش شیطانی نادیدنی است، این زنان هستند که به عنون نماد پاکی و معصومیت مورد حمله‌ی شیطان حاضر در خانه قرار می‌گیرند و مردان بیشتر در قالب شخصیت‌های سرگردان ظاهر می‌شوند.

در زیرژانری چون وحشت گوتیک هم که قصه‌ی دراکولاها و خون آشام‌ها است، زنان در قالب معشوقه‌ی کنت دراکولا در آن قصرّای دورافتاده و تو در تو ظاهر می‌شوند و در واقع همان قربانی ماجرا هستند. می‌توان این خط و ربط را گرفت و به فیلم‌ها و زیرژانرهای دیگر هم رسید. اما این وسط فیلم‌هایی هم وجود داشتند که خرق عادت کردند و زنی را در مرکز قاب قرار دادند. به عنوان نمونه در آثار موسوم به وحشت فراطبیعی رومن پولانسکی مصائب زنی در آستانه‌ی بچه‌دار شدن را زیر ذره‌بین برد و یکی از بهترین فیلم‌های ترسناک تمام دوران را ساخت. چنین است فیلم ترسناک «سکوت بره‌ها» که زن کارآگاهی را به عنوان قهرمان داستانی عمیقا مردانه انتخاب می‌کند و از او انسانی قدرتمند می‌سازد.

در این روزها که جنبش‌های برابری خواهانه روز به رو قدرتمندتر می‌شوند، می‌توان توقع داشت که فیلم‌های بیشتری شبیه به آثار فهرست زیر ساخته شوند؛ فیلم‌هایی با زنانی قدرتمند در مرکز قاب یا زنانی که توان انجام شرارت را دارند. اما مشکل این جا است که در همین چند سال گذشته مشخص شده که اکثر فیلم‌های ترسناک این چنینی رویکردی کاسب‌کارانه دارند و بیشتر برای جلب توجه مخاطب ساده‌دل ساخته می‌شوند. تاریخ سینما همواره کارگردان‌ها و فیلم‌سازهای هوشمند و کاربلدی داشته که به ارزش‌های والای انسانی باور داشتند و با جستجو در گنجینه‌هایش می‌توان فیلم‌های مختلفی در هر دوره‌ی تاریخی با این رویکرد پیدا کرد؛ به عنوان نمونه فیلم ترسناکی چون «آدم‌های گربه‌نما» که در اوج جنگ دوم جهانی و در اوایل دهه‌ی ۱۹۴۰ با چنین رویکردی ساخته شده است.

کتاب شب تاریک روح اثر شهزاد رحمتی انتشارات چترنگ

۱۵. شهدا (Martyrs)

فیلم ترسناک

  • کارگردان: پاسکال لوژیه
  • بازیگران: مرجانه علوی، میلن ژامپانوی
  • محصول: ۲۰۰۷، فرنسه و کانادا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۶۴٪

فیلم ترسناک «شهدا» از آن فیلم‌های ترسناکی است که هر مخاطبی توان تماشایش را تا به انتها ندارد. قصه، قصه‌ی پر ماجرا و پر از خون و خونریزی است که کارگردانش در نمایش شرارت لانه کرده در پشت آن، هیچ باجی به مخاطبش نمی‌دهد. این در حالی است که اکثر شخصیت‌های قصه زن هستند و این در سینمای این دوران مورد چندان متدوالی نیست.

فیلم ترسناک «شهدا»، مانند فیلم ترسناک «خام» یا «تیتان» که در همین فهرست حضور دارند، فیلمی است متعلق به جریان سینمایی افراطی نوین فرانسه. این جریان سینمایی آن چنان در نمایش خشونت و هم‌چنین پرده‌دری بی پروا است که از آن با نام افراطی یاد می‌کنند. قصه‌ی فیلم داستان زندگی دو زن است که تصمیم می‌گیرند افرادی را که در کودکی از آن‌ها سو استفاده کرده‌اند، بیابند و انتقام آن روزها و شب‌های پر از دلهره را بگیرند. در این میان، فیلم‌ساز تلاش می‌کند تا با نمایش یک خشونت فزاینده، نقدی تند به شکل‌گیری یک چرخه‌ی دلخراش از خشونت داشته باشد.

گفته شد که کارگردانان سینمای افراطی نوین فرانسه در نمایش خشنوت بی پروا هستند. اما فیلم ترسناک «شهدا» حتی در بین آن‌ها هم اثر خشنی محسوب می‌شود. کارگردان چندتایی از دلخراش‌ترین سکانس‌های خشن قرن بیست و یکم را لابه‌لای فیلمش قرار داده و این چنین یک داستان انتقام را به اثری تبدیل کرده که دوست دارد مخاطب خود را منزجر کند.

دلیل قرار گرفتن فیلم در این فهرست فقط به نمایش صحنه‌های خشن بازنمی‌گردد، بلکه اساسا این نمایش خشونت با ایجاد وحشت هم همراه است. از سوی دیگر کارگردان در این جا سکانس‌های خشن خود را به یک رویکرد فلسفی پیوند زده و از خشونت افسارگسیخته، به قصد متاثر کردن مخاطب استفاده کرده است. پس هدف او فقط ترساندن مخاطب نیست، بلکه تمایل دارد که تماشاگر فیلم با حسی تلخ سالن سینما را ترک کند. همه‌ی ما بعد از اتمام یک فیلم ترسناک، با فراغ بال سالن سینما را ترک می‌کنیم؛ چرا که از حضور در حریم امن خود لذت می‌بریم و خوشحال هستیم که همه‌ی آن چه که بر پرده افتاده، فقط یک فیلم سینمایی بوده است. اما فیلم ترسناک «شهدا» تاثیرش فراتر از این‌‌ها است و با ترک کردن سالن هم از بین نمی‌رود.

درست مانند تماشای فیلمی تلخ و تراژیک که شخصیت‌هایی همدلی‌برانگیز دارد و تماشاچی برای سرنوشت آن‌ها نگران می‌شود و در پایان هم از آن چه بر آن‌ها رفته متاثر می‌شود. حال چنین احساسی را به فیلمی ترسناک منتقل کنید و با وحشت جاری در قاب در هم آمیزید تا بدانید که فیلم ترسناک «شهدا» چگونه فیلمی است. خلاصه که مطلب خود را با این توصیه همراه می‌کنم که حتما قبل از تماشای فیلم، دوباره فکر کنید و بی‌گدار به آب نزنید.

در چنین چارچوبی فیلم ترسناک «شهدا» در فرانسه به اثر پر سر و صدایی تبدیل شد. چرا که نمایش آن برای افراد زیر ۱۸ سال ممنوع شد. این اولین بار بود که چنین اتفاقی برای فیلمی در فرانسه به وجود می‌آمد و همین هم سبب شد تا تهیه کنندگان اثر دست به دامن وزیر فرهنگ فرانسه شوند تا اثر آن‌ها را نجات دهد.

«دختری به نام لوسی به خاطر آزار و اذیت‌هایی که در کودکی متحمل شده، در عذاب است و هنوز هم نتوانسته آن روزها و شب‌ها را فراموش کند. او قصد دارد که از مسببان آن اتفاقات شوم انتقامی خونین بگیرد. دختر دیگری به نام آنا هم به او می‌پیوندد چرا که تجربیات مشابهی از کودکی خود دارد …»

کتاب فرهنگ اصطلاحات سینمایی اثر فرانک بی ور انتشارات تابان خرد

۱۴. مرد نامرئی (The Invisible Man)

مرد نامرئی (The Invisible Man)

  • کارگردان: لی وانل
  • بازیگران: الیزابت ماس، آلدیس هاج و استورم رید
  • محصول: ۲۰۲۰، آمریکا و استرالیا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۱ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۲٪

فیلم ترسناک «مرد نامرئی» قصه‌ای قدیمی را به روز کرده و در مرکز داستان زنی قرار داده که یاد می‌گیرد قهرمان قصه‌ی خودش باشد. یکی از راه‌های پوست انداختن هر ژانری، تجدید نظر در فیلم‌های کلاسیک و سنتی آن ژانر است. برای درک بهتر موضوع می‌توان سینمای کارآگاهی را مثال زد؛ در دوران کلاسیک سینما داستان‌های کارآگاهی یا منحصر به فیلم‌های نوآر می‌شدند یا به فیلم‌های گنگستری تعلق داشتند. در این فیلم‌ها ساخته شدن یک حال و هوای تیره و تار و در نهایت تمرکز بر شخصیت و معمای پیش رو در اولویت سازندگان قرار داشت. قهرمان داستان هم آدم شیکی بود که به ارزش‌هایی باور داشت و البته می‌توانست مدام زخم زبان بزند و دیگران را برنجاند.

اما با آغاز دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ دیگر این کارآگاه‌ها چندان مورد اقبال عموم نبودند. پس کسی چون رابرت آلتمن پیدا شد و یکی از نمادهای سینمای نوآر به نام فیلیپ مارلو را که مخلوق نویسنده‌ای به نام ریموند چندلر بود و با حضور همفری بوگارت در فیلم «خواب بزرگ» (The Big Sleep) ساخته هوارد هاکس در نقش او به شمایلی ابدی تبدیل شده بود، با حال و هوای دهه‌ی ۱۹۷۰ سازگار کرد و اساسا تصویری وارونه و متفاوت از او در فیلم «خداحافظی طولانی» (The Long Goodbye) ارائه داد. چنین کارهایی باعث می‌شود که مخاطب نسل تازه با شخصیت‌هایی آشنا شود که در شرایط معمول به سراغ آن‌ها نمی‌رود.

فیلم ترسناک «مرد نامرئی» در مقیاسی کوچک‌تر همان کار را با یک اثر کلاسیک که اقتباسی از یک کتاب کلاسیک هم هست، می‌کند. پیشرفت تکنولوژی و تاثیرگذاری آن بر زندگی مردم، به اضافه‌ی علاقه‌‌ی روزافزون مخاطب به تماشای فیلم‌هایی با مولفه‌های ژانرهای علمی- تخیلی و فانتزی باعث شد که سازندگان فیلم ترسناک «مرد نامرئی» جدید دست به اقدامی نو بزنند و مولفه‌های ژانر وحشت را با ژانر علمی- تخیلی امروزی در هم آمیزند و از قصه‌ای آشنا که خودش به اندازه‌ی کافی غریب می‌نماید، خوانشی تازه ارائه دهند.

این موضوع به آن معنا است که سازندگان فقط به نمایش غریب یک آدم نامرئی دست نزدند. در فیلم اصلی و اول تنها نکته‌‌ای که فیلم را با المان‌های ژانر علمی- تخیلی همسو می‌کند به همان نامرئی بودن شخصیت اصلی بازمی‌گردد. اما در این فیلم تازه دلایلی برای این نامرئی شدن وجود دارد که برای مخاطب قرن بیست و یکمی کاملا محسوس است. از سوی دیگر قهرمان داستان هم زنی است که در چنگال یک آدم خودشیفته‌ی ثروتمند اسیر شده و باید راهی برای فرار بیابد. این موضوع هم خبر از سازگاری فیلم با حال و هوای امروز سینما دارد. نکته‌ی دیگر این که سر و شکل فیلم و استفاده‌ی سازندگان از جلوه‌های ویژه هم عالی است. عموما فیلم‌های ترسناک بودجه‌ی چندانی ندارند و به همین دلیل هم سازندگان آن‌ها سعی می‌کنند به سراغ داستان‌هایی بروند که نیازی به جلوه‌های ویژه نداشته باشد. اما فیلم ترسناک «مرد نامرئی» این چنین نیست.

در نهایت این که داستان کلاسیک اچ جی ولز در باب توانایی‌ مردی در پنهان شدن، توسط سینمای امروز آمریکا به روز شده و در نتیجه فیلم ترسناک موفقی ساخته شده که به خوبی عقده‌ها و دیوانگی‌های مردی عاشق را نمایش می‌دهد. مردی که جنونی دیوانه‌وار دارد و با استفاده از ثروت و دانش خود لباسی ساخته که او را از نظرها پنهان می‌کند. او همسرش را در خانه‌اش زندانی کرده و وقتی زن امکان فرار پیدا می‌کند همه چیزش به هم می‌ریزد و تلاش می‌کند هر طور که شده او را برگرداند. فضاسازی فیلم و کارگردانی اثر از نقاط قوت فیلم است. فیلم‌ساز دقت زیادی بر جزییات دارد و توانسته با تمرکز بر همین جزییات کوچک فضایی ترسناک خلق کند.

«سیسیلیا شوهری فیزیک‌دان و ثروتمند دارد که عملا او را در خانه‌ی بسیار مجلل و مدرنش حبس کرده است. یک شب سیسیلیا شوهرش را بیهوش می‌کند و از خانه می‌گریزد و از خواهرش طلب کمک می‌کند. این دو نزد کارآگاهی می‌روند که دوست دوران کودکی سیسیلیا است. در این میان خبر می‌رسد که شوهر سیسیلیا خودکشی کرده و مبلغ پنج میلیون دلار برای او به جا گذاشته است اما …»

کتاب ژانرهای سینمایی از شمایل شناسی تا ایدئولوژی اثر بری کیت گرانت نشر بیدگل

۱۳. دیگران (The Others)

فیلم ترسناک دیگران

  • کارگردان: الخاندرو آمنابار
  • بازیگران: نیکول کیدمن، فیونولا فلانیگان و جیمز بنتلی
  • محصول: ۲۰۰۱، اسپانیا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۳٪

فیلم ترسناک «دیگران» از آن آثاری است که در ابتدا به روح و روان آشفته‌ی یک زن می‌پردازند و در نهایت با یک پیچش ناگهانی تصویری وارونه از او ارائه می‌دهند. نبود هیچ شخصیت مرد مهمی در دل قصه این فیلم را برای قرار گرفتن در این لیست به گزینه‌ی مناسبی تبدیل می‌کند.

فیلم ترسناک «دیگران» به شکلی کاملا ناگهانی نام الخاندرو آمنابار را بر سر زبان‌ها انداخت. اثری رازآلود و خوش‌ ساخت که از هنرپیشه‌ای بین‌المللی در قالب نقش اصلی بهره می‌برد. فیلم ترسناک «دیگران» فراتر از حد انتظار ظاهر شد و به اولین فیلم غیرانگلیسی زبانی تبدیل شد که برنده‌ی جایزه‌ی گویا (اسکار اسپانیا) می‌شود. علاوه بر این فیلم در آمریکا و انگلستان هم خوش درخشید و حتی در کشور ما هم به سرعت دوبله شد و دستاورد آمنابار مورد بحث منتقدان و مورد پسند مخاطبان قرار گرفت.

فیلم ترسناک «دیگران» به لحاظ تماتیک شباهت‌هایی با فیلم ترسناک معرکه‌ای چون «حس ششم» (The Sixth Sense) اثر ام نایت شیامالان و بازی بروس ویلیس دارد. در هر دو فیلم شخصیت‌های اصلی آن چه که خود تصور می‌کنند نیستند و زندگی متفاوتی از انسان‌های عادی دارند. چیزی که این زندگی متفاوت را تلخ می‌کند و ابعادی وحشتناک به آن می‌بخشد، عدم تغییر اساسی در تمام طول حیات این آدمیان خواهد بود؛ نشستن برای تمام شدن انتظاری که هیچ‌گاه قرار نیست به سر رسد.

انتخاب زاویه‌ی نگاه آمنابار و این که داستانش را از دریچه‌ی چشم آدمیانی گیر کرده در برزخی آخرالزمانی تعریف کند، دیگر نقطه قوت فیلم است. او در این راه شخصیت اصلی خود را چنان بی‌پناه و آسیب‌ پذیر و محیط اطرافش را چنان تهدید کننده ترسیم می‌کند که هم مایه‌هایی از سینمای خانه‌‌های جن زده در آن می‌توان یافت و هم چیزهایی از فیلم‌هایی که در آن‌ها قاتلی دیوانه در خارج از خانه به کمین نشسته تا همه را از دم تیغ بگذراند.

چنین دستاوردی به مدد فضاسازی سرد و بی‌روحی به دست آمده که در سرتاسر فیلم جاری است. حتی بازی بازیگران فرعی در تضاد با شور و هیجان شخصیت اصلی به سردی این فضا و تردید نسبت به این که چیزی اساسی سرجایش نیست دامن می‌زند. گویی همه از چیزی خبر دارند و جرات بیان آن را به قهرمان فیلم ندارند.

فیلم ترسناک «دیگران» عناصری از ادبیات گوتیک در دل داستان خود دارد. ایده‌ی زنی که در عمارتی بزرگ و تاریک گرفتار آمده و راه فراری برای خروج از بحرانی که خود هیچ نقشی در شکل‌گیری آن ندارد، مستقیم از آن نوع ادبیات به فیلم سرایت کرده است. اما اگر در آن ژانر ادبی، عمده‌ی مصیبت زن توسط جهانی شکل می‌گیرد که در آن مردانی با نیت‌های متفاوت زمینه‌ساز آن هستند، در فیلم «دیگران» این محیط جهنمی توسط عناصر ناشناخته‌ای پدید آمده که نادیدنی است. حتی گاهی در طول اثر احساس می‌شود که چنین تهدیدی وجود ندارد و همه چیز زاییده‌ی خیال زن و روان رنجور او ناشی از عدم حضور مردش در خانه است.

فیلم ترسناک «دیگران» پایانی کوبنده دارد و فکر مخاطب را تا مدت‌ها به خود مشغول می‌کند. بازی نیکول کیدمن یکی از نقاط قوت اساسی فیلم است. او به خوبی توانسته نقش زنی بی پناه را که مدام در آستانه‌ی گریستن و فروپاشی کامل است بازی کند.

«گریس مادر تنهایی است که با دو فرزندش در عمارتی به دور از اجتماع زندگی می‌کند. دو فرزند او به نور حساس هستند و او مجبور است در تمام طول مدت خانه را تاریک نگه دارد. همسر او چند صباحی است که به جنگ رفته و دیگر بازنگشته است. در چنین شرایطی یکی از خدمت‌کاران خبر می‌دهد که آدم‌های دیگری هم در این خانه زندگی می‌کنند؛ کسانی که تا کنون کسی آن‌ها را ندیده است …»

۱۲. بابادوک (The Babadook)

بابادوک (The Babadook)

  • کارگردان: جنیفر کنت
  • بازیگران: اسی دیویس، نوآه وایزمن
  • محصول: ۲۰۱۴، استرالیا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۸٪

مانند فیلم «دیگران» در این جا هم با فیلم ترسناکی طرف هستیم که به کندوکاو در روان آشفته‌ی زنی بی‌پناه می‌پردازد. از دست دادن همسر و اجبار در ادامه‌ی زندگی به عنوان مادری مجرد از شخصیت‌ اصلی فیلم زنی ساخته که نه تنها از آستانه‌ی فروپاشی گذشته بلکه این شرایط باعث شده تا کنترل بر رفتار خود را از دست بدهد. تنها حلقه‌ی اتصال او به این جهان و زندگی روزمره، فرزند کوچکی است که از رفتارهای مادر بریده و سنگینی عدم حضور سایه‌ی پدر را بر دوش خود احساس می‌کند.

این که شخصی بعد از فقدان محبوبش دچار فروپاشی عصبی شود و آماده‌ی پذیرش نیروهی اهریمنی در زندگی خود باشد، یکی از کهن الگوهای قدیمی سینمای وحشت است. از دیرباز غم‌های جانکاه شرایطی فراهم کرده که شخصیت‌های فیلم‌های مختلف در برابر نیروهای شیطانی آسیب پذیر باشند و فیلم‌سازان مختلفی در این بستر داستان‌های متفاوتی تعریف کرده‌اند. در چنین چارچوبی تفاوت فیلم ترسناک «بابادوک» با فیلم‌های مشابه در تمرکز بر شخصیت‌های خود به جای تمرکز بر هیولای داستان است.

کارگردان نیک می‌داند که چگونه مخاطب خود را با دلهره‌هایی زودگذر روبه‌رو کند اما به جای آن ترجیح می‌دهد که ترسی طولانی مدت با خلق تعلیق به وجود آورد. در چنین قابی حضور هیولا نه تنها ترسی پایدار ایجاد می‌کند بلکه با ایجاد نگرانی برای سرنوشت شخصیت‌های داستان، مخاطب را به صندلی خود می‌چسباند. در واقع آن چه فیلم ترسناک «بابادوک» را شایسته‌ی حضور در چنین جایگاهی می‌کند نه خلق غافلگیری‌های مقطعی، بلکه خلق وحشتی است که تازه با اتمام فیلم بر روح و روان مخاطب مستولی می‌شود.

دنیای وهم‌آلود فیلم با الهام از فیلم ترسناک «جن‌گیر» (The Exorcist) ویلیام فریدکین و محوریت روحی آزاد شده، با خواندن کتابی به ظاهر کودکانه به نام بابادوک آغاز می‌شود و از آن پس بنیان نیم‌بند خانواده رفته رفته معنایش را از دست می‌دهد و مادر و فرزند به وجودی تهدید برانگیز برای هم تبدیل می‌شوند. از آن‌‌جا که مادر پسر خود را مقصر مرگ همسر می‌داند، ابعاد این کینه رعب‌آور می‌شود.

چنین سنت شکنی دقیقا همان چیزی است که سینمای وحشت امروز به آن نیاز دارد؛ فراتر رفتن از کلیشه‌های و ساختن فضاهایی تازه. در این جا روان آشفته‌ی مادر این کار را انجام می‌دهد. به این شکل که مخاطب از تشخیص این که عامل ایجاد وحشت موجودی فراطبیعی است یا روان به هم ریخته‌ی مادر در می‌ماند. این حرکت میان یک فضای ذهنی و برقرای تعادل با تجربیات عینی فیلم ترسناک «بابادوک» را شایسته‌ی احترام می‌کند.

فیلم ترسناک «بابادوک» سعی می کند در لابه‌لای سکانس‌های وحشت‌آور خود، نگاهی روانکاوانه به زندگی زنی داشته باشد که زیر بار غم از دست دادن همه چیزش له شده و توان ادامه دادن ندارد. این احساس عدم امنیت حلقه‌ی خود را بر دور زندگی زن تنگ‌تر و تنگ‌تر می‌کند تا در پایان ترا‌ژدی رقم بخورد.

این هم دیگر نقطه قوت فیلم است؛ چرا که مادر از این به بعد فقط تهدیدی برای فرزندش نیست، بلکه می‌تواند تهدیدی برای خودش هم باشد. در چنین چارچوبی است که مرز میان سینمای فانتزی و سینمایی مبتنی بر درام روان‌شناختی فرو می‌ریزد. دلیل موفقیت فیلم هم همین قرار گرفتن عناصر به ظاهر ناهمگون در کنار هم است. جریانی که سبب‌ساز افزایش آهسته‌ی تنش برخاسته از این تقابل‌ها در دنیای فیلم و چیدن روابط علت و معلولی می‌شود تا جهان خود بسنده‌ی اثر ساخته شود. خانه‌ی جن زده‌ی این فیلم یکی از ترسناک‌ترین مکان‌های سینما در ده سال گذشته است.

«آمیلیا زنی بیوه است که به تازگی شوهر خود را در یک تصادف رانندگی از دست داده است. او روحیه‌ی خوبی ندارد و دچار مشکلات روانی است. فرزند شش ساله‌ی وی با نام ساموئل هم با مشکلات بسیاری دست و پنجه نرم می‌کند. ساموئل تصور می‌کند که با هیولایی خیالی در ستیز است و به همین دلیل سلاح‌هایی را برای این مبارزه می‌سازد. همین رفتار باعث می‌شود که ساموئل از مدرسه اخراج شود. روزی مادرش مقابل در خانه کتابی کودکانه پیدا می‌کند و آن را برای فرزندش می‌خواند. در آن کتاب هیولایی مهیب و انسان‌نما وجود دارد. ساموئل خیال می‌کند که آن هیولا واقعی است اما مادرش باور نمی‌کند تا این که …»

کتاب یک فیلم یک جهان جن‌گیر اثر مارک کرمود نشر خوب

۱۱. خام (Raw)

فیلم ترسناک خام

  • کارگردان: جولیا دوکورنائو
  • بازیگران: گارانس ماریلر، الا رومف
  • محصول: ۲۰۱۶، فرانسه و بلژیک
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۳٪

جولیا دوکورنائو توانایی بسیاری در تبدیل کردن شخصیت‌های زن خود به عامل ایجاد وحشت دارد. وقتی فیلم ترسناک «خام» در جشنواره‌ی کن اکران شد، بسیاری سالن سینما را ترک کردند و حتی گزارش‌هایی از مراجعه‌ی افرادی به بیمارستان مخابره شد. البته می‌دانیم که کن نشینان عصاقورت ‌داده‌تر از آن هستند که به تماشای فیلمی ترسناک بنشینند اما تماشای فیلم ترسناک «خام» واقعا کار هر کسی نیست. کارگردان فیلم یعنی خانم دوکورنائو هیچ ابایی از نمایش خشونت، آن‌هم از نوع آدمخواری‌اش ندارند.

در فیلم ترسناک «خام» مساله‌ای درونی صورتی عینی پیدا می‌کند و تبدیل به امری وحشتناک می‌شود. استحاله‌ای دختری را تبدیل به موجودی خطرناک می‌کند و فیلم‌ساز هم سمت او می‌ایستد تا از جهان تازه‌ای سخن بگوید. در این میان کارگردان از معصومیت به سمت خشونت حرکت می‌کند و جهان آشفته‌ی بزرگسالی را در برابر بیگناهی کودکی قرار می‌دهد تا تلواسه‌های شخصیت اصلی در راه خروج از حریم امن خود، در چارچوبی بسیار خشن، از حالتی ذهنی، شکلی عینی پیدا کنند.

مساله‌ی آدمخواری از دیرباز یکی از مضامین مورد علاقه‌ی سینماگران ژانر وحشت بوده است. در فیلم‌های بسیاری می‌توان چنین موضوعی را مشاهده کرد، به ویژه در زیرژانر اسلشر یا سینمای وحشت جسمانی که اصلا با قاتلینی روانی سر و کار دارند که به سلاخی آدم‌های بخت برگشته مشغول هستند. در چنین قابی جولیا دوکورنائو به جای همراهی با قربانیان چنین داستان‌هایی دوربین خود را به سمت کسانی برگردانده که دست به کشتار می‌زنند و از آن‌ها آدم‌هایی ساخته که قربانی جامعه‌ای هستند که طردشان کرده است نه قربانی کننده. پس مخاطب فیلم ترسناک «خام» به جای منزجر شدن از اعمال و رفتار آن‌ها، در کنارشان می‌ایستد و حتی گاهی همذات پنداری می‌کند.

این اولین فیلم جولیا دوکورنائو است و می‌توان بسیاری از المان‌های فیلم بعدی او یعنی «تیتان» را که در همین فهرست حضور دارد و جایزه‌ی بهترین فیلم جشنواره‌ی کن را ربود، در آن دید. از حضور خانواده و عوض شدن معنای آن در دنیای امروز تا میزان بسیار زیادی خشونت که توان و تحمل بسیاری از مخاطبان را به چالش می‌کشد. تغییرات شخصیت‌ اصلی و درگیری درونی او و عدم توانایی وی در برابر هوس‌های تازه، تبدیل به نمادی از یک شورش در برابر جامعه‌ای می‌شود که توقع از پیش تعیین شده‌ و محافظه کارانه‌ای از افراد خود دارد. در واقع این شخصیت اصلی بر علیه سیستم و جامعه‌ای می‌شورد که هیچ نمی‌خواهد جز سر به راه بودن و پذیرفتن بدون سوال همه چیز.

کاری که فیلم‌ساز در فیلم ترسناک «خام» انجام می‌دهد با کاری که کارگردانان سینمای وحشت در آمریکا انجام می‌دهند تفاوتی آشکار دارد و البته منظور فقط این نیست که دوربینش را به سمت آدمخواران برگردانده است. او از صحنه‌های وحشتناک خود تمثیلی ساخته برای از دست رفتن چیزهایی که یک انسان برای زندگی طبیعی به آن‌ها نیاز دارد؛ چیزهایی مانند از بین رفتن امنیت و آسیب پذیر شدن در برابر جامعه و فشار توقعات دیگران. سال‌ها پیش سینماگران ترسناک با دامن زدن به داستان‌هایی با محوریت زامبی‌ها فیلم‌هایی تمثیلی ساختند که در آن آدم‌های آشنای یک محله، یک شهر یا جایی بزرگتر به جای همراهی و همدلی با هم، به جان یکدیگر می‌افتادند و همدیگر را می‌دریدند. در این نوع سینما زامبی‌ها و میل سیری ناپذیرشان به قربانی کردن دیگران و خوردن گوشت و تن آن‌ها استعاره‌ای از زندگی در جامعه‌‌ای بود که هیچ کس در آن به دیگری اعتماد نداشت.

اما در این جا این عمل توسط درندگان خونخوار صورت نمی‌گیرد. شخصیت اصلی ماجرا کسی نیست که در میان آدم‌خواران گرفتار آمده است، بلکه خودش کسی است که دست به این عمل می‌زند. او تجربیاتی را از سر می‌گذراند که چندان طبیعی نیست و فیلم‌ساز هم علاقه‌ای به واقع‌گرایی ندارد. انگار این عمل قهرمان ماجرا تنها کاری است که در این دنیای وارونه برای او باقی مانده است و چاره‌ای ندارد.

فیلم ترسناک «خام» یکی از بهترین آثار با زمینه‌ی وحشت جسمانی در یک دهه‌ی گذشته است و این امری کاملا طبیعی است. ژانر هراس جسمانی در میان زیرژانرهای سینمای وحشت، مهجورتر از دیگر زیرژانرها به شمار می‌آید؛ دلیل این موضوع هم به توانایی کارگردان در تبدیل کردن یک آدم معمولی به دلیلی برای هراس و وحشت بازمی‌گردد؛ توانایی که از عهده‌ی هر کسی برنمی‌آید. البته در این نوع سینما کارگردان مجبور است که بر شخصیت خود تمرکز کند و به حالات درونی او سرک بکشد، امری که چندان مخاطب خو کرده به فیلم‌های ترسناک معمولی را خوش نمی‌آید.

«دختری به نام الا در رشته‌ی دامپزشکی مشغول به تحصیل است. او که گیاه خوار است روزی توسط خواهرش وسوسه می‌شود تا گوشت خام خرگوش را امتحان کند. همین تجربه سبب می‌شود که وی از خوردن گوشت خام لذت ببرد اما …»

کتاب کتاب وحشت اثر آر ال استاین نشر ویدا

۱۰. قوی سیاه (Black Swan)

قوی سیاه (Black Swan)

  • کارگردان: دارن آرونوفسکی
  • بازیگران: ناتالی پورتمن، میلا کونیس، ونسان کسل و ویونا رایدر
  • محصول: ۲۰۱۰، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۵٪

دارن آرونوفسکی ید طولایی در بازی با روح و روان مخاطب و پرداختن به شخصیت‌های مساله‌دار و روان‌پریش دارد. او توانایی خودش در این کار را با ساختن فیلم‌هایی مانند «پی»، «مرثیه‌ای برای یک رویا» (Requiem For A Dream)، «چشمه» (The Fountain) و «مادر» (Mother) نشان داده است. همه‌ی این فیلم‌ها آثاری هستند که در آن‌ها شخصیت‌ها بنا به دلیلی از مشکلات عدیده‌ی روحی رنج می‌برند و همین موضوع فضای فیلم‌ها را به سمت یک وحشت فراگیر و متکثر پیش می‌برد. پارانویا، از دست دادن توانایی تشخیص گذر زمان و توهم‌های متعدد وجه اشتراک بیشتر شخصیت‌های اصلی این فیلم‌ها است.

فیلم ترسناک «قوی سیاه» هم از این قاعده مستثنی نیست و هم‌چون فیلم «مادر» زنی در مرکز قاب فیلم‌ساز قرار دارد. در این‌جا هم با شخصیتی روبه‌رو هستیم که از دردی درونی رنج می‌برد. او توانایی تشخیص واقعیت‌های زندگی خود را ندارد و مانند یک انسان سرگشته مدام در حال آسیب زدن به خود است. اما او یک توانایی ویژه دارد و آن هم استفاده و کمک گرفتن از مشکلاتش برای رسیدن به کمال هنری است.

شخصیت اصلی فیلم ترسناک «قوی سیاه» در حال بازی در قالب نقش اصلی باله‌ی «دریاچه‌ی قو» اثر پیوتر ایلیچ چایکوفسکی است. شخصیتی مسخ شده و نفرین شده که فقط شب‌ها می‌تواند در قالب انسانی خود ظاهر شود و شاهزاده‌ای نیاز است تا این طلسم را بشکند و او را به انسانی کامل تبدیل کند. این داستان پریان مانند هر قصه‌ی پریانی دیگری کمی هم ماجراهای وحشتناک دارد که اگر سمت فانتزی آن را کنار بزنیم، خودش را بیشتر نشان خواهد داد. آرونوفسکی همین ورِ تاریک و وحشتناک را گرفته، آن را به زمان حال آورده و طلسم را درون حصار تن زنی جوان ریخته که کودکی سخت و جوانی مشکل‌دار، او را درگیر طلسم و نفرینی ابدی کرده است.

شباهت این شخصیت خیالی و خود کاراکتر اصلی فیلم ترسناک «قوی سیاه» باعث می‌شود تا دختر آهسته آهسته متوجه شود که می‌توان این رفتار را به وسیله‌ای برای بهترین اجرای عمرش تبدیل کند و به کمال برسد، رسیدن به این کمال نیازمند به شناخت همان سمت تاریک زندگی و سایه‌های وجود خود است. از همین نقطه است که دختر توانایی تمیز دادن واقعیت از رویا را از دست می‌دهد و جنبه‌های ترسناک فیلم هویدا می‌شوند.

فیلم ترسناک «قوی سیاه» آمیزه‌ای از دیوانه بازی‌های همیشگی آرونوفسکی و افسون خیره کننده‌ی نبوغ او است. او کمتر توانسته در فیلم‌هایش این دو را چنین کنترل شده در کنار هم قرار دهد و بیشتر سمت دیوانگی او بر آثارش چیره شده و اثر نهایی را به فیلمی ناموزون تبدیل کرده است. خوشبختانه این اتفاق در فیلم ترسناک «قوی سیاه» نمی‌افتد و او به تمام اجزای کارش تسلط کامل دارد. در واقع آرونوفسکی هم مانند شخصیت اصلی فیلمش به دنبال آن است تا کمال هنری را تجربه کند.

از سویی دیگر بازی ناتالی پورتمن در قالب نقش اصلی فیلم ترسناک «قوی سیاه» خیره کننده است. او خوب جزییات نقش را درک کرده و توانسته میان سمت تاریک شخصیت و جلوه‌های خوب او توازن برقرار کند. همچنین توانایی او در جان بخشیدن به جنبه‌های روانی کاراکتر عالی است و نمی‌توان منکر این شد که گویی سرگشتگی‌های او را بازی نمی‌کند بلکه آن را زندگی می‌کند. این نقش‌آفرینی در کنار حضور خوب ویونا رایدر، ونسان کسل و همچنین میلا کونیس باعث شده تا فیلم ترسناک «قوی سیاه» از بازی‌های خوبی برخوردار باشد. موردی که در صورت عدم وجود، قطعا فیلم را به اثری معمولی تبدیل می‌کرد.

ناتالی پورتمن برای بازی در قالب نقش اصلی این فیلم جایزه‌ی اسکار بهترین بازیگر نقش اول زن را دریافت کرد و کارگردانش هم نامزد دریافت جایزه‌ی اسکار بهترین کارگردانی شد.

«نینا دختری است که از کودکی به شکلی سفت و سخت به تمرین باله مشغول بوده و حال در آستانه‌ی انتخاب به عنوان نقش اصلی باله‌ی معروف دریاچه‌ی قوی چایکوفسکی قرار گرفته است. اما طراح رقص این باله در انتخاب او مردد است و نمی‌داند که او می‌تواند نقش قوی سیاه را هم بازی کند یا نه؛ این در حالی است که نینا نقش قوی سپید داستان را به خوبی ایفا می‌کند. نینا وسواس رسیدن به کمال دارد و همین هم باعث می‌شود تا دچار اختلالات روانی شود …»

تابلو مدل فیلم قوی سیاه black swan B378

۹. نیمه تابستان (Midsommar)

فیلم ترسناک نیمه تابستان

  • کارگردان: آری آستر
  • بازیگران: فلورنس پیو، ویل پولتر و جک رینور
  • محصول: ۲۰۱۹، آمریکا و سوئد
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۱ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۳٪

آری آستر در این جا با قهرمان خود که زنی زخم خورده است، کار عجیبی انجام داده؛ او را ابتدا در مقام قربانی نشانده و سپس با نمایش زخم‌های وارد شده بر روانش از او هیولایی ترسناک ساخته که حسابی قابل باور است. به همین دلیل هم باید فیلم ترسناک «نیمه‌ تابستان» را در این لیست قرار داد.

مهیب کلمه‌ی مناسبی برای توصیف این فیلم در ظاهر خوش رنگ و لعاب اما در باطن رعب‌آور است. آری آستر داستان مسخ‌ شدگی دختری جوان را در دل یک خورده فرهنگ باستانی با ظرافت یک نقاش امپرسیونیسم ترسیم می کند. دنی دختری امروزی و تحصیل کرده است که بعد از مرگ نابه‌هنگام و مرموز خانواده‌اش همراه با دوستانش به سوئد سفر می‌کند تا با خانواده‌ی پله، دیگر دوستشان آشنا شود و در مراسمی کهن شرکت کند. از ابتدای سفر به جز درون آشفته‌ی دنی همه چیز عادی به نظر می‌رسد تا این که معلوم می‌شود همه آن‌ها به انتخاب خود آن‌جا نیامده‌اند بلکه قربانی‌هایی هستند که به مسلخ می‌روند.

استفاده‌ی آستر از فضای سرزمین‌های بکر سوئد در هماهنگی خوبی با محیط ساده و قلب‌های به ظاهر روشن اهالی روستا قرار می‌گیرد. اما از سمت دیگر این تصویربرداری از لحظه‌ی ورود به دهکده و آغاز ماجراها، کنتراست واضحی با پریشانی هر چه بیشتر شخصیت‌های اصلی در طول درام پیدا می‌کند. قاب‌های خلسه‌آور، طولانی بودن نماها و حرکات آهسته‌ی دوربین در هارمونی با فضای همیشه روشن (به خاطر موقعیت جغرافیایی سوئد که در تابستان تمام شبانه روز روشن است) و مکان ساده و بی آلایش فیلم مخاطب را هم همراه با دنی در این تجربه‌ی متناقض شریک می‌کند تا ما هم مانند او ندانیم باید با دیدی باز این خرده فرهنگ و فرقه را بپذیریم یا طردش کنیم و دنبال راه فراری بگردیم.

گیجی قهرمان‌ها که از همین تناقض ناشی می‌شود، منفعل بودنشان را حین بروز هر حادثه توجیه می‌کند. گرفتار شدن در چنگال این مردمان به ظاهر خوش‌رو اما در باطن متعصب موجب شده تا دنی که با از دست دادن خانواده‌اش توان ذهنی‌اش کاهش پیدا کرده و در جستجوی مفری برای آسایش است، با از دست دادن هر آن چه تا کنون زندگی می‌نامید، خانواده‌ای جدید پیدا کند. خانواده‌ای که او را مانند ملکه‌ای تقدیس می‌کنند و قدرش را می‌دانند. به خاطر همین پذیرش آهسته و پیوسته‌ی او است که فیلم ترسناک «نیمه‌ تابستان» تا پایان فرصت نفس کشیدن به مخاطب خود نمی‌دهد. با مرور مجدد پایان فیلم نکته‌ی تازه‌ای روشن می‌شود: همه چیز توسط پله و دیگران طوری طراحی شده تا دنی آن تصمیم هولناک پایانی را بگیرد. پس هماهنگی او با چرخه‌ی حیاتی که دیگران ادعای آن را دارند، بر اثر اقبالش نبوده است.

او فرد برگزیده‌ی خدای اهالی نیست بلکه وسیله‌ای است برای این مردمان تا به هدف خود برسند. اما برای دنی دیگر تفاوتی ندارد او همچون دیگران کورکورانه این ارتداد را پذیرفته و دیگر تلاشی برای بازگشت نخواهد کرد. این تحول آهسته‌ی شخصیت به خوبی با تغییر گام به گام موسیقی فیلم همراه است. موسیقی فیلم ترسناک «نیمه ‌تابستان» ابتدا ریتمیک و شاد است اما در ادامه ترکیب‌بندی سازهای زهی با هر آرشه کشیدنی ضجه‌های زنی را به ذهن متبادر می‌کند که در جستجوی رهایی است تا از این رهگذر اضطراب درونی او باورپذیر شود.

آری آستر تا این جا و فقط با سه فیلم ترسناک «موروثی» (Hereditary) و «نیمه تابستان» و «بو می‌ترسد» (Beau Is Afraid) که در سال ۲۰۲۳ اکران شد، نشان داده که چه فیلم‌ساز خوبی در زمینه‌ی ساختن فیلم‌های ترسناک است. او در کنار بهره بردن از بودجه‌ای قابل توجه، به خوبی می‌تواند جهان شخصی خود را حفظ کند. چرا که معمولا معادلات هالیوودی به این صورت است که با افزایش بودجه دست فیلم‌ساز هم برای خلق جهان شخصی خود بسته می‌شود. باید دید این شرایط برای او تا چه زمانی ادامه دارد.

«دختری به نام دنی به تازگی عزیزانش را از دست داده و دچار مشکلات روحی شده است. پسری در زندگی او وجود دارد که به دلیل رفتار عجیب دنی قصد دارد از دخترک جدا شود، اما در نهایت منصرف می‌شود. آن‌ها در جمعی دوستانه زندگی می‌کنند که پسری سوئدی هم جز آن است. این پسر روزی از دوستانش خواهش می‌کند که با او برای دیدن یک مراسم باستانی به سوئد بروند؛ مراسمی که در تابستان برگزار می‌شود. رفقا قبول می‌کنند و به آن جا سفر می‌کنند اما این مراسم آن چیزی نیست که آن‌ها تصور می‌کنند …»

نقاشی مداد رنگی مدل فلورنس پیو کد 01

۸. تیتان (Titane)

تیتان (Titane)

  • کارگردان: جولیا دوکورنائو
  • بازیگران: آگاته راسل، وینسنت لیندن
  • محصول: فرانسه و بلژیک
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۷ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۹٪

فیلمی دیگر از این کارگردان فرانسوی با محوریت زنی که هم عامل ایجاد وحشت است و هم می‌تواند باعث همذات‌پنداری تماشاگر شود. جولیا دوکورنائو تا همین الان فقط دو فیلم بلند ساخته اما به اندازه‌ی کافی توانسته در دل مخاطبان جدی سینما جا باز کند. سینمای او را می‌توان هم در زیر شاخه‌ی سینمای افراطی نوین فرانسه دسته بندی کرد و هم در زیر ژانر هراس جسمانی. به ویژه این دومی یعنی فیلم ترسناک «تیتان» که با پرداختن به زوال جسم یک انسان و ترسی که در وجود او انداخته، بیشتر به این نوع سینما تعلق دارد تا فیلم قبلی او یعنی «خام».

از جولیا دوکورنائو نباید توقع داشت تا به مخاطب خود ذره‌ای باج دهد. در فیلم‌های او همه‌ چیز امکان پذیر است و فیلم‌ساز هم اصلا نگران نیست که آیا مخاطب چیزی از اتفاقات روی پرده دستگیرش می‌شود یا نه؟ او حتی نگران آن نیست که متهم به اغراق عمدی در نمایش وقایع به قصد مرعوب کردن تماشاگر شود؛ چرا که عامدانه دارد این کار را انجام می‌دهد و به آن افتخار هم می‌کند. پس برای همراهی با فیلم‌های او باید ذهن و دل را از کلیشه‌ها زدود و با دیدی باز به سراغ فیلم‌هایش رفت.

فیلم ترسناک «تیتان» درباره‌ی ارزش‌های خانواده است اما اگر تصور می‌کنید دوکورنائو این ارزش‌ها را از طریق پرداختن به یک خانواده‌ی معمولی نشان می‌دهد، سخت در اشتباه هستید. در این فیلم با مردی سر و کار داریم که پسر خود را ده سال پیش از دست داده و دختری را به جای او پذیرفته که آشکارا شبیه به پسرش نیست و دختر هم سعی می‌کند خودش را جای پسر آن مرد جا بزند و خبر ندارد که برای آن مرد جنسیت او مهم نیست و فقط کسی را می‌خواهد که عشق بورزد و دوستش داشته باشد.

از سوی دیگر فیلم ترسناک «تیتان» درباره‌ی دشواری‌های مهاجرت در اروپای امروز هم هست. اما فیلم‌ساز این موضوع را هم از طریق پرداخت صریح چنین موضوعی مطرح نمی‌کند. بلکه بستر دیوانه‌واری می‌سازد و این ملی‌گرایی افراطی در اروپای امروز را به ترشح تستسترون در وجود مردانش تشبیه می‌کند که ندانسته قربانی می‌گیرند. در چنین چارچوبی نقد او به ماشینیسم و تعلق خاطر انسان به تکنولوژی در جهان امروز هم به افراطی‌ترین شکل ممکن در جریان است و گاهی سکانس‌هایی کاملا سوررئال وظیفه‌ی انتقال این احساس را بر عهده دارند.

در مجموع فیلم ترسناک «تیتان» هم از ضرباهنگ خوبش، بهره می‌برد و هم از حذف زواید. فیلم‌ساز هیچ علاقه‌ای به توضیح دادن اتفاقات ندارد و دوست دارد همه چیز در یک بسته‌بندی مبهم پیچیده شود. آدم‌های قصه کمتر از درونیات خود صحبت می‌کنند و بیشتر ترجیح می‌دهند در گوشه‌ای تنها بنشیند و با خود خلوت کنند. این تاکید بر تنهایی آدم‌ها در برابر آن اعتیاد بیش از حد به تکنولوژی قرار می‌گیرد تا خانم دوکورنائو با صدای بلند اعلام کند که تکنولوژی نه تنها نسل بشر را به هم نزدیک نکرده، بلکه باعث فاصله گرفتن آدمیان از یکدیگر هم شده است. همه‌ی این‌ها درکنار هم از فیلم ترسناک «تیتان» فیلمی ساخته که شاید در مرتبه‌ی اول تماشا کمی گنگ و نافهموم به نظر برسد اما اگر حوصله کردید و با دقت به تماشایش نشستید، نکات ظریفی را کشف خواهید کرد که حسابی شما را سر شوق خواهد آورد. در نهایت این که فیلم ترسناک «تیتان» موفق شد در سال ۲۰۲۱ جایزه‌ی نخل طلای جشنواره‌ی کن را از آن خود کند.

«پدری با دختر خود در حال مسافرت است. دخترک در حین رانندگی مدام پدر خود را اذیت می‌کند و همین باعث می‌شود تا کنترل اتوموبیل از دست پدر خارج شود و دختر صدمه ببیند. در ادامه دخترک تحت عمل جراحی قرار می‌گیرد و قطعه‌ای تیتانیومی در سرش قرار داده می‌شود تا زنده بماند. حال سال‌ها گذشته و او با حضور در مراسم‌های مختلف و نمایش اتوموبیل‌ها شهرتی به هم زده است. این در حالی است که پدر و مادرش دل خوشی از او ندارند و وی هم حامله است. در این میان قتل‌هایی در محل زندگی او در جریان است و افرادی هم گم شده‌اند. دختر از این فرصت استفاده می‌کند تا خود را به جای یکی از این مفقود شده‌ها جا بزند و پس از کشتن خانواده و دوستانش نزد خانواده‌ای جدید برود …»

کتاب موج نو سینمای فرانسه اثر ژان لوک دوئن نشر نیلوفر

۷. مرد آبنباتی (Candyman)

فیلم ترسناک مرد اب نباتی

  • کارگردان: برنارد رز
  • بازیگران: تونی تاد، ویرجینیا مادسن و کسی لمونز
  • محصول: ۱۹۹۲، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۷ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۸٪

برخی فیلم‌های ترسناک براساس افسانه‌های محلی ساخته می‌شوند. اما افسانه‌های شهرهای بزرگ امروزی، تفاوتی اساسی با افسانه‌های قدیمی دارند. شهرهای بزرگ امروزی محصول دوران مدرن زندگی انسان هستند که با افزایش شهرنشینی و کوچ کردن اهالی روستاها و شهرهای کوچک به وجود آمده‌اند. پس قدمت این افسانه‌ها هم طبعا چندان طولانی نیست. اما مانند همان قصه‌های قدیمی، برخوردار از جدالی دائمی میان خیر و شر هستند تا مرهمی باشند بر زخم‌های ناسوری که در گوشه‌ای از شهر جا خوش کرده است؛ قصه‌هایی شبیه به پنهان شدن شیطانی در یک خرابه یا داستانی پریانی از یک عشق قدیمی که به دلیلی تضادهای موجود در جامعه به تراژدی ختم شده اما سایه‌ی شومش را بر سر اهالی یک محله حفظ کرده است. از این منظر شاید بتوان این افسانه‌ها را با قصه‌های مربوط به خانه‌های جن‌زده مقایسه کرد، با این تفاوت که این قصه‌ها درست وسط شهری بزرگ لانه دارند. فیلم ترسناک «مرد آبنباتی» چنین اثری است.

فیلم ترسناک «مرد آبنباتی» از کتابی به نام تبعیدشده یا فراموش شده به قلم کلایو پارکر اقتباس شده است که خبر از وجود افسانه‌ای در یکی از مناطق فقیرنشین شهر شیکاگو می‌دهد. در این جا بیش از یک قرن پیش، ظلمی به یک سیاه پوست توسط سفید پوست‌های نژاد پرست باعث شده که چرخه‌ای از خشونت شکل بگیرد و پای افراد دیگری، در زمانی نزدیک به یک قرن بعد هم به وسط ماجرا باز شود. این گونه ظلمی تاریخی که در گذشته اتفاق افتاده و عشقی آتشین را به خاکستر تبدیل کرده، سبب پیدایش شیطانی شده که تا می‌تواند قربانی می‌گیرد. اما در این میان این هیولا با پرداختی هم‌دلی برانگیز هم همراه است؛ چرا که خودش یک قرن پیش قربانی دسیسه‌ی دیگران بوده و باید آن‌ دیگران را هیولاهای اصلی قصه به حساب آورد.

داستان فیلم ترسناک «مرد آبنباتی» در فضایی بین جهان مالیخولیایی ذهن زنی نیمه دیوانه و جنایت‌های یک عامل فراطبیعی می‌گذرد. فیلم‌ساز تا توانسته کاری کرده که مخاطب احساس کند هیچ عنصر فراطبیعی در درام وجود ندارد تا مخاطب به زن سفید پوست پیگیر این افسانه شک کند. در چنین چارچوبی است که او می‌تواند برگ برنده‌ی خود را که در فصل پایانی فیلم رقم می‌خورد، رو کند؛ در آن جایی که مخاطب به همه‌ی تصاویر فیلم شک می‌کند و در کنار زنی قرار می‌گیرد که همه او را قاتلی بیرحم تصور ‌کرده‌اند و این چنین این زن در نقش قهرمان ماجرا قرار می‌گیرد.

این زن آشکارا از زندگی خود راضی نیست و به شوهر خود هم ظنین است. پس تمام وقتش را صرف کشف راز نهفته پشت آن افسانه‌ی شهری می‌کند. به همین دلیل هم فیلم راه به تحلیل‌های روانشناسانه می‌دهد و مانند فیلم‌های ترسناکی چون «جن‌گیر» یا «بچه رزمری» می‌تواند درباره‌ی زنی باشد که از زندگی خود راضی نیست و همین هم او را به سمت جنونی کشانده که دست به جنایت بزند. اما از سوی دیگر داستان به همین سادگی‌ها هم دنبال نمی‌شود و پای باورهای غلط نژادپرستی هم به فیلم باز می‌شود. جا به جای فیلم از محله‌ی فقیرنشین شهر، به عنوان محله‌ی سیاه پوست‌ها یاد می‌شود و حتی فیلم‌ساز پا را فراتر می‌گذارد و تا جایی پیش می‌رود و آشکارا اشاره می‌کند که زندگی سیاه پوست‌ها برای پلیس شیکاگو هیچ اهمیتی ندارد اما آن‌ها برای یک سفید پوست سنگ تمام می‌گذارند.

اما در کنار همه‌ی این‌ها فیلم ترسناک «مرد آبنباتی» یکی از مخوف‌ترین هیولاهای سینمای ترسناک را دارد. در این جا عامل اصلی جنایت‌ها نه توهمات زن، بلکه همان عاشق یک قرن پیش است. گرچه این عامل وحشت خود را فقط به زن نشان می‌دهد (در جایی همان اوایل فیلم زن او را فرامی‌خواند) و دیگران از دیدنش عاجز هستند اما چنان ترسناک به نظر می‌رسد که می‌تواند پشت شما را بلرزاند. بازی خوب تونی تاد در ایجاد این همه وحشت بی تاثیر نیست اما عامل اساسی‌تر در ایجاد وحشت از شنیدن حکایتی ناشی می‌شود که بر او رفته است. او مردی موفق در یک قرن پیش بوده که فقط به جرم رنگ پوستش مرگی دردناک را تجربه کرده است.

رسیدن به چنین نتیجه‌ای و برانگیختن چنین احساساتی در مخاطب کار چندان ساده‌ای نیست و همین موضوع هم فیلم ترسناک «مرد آبنباتی» را تبدیل به شاهکاری در سینمای وحشت می‌کند. متاسفانه مانند بسیاری از فیلم‌های موفق ژانر وحشت این یکی هم مدام مورد بازسازی یا دنباله‌سازی قرار گرفت و هیچ کدام هم نتوانست جا پای نسخه‌ی اصلی بگذارد و فقط خاطرات مخاطب سینمای وحشت از این یکی را دچار خدشه کرد.

«دو زن برای انجام پایان نامه‌ی دکترای خود مشغول تحقیق درباره‌ی اسطوره‌های جهان مدرن هستند. آن‌ها به موضوعی علاقه دارند که صد سال پیش اتفاق افتاده و برخی در شیکاگو معتقد هستند که هنوز هم حضور دارد؛ داستان از این قرار است که در دهه‌ی ۱۸۹۰ مرد سیاه پوستی عاشق دختر سفید پوست ثروتمندی می‌شود و به همین دلیل هم کشته می‌شود و جنازه‌اش را می سوزانند. حال باور برخی مردم شیکاگو بر این است که روح همان مرد هنوز هم در حال قربانی گرفتن است. این دو دانشجو در تلاش هستند که توضیحی برای این افسانه پیدا کنند اما …»

۶. تسخیر (Possession)

تسخیر (Possession)

  • کارگردان: آنژی زولافسکی
  • بازیگران: ایزابل آجانی، سم نیل و مارگیت کارستنسن
  • محصول: ۱۹۸۱، فرانسه و آلمان غربی
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۳ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۶٪

فیلم ترسناک «تسخیر» قطعا عجیب‌ترین اثر این فهرست است؛ اثری هذیانی، دیوانه‌وار و پر از اتفاقات عجیب و غریب که مدام بدون هیچ توضیحی رنگ عوض می‌کند و من و شما را به تعجیب وامی‌دارد. برای لحظه‌ای همه چیز عادی است اما ناگهان هیچ چیز فیلم مثل سابق باقی نمی‌ماند و شخصیت‌های سردرگم اثر، یا با اتفاقاتی چندش‌آور و دیوانه‌واری روبه‌‌رو می شوند یا خودشان دست به چنین کارهایی می‌زنند. در چنین چارچوبی است که کارکردان لهستانی فیلم هیچ توضیحی برای اتفاقات ماجرا نمی‌دهد و روابط علت و معلولی اثر را در همان حال و هوای هذیانی رها می‌کند تا همه چیز مرموز به نظر برسد و سبب شود که مخاطب هم در این حالت هذیانی شریک شود.

فیلم ترسناک «تسخیر» با ناراحتی زنی از شوهرش آغاز می‌شود. اما این زن ناگهان همه چیز را می‌گذارد و می‌رود. شوهرش هاج و واج مانده و نمی‌داند دلیل این رفتار او چیست. از آن جایی که من و شما هم هیچ توضیحی برای رفتار او نداریم و فیلم‌ساز هم دلش نمی‌خواهد توضیحی بدهد، به راحتی این رفتار او را به ناراحتی و مشکلاتش در زندگی تعبیر می‌کنیم. رفتارهای زن جنون‌آمیز می‌شود تا این که ناگهان هیولایی در قاب فیلم‌ساز قرار می‌گیرد که انگار زن را تسخیر کرده است. این پیدا شدن سر و کله‌ی هیولا آن قدر ناگهانی و بدون توضیح است که در ما هم ایجاد ترس می‌کند و هم به میزان آن فضای هذیانی می‌افزاید. اگر سری به فیلم‌هایی با محوریت جن‌زدگی و تسخیر افراد توسط موجودات شیطانی بزنید، متوجه خواهید شد که حداقل توضیحاتی در باب ماهیت این موجودات ترسناک وجود دارد تا فقط ترس از حضور او وجود داشته باشد و فیلم حالت سرراستش را از دست ندهد. اما زولافسکی ترجیح داده که همه چیز را با ابهام برگزار کند.

در ادامه فیلم ترسناک «تسخیر» رفتار زن چنان عجیب می‌شود که هیچ شکی در تسخیر روحش توسط آن روح وجود ندارد. نکته این که فیلم‌ساز این موضوع را هم از طریق نمایش رفتار دیوانه‌وار و غیرقابل توضیح زن نمایش می‌دهد و هم از طریق رفتار دوربین سیال و پر جنب و جوشی که مکمل همان رفتار غیرقابل توضیح زن است. دوربین فیلم‌ساز لحظه‌ای آرام و قرار ندارد و مدام در حال تعقیب شخصیت‌ها است. گاهی هم انگار از وجود چیزی ترسیده و در جایی پنهان شده و سرش را دزدیده، یا شاید هم این گونه در حال نمایش وحشتی است که در هر گوشه‌ی شهر محل وقوع اتفاقات فیلم پنهان شده است.

از این جا است که پای شهرهای بزرگ و مشکلاتش هم به ماجرای فیلم ترسناک «تسخیر» بازمی‌شود. فیلم‌ساز چنان این پس‌زمینه‌ی وقوع حوادث را به تصویر کشیده که انگار محل زندگی دیوانگان است. هیچ توضیحی برای برخی از قاب‌های او و تصویری که از شهر نمایش می‌دهد، وجود ندارد. به عنوان نمونه چند باری بر چند قاب خاص تاکید می‌شود، بدون آن که از سوی کسی اهمیت مکان جا خوش کرده در آن قاب توضیح داده شود. یا در بخشی از داستان معلمی وجود دارد که دقیقا شبیه به شخصیت اصلی ماجرا یعنی همان زن تسخیر شده است. اما زولافسکی همین را هم بدون توضیح برگزار می‌کند و هیچ‌گاه مشخص نمی‌شود که این زن چرا باید شبیه به قربانی آن هیولای اهریمنی باشد.

می‌بینید که با فیلم بسیار عجیبی روبه‌رو هستیم. در کنار تبحر فیلم‌ساز در ساختن این فضای مالیخولیایی و ترسناک، بازی ایزابل آجانی هم حسابی هوش‌ربا است؛ او هم معصوم است و ترسناک. ترکیب کردن این دو ویژگی شدیدا متضاد فقط کار بازیگران بزرگ تاریخ سینما است و خوشبختانه او از پسش به خوبی برآمده. فیلم ترسناک «تسخیر» از آن دسته فیلم‌ها است که شدیدا به بازی بازیگر نقش اصلی وابسته است و بازی آجانی اگر فقط کمی کیفیت پایین‌تری داشت، الان با فیلمی طرف بودیم که اصلا لیاقت حضور در این فهرست را نداشت و تاکنون فراموش شده بود.

«زنی پس از بازگشت شوهرش از سفر، از او استقبال سردی می‌کند. به نظر می‌رسد که زن به شوهرش شک دارد و این سفر او را ظنین‌تر هم کرده است. شوهر توضیح می‌دهد و به نظر می‌رسد که همه چیز عادی است و به حالت طبیعی بازگشته است. اما ناگهان زن خانه را ترک می‌کند و در جای دیگری ساکن می‌شود. اول مرد تصور می‌کند که این رفتار زن به خاطر شکش نسبت به او است. اما از جایی به بعد رفتارهای زن دیگر حالتی طبیعی ندارد. مرد یک کارآگاه خصوصی استخدام می‌کند تا زنش را تعقیب کند و سر از کار او دربیاورد. اما کارآگاه از اتفاقی شوم خبردار می‌شود …»

کتاب روحهای تسخیر شده اثر ویلیام‌ والترز سارجنت انتشارات عطایی

۵. کری (Carrie)

فیلم ترسناک کری

  • کارگردان: برایان دی‌پالما
  • بازیگران: سیسی اسپیسک، امی اروینگ و جان تراولتا
  • محصول: ۱۹۷۶، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۴ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۳٪

فیلم ترسناک «کری» در دورانی ساخته شد که زندگی جوانان روز به روز در حال تغییر بود و آن‌ها تمایل بیشتری برای آزادی از خود نشان می‌دادند. از سوی دیگر خرده فرهنگ‌های مختلف این جا و آن جا سر برآورده و جامعه در حال پوست انداختن بود. برایان دی‌پالما و گروهش در چنین چارچوبی تلاش داشتند که بتوانند جنب و جوش و پلشتی‌های پنهان شده زیر پوسته‌ی ظاهری این جامعه‌ی در حال پوست اندازی را از طریق نمایش مصائب دختری نوجوان به تصویر درآورند.

برایان دی‌پالما را شبیه‌ترین فیلم‌ساز به آلفرد هیچکاک بزرگ در دهه‌ی ۱۹۷۰ میلادی می‌دانستند. او با ساختن فیلم‌هایی که از تعلیقی ناب بهره می‌برد ادای دین کاملی به استاد خود می‌کرد و دل مخاطبان و سینماروها را همزمان به دست می‌آورد. در چین شرایطی او سراغ یک فیلم کاملا ترسناک رفت تا عقده‌های تلنبار شده در وجود دختری معصوم را به شیوه ای نامتعارف به تصویر بکشد. او برای این‌ کار، باز هم از هیچکاک الهام گرفت و داستانی تعریف کرد که مانند فیلم ترسناک «روانی» (Psycho) جانی فیلم، خودش قربانی رفتار دیگران است و آن معصومیت ابتدایی فقط حجابی است که هیولای فیلم برای همراه شدن با جامعه بر چهره زده و ناگهان طرد شدنش جایی برای پنهان کردنش باقی نمی‌گذارد تا شرایط طوری فراهم شود که انتقام خود را از آن افرادی که خانه و خانواده‌اش را جهنم کرده‌اند، بگیرد.

موضوع عدم وجود یک محیط امن برای انسان آمریکایی امروز از مضامین فیلم ترسناک «کری» است. تصویر کردن جامعه‌ای که در آن نه بیرون از خانه و نه درون آن محل رسیدن به آرامش نیست، جرقه‌ی ابتدایی برای شکل‌گیری عصیان در وجود شخصیت اصلی است. و خب ساخت چنین محیطی از عقاید اجتماعی/ سیاسی عمده‌ی فیلم‌سازان دهه‌ی هفتاد میلادی نشات می‌گیرد که نسبت به زندگی در جامعه‌ای که مبتنی بر ارزش‌های پدرانشان بود، بدبین بودند.

فیلم‌های ترسناک را می‌توان از طریق نحوه‌ی برخورد با هیولای خود هم مورد بررسی قرار داد. اگر در نظر بگیریم که فیلم ترسناک بازتاب دهنده‌ی عقده‌های سرکوب شده در جامعه (به ویژه جامعه‌ی دهه‌ی هفتاد میلادی) است – که در فیلم ترسناک «کری» آشکارا چنین است- همراهی فیلم‌ساز یا عدم همراهی‌اش با آن، فیلم را تبدیل به اثری پیش‌رو یا واپس‌گرا خواهد کرد. خوشبختانه در این موضوع برایان دی‌پالما به حال شرور فیلمش حتی دل‌سوزی هم می‌کند و راهی را نمی‌رود که فیلمش را محافظه‌کارانه از آب و گل دربیاورد.

اگر دل ‌تنگ فیلمی مملو از بدن‌های آغشته به خون و درگیری‌های پر از خون و خونریزی شده‌اید، فیلم ترسناک «کری» شما را اصلا سرخورده نخواهد کرد. ضمن آن که زاویه‌ی نگاه فیلم‌ساز و پس زدن تصویر یک انسان معصوم و تبدیل آن به هیولا، هنوز هم درخشان است. به ویژه زمانی که به یاد بیاوریم این الگوی خوب که زمانی ژاک تورنر با ساختن فیلم ترسناک «آدم‌های گربه‌‌نما» از آن استفاده‌ی درخشانی کرده بود، امروزه به واسطه‌ی عروسک‌های جورواجور بسیار دستمالی شده و مرز میان معصومیت و خوی وحشی به هم خورده است. دیدگاه بازاری صرف حاضر در سینمای وحشت امروزی سبب چنین اتفاقی شده اما هنوز تماشای فیلم ترسناک «کری» می‌تواند علاقه‌مند جدی یک فیلم ترسناک را درست و حسابی سیرآب کند.

فیلم ترسناک «کری» بر اساس رمانی از استیون کینگ ساخته شده است. اقبال هالیوود به آثار این نویسنده نشان دهنده‌ی جایگاه او نزد فیلم‌سازان متمایل به ژانر وحشت است. متاسفاه هالیوود فیلمی دیگری به همین نام و با الهام از همین کتاب کینگ ساخت که نتیجه‌ی آن یک فاجعه‌ی تمام عیار بود.

«کری دختر نوجوانی است که رفتار صحیح اجتماعی را به درستی نمی‌داند. او مدام از سویی هم‌کلاسی‌ها و حتی مادرش مورد آزار و تمسخر قرار می‌گیرد. او یواش یواش متوجه می‌شود که قدرت‌های فراطبیعی دارد؛ قدرت‌هایی که می‌تواند به وسیله‌ی آن‌ها انتقام خود را از همه چیز و همه کس بگیرد …»

کتاب سال هایی که سینما مهم بود اثر جمعی از نویسندگان نشر چشمه

۴. آدم‌های گربه‌‌نما (Cat People)

فیلم ترسناک ادم های گربه نما

  • کارگردان: ژاک تورنر
  • بازیگران: سیمونه سیمون، کنت اسمیت و تام کانوی
  • محصول: ۱۹۴۲، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۲ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۲٪

اگر قرار باشد لیستی از فیلم‌سازهای قدرنادیده‌ی تاریخ سینما مهیا کنیم، نام ژاک تورنر در آن بالاهای فهرست قرار می‌گیرد. کارگردانی که فیلم‌های بسیار خوبی ساخته است و حتی شاهکاری فراموش نشدنی مانند «از دل گذشته‌ها» (Out Of The Past) با بازی رابرت میچم به سال ۱۹۴۷ هم در کارنامه دارد. ضمن این که او در سال ۱۹۴۳ فیلم ترسناک دیگری به نام «من با یک زامبی قدم زدم» (I Walked With A Zombie) هم ساخته که یکی از اولین تصاویر حضور زامبی‌ها در تاریخ سینما را ارائه می‌دهد. تصویری که البته بسیار با تصویر امروزی سینما از این موجودات فاصله دارد.

همواره این موضوع مطرح بوده که سینمای ترسناک از دیرباز چندان مورد توجه منتقدان نبوده است. چرا که آن‌ها این فیلم‌ها را اساسا آثاری سرگرم کننده تلقی می‌کنند که هیچ هدفی را دنبال نمی‌کنند، جز این که چند ساعتی مخاطب را از جهان خود جدا کرده و با ساختن یک دنیای فانتزی، باعث سرازیر شدن پول مردم به جیب تهیه کننده‌ها و استودیوها شوند. می‌شود مدت‌ها راجع به اشتباه بودن این استدلال بحث کرد و حتی پای بحث‌های قدیمی و تاریخ مصرف گذشته را هم به قصه باز کرد اما در این جا می‌توان فقط به این موضوع اشاره کرد که این مساله حتی در دهه‌ی ۱۹۴۰ و زمان ساخته شدن فیلم ترسناک «آدم‌های گربه‌نما» بدتر هم بوده است و اساسا فیلم‌های ترسناک سر از آثار رده‌ی B کمپانی‌های آمریکایی در می‌آوردند. پس طبیعی است که فقط گذر زمان می‌تواند باعث شود که جواهری چنین تراش خورده از گزند گرد و غبار تاریخ رها شود و بالاخره قدر ببیند.

از سوی دیگر شاخک‌های سینمای ترسناک بیش از هر سینمای دیگری در شناخت ناهنجاری‌های جامعه و واکنش نسبت به آن‌ها حساس بوده است. اگر نگاهی به زمان ساخته شدن فیلم ترسناک «آدم‌ها گربه‌نما» بیاندازیم متوجه چند نکته خواهیم شد. اول این که جنگ دوم جهانی در اوج خود بوده و روزانه اخبار کشته شدن بسیاری در سرتاسر دنیا پخش می‌شده است. جبهه‌های نبرد پر از جنازه‌های سربازان بخت برگشته بود و حتی شهرهای اروپایی هم چندان از این موضوع جدا نبودند. از سوی دیگر آمریکا هم می‌رفت تا به شکلی همه جانبه وارد جنگ شود و وحشتی از این بابت در آن کشور رخنه کرده بود.

از سوی دیگر در خود سینما، زمانه‌ی شکوفایی سینمای نوآر و تلخ بود و دیگر خبری از آن سینمای خوش‌باور و امیدوارانه‌ی دهه‌ی ۱۹۳۰ میلادی در میان نبود. خلاصه که دنیا در حال پوست انداختن بود و می‌رفت که همه چیز برای همیشه عوض شود. در چنین بستری فیلم ترسناک «آدم‌های گربه‌نما» قاعده‌ای برای سینمای ترسناک به وجود آورد که باعث شد این ژانر همیشه زنده و پویا بماند؛ کم هزینه بودن و دوری از جریان بازاری سینما. گرچه در آن دوران با وجود قدرت استودیوها نمی‌شد فیلم‌های واقعا مستقل ساخت اما در بین کارگردانان فیلم‌های رده‌ی B بودند کسانی که تجربیاتی در این خصوص انجام ‌دادند. هنوز هم ژانر وحشت بیش از هر چیزی به فیلم‌های مستقل خود وابسته است و از این منظر با فیلم بسیار مهمی به لحاظ تاریخی طرف هستیم.

فیلم ترسناک «آدم‌های گربه‌نما» داستان زنی مهاجر از کشور صربستان است که باورهایی در خصوص اجدادش دارد. او تصور می‌کند که ممکن است به واسطه‌ی آن‌ها به گربه تبدیل شود. فیلم‌ساز به این باور او چنان دامن زده که من و شمای مخاطب احساس می‌کنیم او هر لحظه ممکن است به گربه‌ای بزرگ تبدیل شود و قربانی بگیرد. این کار از طریق استفاده از دوربین و ساختن فضاهایی ترسناک به مدد نورپردازی و طراحی صحنه و هم‌چنین استفاده از زوایای عجیب قاب‌ها میسر شده است. ژاک تورنر از همین تکنیک‌ها چند سال بعد برای ساختن تلخ‌ترین و در عین حال بهترین فیلمش یعنی «از دل گذشته‌ها» بهره برد.

از سوی دیگر برخلاف فیلم‌های ترسناک گذشته، «آدم‌های گربه‌نما» به معنی واقعی کلمه هیولا ندارد. بعدها این موضوع در فیلم‌های دیگری مانند فیلم ترسناک «بچه رزمری» یا آثاری از این دست مورد استفاده قرار گرفت. این در حالی است که در دهه‌ی ۱۹۳۰ و پیش از آن سینمای ترسناک جولانگاه فیلم‌های ترسناک گوتیک بود که هیولاهایی مشخص مانند مخلوق عجیب و غریب فرانکنشتاین یا کنت دراکولا داشتند. پس به لحاظ قصه‌گویی و شخصیت‌پردازی هم با فیلمی مهم و سنت‌شکن طرف هستیم. خلاصه این فیلم، با استفاده از همان دوربین و ساختن فضا و البته شخصیت‌هایش ترس می‌سازد نه از طریق نمایش سکانس‌های خشن.

«ایرنا دبروونا زنی است صربستانی که باورهای عجیبی دارد. او در پارک مرکزی شهر نیویورک و در باغ وحشش، در حالی که در حال کشیدن طرحی از یک پلنگ سیاه است با مردی به نام الیور آشنا می‌شود. ایرنا باور دارد که در دوران گذشته در دهکده‌ی زادگاهش جادویی سیاه وجود داشته که می توانسته با رخنه به درون آدم‌ها، آن‌ها را به گربه تبدیل کند. حال او از این که این جادوی سیاه در رگ‌های خودش هم وجود داشته باشد، هراس دارد …»

کتاب کتابخانه ارواح اثر ریچارد دنی انتشارات امام عصر

۳. سکوت بره‌ها (The Silence Of The Lambs)

سکوت بره‌ها (The Silence Of The Lambs)

  • کارگردان: جاناتان دمی
  • بازیگران: جودی فاستر، آنتونی هاپکینز و تد لوین
  • محصول: ۱۹۹۱، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۶ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۶٪

فیلم ترسناک «سکوت بره‌ها» از آن فیلم‌های معرکه‌ای است که با مرز باریک میان فیلم‌های جنایی و پلیسی با محوریت یک قاتل سریالی و زیرژانر وحشت روانشناسانه بازی می‌کنند و سعی دارند که از الگوهای رایج در این دو نوع سینما به نحو مطلوبی استفاده کنند. همین عامل است که باعث شده داستان فیلم را بتوان در شهرهای بزرگ تعریف کرد؛ چرا که شخصیت اصلی آن کارآگاه زنی است که مانند جستجوگران سینمای جنایی در حال پیگیری یک پرونده‌ی آدم‌ربایی است و در برابر او هم شیطان مجسمی قرار دارد که فیلم را بلافصل به سینمای وحشت وصل می‌کند.

اما با وجود حضور زنی در مرکز قاب فیلم‌ساز، عامل ایجاد وحشت فیلم ترسناک «سکوت بره‌ها» در واقع مردی است که در بند قرار دارد و آزاد نیست. آدم‌ربای داستان که کارآگاه در جستجوی مخفیگاه او است، با وجود همه‌ی شرارتش، به لحاظ ویژگی‌های شیطانی اصلا هماورد مهم و مناسبی در برابر دکتر هانیبال لکتر نیست. چرا که جنبه‌های ترسناک فیلم از وجود همین دکتر لکتر سرچشمه می‌گیرد نه از وجود آن آدم‌ربا که به یک دزد خرده‌پا، نیمه دیوانه و رشد نیافته می‌ماند. این حضور دکتر لکتر آن چنان مهیب است که حتی زندانی شدنش هم چیزی از ترسناک بودن قضیه کم نمی‌کند.

حال با چنین پیش‌زمینه‌ای می‌توان این گونه تصور کرد که آزاد شدن این مرد تا چه اندازه می‌تواند فیلم را ترسناک‌تر کند. جاناتان دمی این ایده را از همان ابتدا در ذهن تماشاگر می‌کارد تا او به دنبال لحظه‌ی آزادی این مرد خطرناک باشد. چه چیزی برای مخاطب دلباخته به سینمای ترسناک، جذاب‌تر از آزاد شدن یکی از ترسناک‌ترین شخصیت‌هایی است که تاکنون جهان سینما توانسته خلق کند؟ پس این ایده از همان ابتدا ذهن تماشاگر را غلغلک می‌دهد. اما گم شدن مردی چنین خطرناک در شهری بزرگ با جمعیتی بیشمار است که سطح وجود وحشت را چند پله‌ای هم بالاتر می‌برد؛ فیلم‌ساز به شکل معرکه‌ای با این ایده هم بازی می‌کند و یکی از باشکوه‌ترین پایان‌بندی‌های تاریخ سینما را رقم می‌زند تا فیلم ترسناک «سکوت بره‌ها» به یکی از باشکوه‌ترین آثار ژانر وحشت تبدیل شود.

داستان‌گویی بی ‌نقص جاناتان دمی در مقام کارگردان است که فیلم ترسناک «سکوت بره‌ها» را چنین پیچیده جلوه می‌دهد. او توانسته هم ریتم فیلم را به درستی کنترل ‌کند و هم شخصیت‌ها را به خوبی قابل باور کرده است. رفتار او با شخصیت‌هایش در طول درام باعث می‌شود تا مخاطب برای تک تک شخصیت‌های مثبت ماجرا نگران شود و در دل برای گیر افتادن قاتل تحت تعقیب دعا کند. اما زمانی فیلم ترسناک «سکوت بره‌ها» به لحاظ شخصیت‌پردازی اوج می‌گیرد که تماشاگر نمی‌داند با دکتر هانیبال لکتر چه کند؟ او در عین حال که نماد یک شیطان مجسم است، کاریزماتیک هم هست و همین تمام ارزش‌های اخلاقی ما را در مواجهه با او به هم می‌ریزد.

نقطه قوت دیگر فیلم ترسناک «سکوت بره‌ها» مربوط به بازی عالی دو شخصیت اصلی است؛ چه جودی فاستر در نقش کارآگاه اف بی آی و چه آنتونی هاپکینز در نقش دکتر هانیبال لکتر در بهترین فرم خود هستند. به ویژه هاپکینز که در حال اجرای بی‌نقص‌ترین و مشهورترین بازی کارنامه‌ی خود است و چنان با دقت مینیاتوری شخصیتش را خلق می‌کند که نمی‌توان از او دل کند و همین باعث می شود ترس ما از او همراه با نوعی علاقه باشد؛ علاقه‌ای که توضیح دادنی نیست اما می‌توان آن را لمس و احساس کرد؛ احساسی پیچیده و آمیزه‌ای از عشق و تنفر.

اینکه قطب منفی و قطب مثبت ماجرا هر دو باعث برانگیخته شدن احساسات مخاطب می‌شوند، دستاورد کمی برای هیچ فیلمی نیست اما فیلم ترسناک «سکوت بره‌ها» باز هم به این راضی نیست و با تمام وجود سعی در مرعوب کردن مخاطب دارد. کافی است به سکانس‌هایی که در آن دکتر هانیبال لکتر در پشت یک شیشه با کارآگاه صحبت می‌کند توجه کنید که چگونه با آن چشمانی که حتی پلک هم نمی‌زند، طرف مقابل را تحت تاثیر قرار می‌دهد یا زمانی که احساس می‌کند باید فردی را بکشد، چگونه با دهانش حس خوردن یک غذای لذیذ را بازسازی می‌کند. او در یک قفس نشسته اما از هر موجود آزاد دیگری ترسناک‌تر است.

«مامور زنی به نام کلاریس توسط ریاست اف بی آی برای تحقیق در خصوص ماجرای گم شدن دختر یکی از مقامات بلند پایه‌ی آمریکا انتخاب می‌شود. رئیس او اعتقاد دارد که گفتگو با قاتلی زنجیره‌ای به نام هانیبال لکتر که در بیمارستانی روانی زندانی ست می‌تواند به حل پرونده کمک کند …»

کتاب سکوت بره ها اثر توماس هریس انتشارات دایره

۲. بیگانه (Alien)

فیلم ترسناک بیگانه

  • کارگردان: ریدلی اسکات
  • بازیگران: سیگورنی ویور، تام سکریت و جان هارت
  • محصول: ۱۹۷۹، آمریکا و انگلستان
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۴ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۸٪

ژانر وحشت دسته‌های متنوعی دارد. یکی از این زیرژانرها سینمای وحشت فراطبیعی است که در مواردی با سینمای علمی- تخیلی یا در اکثر مواقع با ژانر فانتزی قرابت‌ها و حتی هم‌پوشانی دارد. بهترین نمونه برای تشریح این وضعیت همین فیلم ترسناک «بیگانه» از ریدلی اسکات است. در این نوع سینما عامل ایجاد وحشت یک موجود فرازمینی است اما تفاوتی میان نمایش این موجود در سینمای وحشت با سینمای علمی- تخیلی یا فانتزی وجود دارد. در سینمای علمی- تخیلی این موجود حتی اگر عاملی برای تهدید شدن جان انسان‌ها هم باشد، این تهدید محدود به یک خانه و جمع نیست و شکلی کلان‌تر به خود می‌گیرد. ضمن این که در بسیاری از فیلم‌های علمی- تخیلی یا فانتزی موجود بیگانه اصلا خطرناک نیست مانند نمونه‌‌ی درخشان آن یعنی «ئی تی» (E. T).

هنوز هیچ آژانس فضانوردی جهان وجود آدم فضایی‌ها را تایید نکرده، چه برسد به این که از تهاجمی بودن آ‌ن‌ها هم خبر دهد. اما فیلم‌های بسیاری با موضوع حمله‌ی آدم فضایی‌ها به زمین به قصد کشتن ما انسان‌ها ساخته می‌شوند. در بسیاری از فیلم‌ها روابط علت و معلولی و روند پیشبرد داستان به گونه‌ای است که داستان در نهایت به یک نبرد بین دو سمت یعنی فضایی‌ها و انسان‌ها برسد. ضمن این که نبرد میان دو طرف هم نبردی عظیم است که کل بشریت را درگیر کرده است. در این صورت با داستانی فانتزی روبه رو هستیم که کاربردی عام دارد و ترسی که ایجاد می‌کند هم ترسی عام است که نمی‌توان آن را با پوست و گوشت و خون خود احساس کرد.

در حالی که سینمای وحشت هر ترسی را به موضوعی شخصی تبدیل می‌کند؛ به این معنا که تعداد کمی شخصیت در برابر آن موجود ترسناک فضایی قرار می‌گیرند و فیلم‌ساز مفصل و در کلوزآپ صحنه‌های خشن را به تصویر می‌کشد نه در لانگ شات و از دور. ضمن این که اساسا در فیلم‌های ترسناک روابط علت و معلولی به گونه‌ای در کنار هم قرار می‌گیرند که داستان از صحنه‌ای وحشتناک به صحنه‌ی وحشتناک دیگر برود و تمام تمرکز سازندگان هم روی پرداخت هر چه بهتر سکانس ترسناک باقی می‌ماند. به همین دلیل است که فیلم ترسناک «بیگانه» ذیل سینمای وحشت دسته‌بندی می‌شود.

یکی از توانایی‌های همیشگی ریدلی اسکات ساختن فیلم‌هایی است که در آن‌ها تصویربرداری امری کلیدی است. تصاویر فیلم‌های او در یک هم‌نشینی دلپذیر با داستان راهی را می‌پیمایند که در انتها فرم با محتوا هم راستا می‌شود. این توانایی را به ویژه در فیلم «بلید رانر» (Blade Runner) بیش از هر فیلم دیگر او می‌توان دید. او در آن جا یکی از بهترین تصویرسازی‌های تاریخ سینما را ارائه کرده است.

ریدلی اسکات بعد از موفقیت فیلم «دوئلیست‌ها» (The Duellists) با ساختن «بیگانه» یک فیلم ترسناک با عناصری علمی- تخیلی ساخت و هدیه‌ای به این دو ژانر تقدیم کرد که هنوز هم سینمای معاصر وامدار آن است. سبک بصری فیلم، نشان از پختگی او در همان ابتدای کار دارد و البته عوامل دیگر فیلم  هم کار خود را به خوبی انجام داده‌اند. از سویی دیگر فیلم ترسناک «بیگانه» برخوردار از یکی از سرسخت‌ترین شخصیت‌های زن تاریخ سینما است.

بسیاری از فیلم‌های این فهرست مایه‌های علمی- تخیلی یا فانتزی دارند. این المان‌ها جایی با سینمای ترسناک برخورد می‌کنند. پس همه‌ی آن‌ها به نوعی و با واسطه با سینمای وحشت سر و کار دارند. اما این یکی دربست و به طور کامل یک فیلم ترسناک است. بازی قدرتمندانه‌ی سیگورنی ویور در اواخر دهه‌ی ۱۹۷۰ تبدیل به یکی از نقش‌آفرینی‌های نمادین برای نمایش تغییر معیارهای جهان مردسالار شد. در آن زمان جنبش‌های فمینیستی در حال اوج گیری بود و حال داستانی ترسناک بر پرده بود که در آن برخلاف فیلم‌های ترسناک سنتی، شخصیت‌های زن نه تنها ضعیف و قربانی نیستند بلکه تنها کسانی هستند که توان رویارویی با هیولا را دارند.

هیولای فیلم ترسناک «بیگانه» هم تبدیل به یکی از معروف‌ترین هیولاهای فیلم‌های ترسناک شد و هنوز هم این جا و آن جا سر و کله‌اش در فیلم‌های مختلف پیدا می‌شود. فیلم ترسناک «بیگانه» آن چنان موفق بود که فیلم‌سازان دیگر را به دنباله‌سازی آن واداشت؛ آن هم نه کارگردان‌های گمنام، بلکه بزرگانی مانند جیمز کامرون و دیوید فینچر.

«یک کشتی فضایی در حال بازگشت به زمین است. در این میان پیامی مبنی بر کمک به سفینه ارسال می‌شود و هوش مصنوعی سفینه برای رمزگشایی از پیام، سرنشینانش را از خواب بیدار می‌کند. سرنشین‌ها که تصور می‌کنند به زمین رسیده‌اند، متوجه می‌شوند که تازه نیمی از راه را پیموده و هنوز تا مقصد فاصله‌ی زیادی دارند. آن‌ها مسیر سفینه را به سمت محل مخابره‌ی پیام کج می‌کنند و روی سیاره‌ای فرود می‌آیند. در حین فرود سفینه دچار سانحه می‌شود و افراد برای تعمیر آن مجبور به خروج می‌شوند. در این میان معلوم می‌شود که آن پیام رمزدار نه درخواست کمک، بلکه پیام اخطار به افراد سفینه بوده است و موجودی در کمین است که تمام گروه را از بین ببرد اما …»

کتاب فرازمینی ها اثر جیم الخلیلی نشر نیماژ

۱. بچه‌ی رزمری (Rosemary’s Baby)

بچه‌ی رزمری (Rosemary’s Baby)

  • کارگردان: رومن پولانسکی
  • بازیگران: میا فارو، جان کاساوتیس و روث گوردون
  • محصول: ۱۹۶۸، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۶٪

اواخر دهه‌ی ۱۹۶۰، اتفاقات مختلفی در دنیا در حال شکل گرفتن بود. بسیاری از ارزش‌ها (مانند قداست نهاد خانواده) در حال رنگ باختن بودند و گاهی می‌شد در اخبار از وجود فرقه‌های عجیب و غریب در این سو و آن سو باخبر شد. ارزش‌های گذشته در بین برخی از جوانان نسل تازه خریدار نداشتند و همین باعث شده بود که به دنبال ارزش‌های جدیدی بگردند و خب گاهی کسانی پیدا می‌شدند که راه‌های دروغین در برابر آن‌ها قرار دهند. اثری چون فیلم ترسناک «بچه‌ی رزمری»، هم به نوعی پاسخ به این فضا است و هم به نوعی اثری پیشگویانه به حساب می‌آید؛ چرا که به فرقه‌ای عجیب و غریب می‌پردازد که چند سال بعد مشخص شد در این جا و آن جا مانند حلقه‌ی خانواده‌ی چارلز منسون یا جاهایی از این قبیل وجود دارد. طعنه‌آمیز این که شارون تیت، همسر رومن پولانسکی هم قربانی اعضای این خانواده شد.

از سوی دیگر جایگاه خانواده و مادر همیشه برای رومن پولانسکی مساله‌ای حساس بوده است. او وحشت جنگ دوم جهانی در زادگاهش یعنی لهستان را با پوست و گوشتش احساس کرده بود و متلاشی شدن خانواده‌ها را به چشم دیده بود. خلاصه که قربانی چنین شرایطی قطعا می‌تواند وجود افکار پلید را در هر جایی احساس کند و همواره این ترس را با خود به همراه داشته باشد که چه راحت ممکن است تحت تاثیر یک نیروی اهریمنی، خانواده‌ای از هم بپاشد؛ بالاخره او از نسل مردمانی است که مشغول زندگی عادی خود بودند و ناگهان چشم باز کردند و دیدند که تانک‌های آلمانی در خیابان‌های شهرهایشان جولان می‌دهند.

در چنین شرایطی است که رومن پولانسکی این چنین مجذوب ایده‌ی وجود شیطان در همسایگی می‌شود و فلیمی می‌سازد که از این الگو پیروی می‌کند. اصلا ساختن فیلم‌های ترسناک دیگری مانند «رقص خون آشامان» (The Fearless Vampire Killers/ Dance Of The Vampires) یا «انزجار» (Repulsion) این موضوع را تاکید می‌کند که او همواره با ایده‌ی وجود هیولا در بیرون و درون آدمی زیسته است. حال اگر قرار باشد داستانی ترسناک‌تر بسازد که هم مانند آن فیلم‌ها از ایده‌ی وجود هیولا بهره ببرد و هم قصه‌ی از هم پاشیدگی یک خانواده را روایت کند، نتیجه چنین فیلم معرکه‌ای می‌شود.

این که دجال (Antichrist) متولد خواهد شد و بساط آدمی را از روی کره‌ی زمین جمع خواهد کرد، یکی از باورهای قدیمی است که گاهی سوخت لازم را برای به راه انداختن موتور فیلم‌های ترسناک درخشانی تامین کرده. این که زنی باردار به تنهایی با لشکری از گرگ‌هایی که لباس بره به تن کرده‌اند، روبه‌رو شود به خودی خود ترسناک است اما پولانسکی حین ساختن فیلم ترسناک «بچه رزمری» به این راضی نیست و قصد دارد آدمی را در جهانی تصویر کند که هیچ اختیاری بر دنیای اطراف و تصمیمات خودش در زندگی دارد.

هیولا یا همان عامل ایجاد وحشت در این فیلم نادیدنی است. در واقع به جایی و قدرتی فراتر از توان آدمی وصل است، اما پولانسکی خوب می‌داند که چگونه سایه‌ی سنگین آن را در تمام فیلم غالب کند که نه تنها شخصیت اصلی، بلکه مخاطب هم از دست آن در امان نباشد و مدام حضورش را حس کند. اصلا به دلیل همین نادیدنی بودن هیولا است که می‌توان داستان فیلم را در شهری بزرگ تعریف کرد؛ چرا که تا جایی از قصه انگار فقط در ذهن زن وجود دارد و نمی‌توان حضوری عینی برایش متصور شد. در چنین شرایطی است که درخواست‌های کمک هم از سوی زن به مشکلات روانی تعبیر می‌شود، نه وجود یک هیولا که دیگران هم آن را ببینند.

یک نکته را باید در این جا متذکر شد، چرا که پولانسکی به خوبی از آن بهره می‌برد؛ زمانی فیلمی عمیقا ترسناک است که شخصیت‌های خود را درست پرورش دهد؛ شخصیت‌هایی که مخاطب با آن‌ها همراه شود و از زوایای پنهان رفتار آن‌‌ها آگاه باشد. در چنین شرایطی است که قرار گرفتن او در یک موقعیت وحشت‌آور جذاب می‌شود و مخاطب را با دلهره و ترس همراه می‌کند. چون اهمیت انتخاب‌های او در چنین شرایطی مهم می‌شود؛ گویی تماشاگر مدام درباره‌ی رفتار شخصیت در موقعیت تازه شگفت‌زده می‌شود، چرا که تصور می‌کرده او را می‌شناسد. به همین دلیل پایان بندی فیلم تا مدت‌ها دست از سرتان برنخواهد داشت. پر بیراه نیست اگر ادعا کنیم پایان فیلم ترسناک «بچه‌ی رزمری» یکی از مهیب‌ترین پایان‌های تاریخ سینما است.

«رزمری و گای پس از ازدواج با وجود مخالفت دوستانشان به آپارتمانی در نیویورک نقل مکان می‌کنند. همه چیز در آپارتمان آن‌ها طبیعی به نظر می‌رسد و زوج مسن همسایه‌ی آن‌ها حسابی هوای این خانواده‌ی تازه رسیده را دارند. اما با مرگ زنی در همسایگی این آرامش ظاهری فرو می‌ریزد و همه چیز جلوه‌ای مهیب پیدا می‌کند تا این که …»

کتاب رومن به روایت پولانسکی

منبع: دیجی‌کالا مگ

برچسب‌ها :
دیدگاه شما

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه