کتاب «زلیخا چشم‌هایش را باز می‌کند»؛ برنده جایزه کتاب بزرگ روسیه

۲۴ تیر ۱۴۰۲ | ۲۱:۲۰ زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۶ دقیقه
تصویر اصلی کتاب زلیخا جشم‌هایش را باز می‌کند

کتاب «زلیخا چشم‌هایش را باز می‌کند» روایتی از زندگی طاقت‌فرسای یک زن جوان تاتار است که یا در منزل شوهرش می‌گذرد یا در اردوگاه‌های مخوف کار اجباری در جریان است. این کتاب ما را با زوایای پنهان جابه‌جایی اجباری جمعیت روبه‌رو می‌کند و تصویری جدید از آن‌ به ما ارائه می‌دهد که در عین مخوف‌بودن، خاص و منحصربه‌فرد است.

درباره گوزل یاخینا نویسنده کتاب

گوزل یاخینا در ۱ ژوئن سال ۱۹۷۷ در کازان دیده به جهان گشود. پدر گوزل مهندس و مادرش پزشک بود. خانواده‌ او تبار تاتاری داشتند به همین دلیل گوزل در دوران کودکی خود زبان تاتاری را فراگرفت. با ورود گوزل به مدرسه، او به تدریج با زبان روسی آشنا شد. پس از به اتمام رسیدن تحصیلات مقدماتی و متوسطه، «گوزل یاخینا» به دانشگاه علوم انسانی ایالت تاتار راه پیدا کرد و در رشته زبان‌های خارجی درس خواند. او در دانشگاه به تئاتر و هنرهای نمایشی علاقه‌مند شد و در سال ۲۰۱۵ از مدرسه فیلم مسکو در رشته فیلم‌نامه‌نویسی فارغ‌التحصیل شد.
«گوزل یاخینا» توانایی ویژه‌ای در آفرینش فضاها و توصیف مکان‌ها در آثار خود دارد که ناشی از هنر فیلم‌نامه‌نویسی اوست و خواندن کتاب‌های او شبیه تماشای یک فیلم است.
اظهار نظرهای سیاسی گوزل یاخینا معمولا جنجال‌برانگیز می‌شود نباید فراموش کرد که او تبار تاتاری دارد که مورد پاک‌سازی قومی اتحاد جماهیر شوروی قرار گرفته‌اند. او از مخالفان تهاجم روسیه به اوکراین است. نوشته‌های این نویسنده جوایز ملی و بین‌المللی گوناگونی را از آن خود کرده‌اند. گوزل یاخینا که با رمان «زلیخا چشم‌هایش را باز می‌کند»؛ شناخته می‌شود. در حال حاضر ۴۷ ساله است و در روسیه زندگی می‌کند.

درباره کتاب «زلیخا چشم‌هایش را باز می‌کند»

کتاب زلیخا چشم‌هایش را باز می‌کند

رمان «زلیخا چشم‌هایش را باز می‌کند» اولین رمان «گوزل یاخینا» است که در سال ۲۰۱۵ منتشر شد. این رمان داستان زنی به نام زلیخا است که در منطقه‌ای تاتار‌نشین همراه همسر و مادرشوهرش زندگی می‌کند. او زندگی پر درد و رنجی داشته است و در کودکی مجبور به ازدواجش کرده‌اند. زلیخا فرزندی ندارد. در حقیقت فرزندان او پس از به دنیا آمدن فوت می‌شوند. او چهار بار زایمان کرده و چهار بار عزادار فرزندانش شده است. به همین خاطر همیشه مورد سرزنش مادرشوهر و همسرش قرار می‌گیرد. زلیخا مجبور است که در خانه به کارهای سنگینی دست بزند. در حقیقت او مانند یک کلفت کار می‌کند و همیشه تحت عذاب و فشار است. این داستان در دهه سی میلادی اتفاق می‌افتد. در همین دوران و باره زمانی است که استالین دستور داده تا کشاورزی در شوروی اشتراکی و صنعتی شود و هر کسی که در برابر این دستورات مقاومت کند به اردوگاه کار اجباری منتقل خواهد شد. ملاکین خرده‌پا شانسی در برابر حکومت ندارند و یا باید تمام تولیدات خود را به دولت بدهند یا قید زندگی خود را بزنند. شوهر زلیخا در یکی از این نزاع‌ها توسط افسری روسی کشته می‌شود و او را به اسارت می‌گیرند. از سرنوشت مادرشوهر او دیگر خبری نیست ولی با توجه وابستگی کامل او به فرزندش، احتمالا پس از مدتی جانش را از دست داده است. زلیخا بر اثر یک بارداری ناخواسته بالاخره صاحب یک فرزند پسر می‌شود. شور زندگی در او وجود دارد و با تمام مشکلات، زلیخا و فرزندش می‌توانند در اردوگاه زنده بمانند. در این داستان شخصیت‌های گوناگونی با داستان‌های مختلفی وجود دارند که به موازات داستان اصلی پیش می‌روند.

نقد کتاب «زلیخا چشم‌هایش را باز می‌کند»

کتاب «زلیخا چشم‌هایش را باز می‌کند» از چند منظر با دیگر کتاب‌هایی که درباره اردوگاه کار اجباری نوشته شده‌اند تفاوت دارد. این کتاب بر روی یک جامعه خاص و سرکوب‌شده تمرکز دارد. تاتارها با جابجایی اجباری جمعیت عملا از صحنه اجتماعی کشور روسیه حذف شدند و بسیاری از آن‌ها هیچ‌گاه به زادگاه خود بازنگشتند. معمولا کتاب‌هایی که درباره جابجایی اجباری جمعیت در روسیه نوشته می‌شوند به خود مردمان مسیحی روسیه اختصاص دارند و آن ها اشخاصی هستند که به طبقه روشنفکران جامعه یا بخشی از هیات حاکمه حزب کمونیست تعلق دارند. اما این کتاب راجع به یکی از گروه‌های حاشیه‌ای نوشته شده است که صدای چندانی از آن‌ها شنیده نمی‌شود.
کتاب زلیخا چشم‌هایش را باز می‌کند درباره انقیاد زنان در جوامع سنتی نیز سخن می‌گوید. زلیخا به واسطه مناسبات مردسالارانه جامعه تاتار تحت فشار بسیار زیادی است و عملا هیچ حقوق فردی و اجتماعی‌ای ندارد. برای همین است که رفتن به اردوگاه کار اجباری برای او زیاد چیز عجیب و هولناکی نیست‌. چون او دردها و رنج‌های زیادی را تحمل کرده است و عملا حقوقی نداشته تا بخواهند آن را از او سلب کنند.

یکی دیگر از جنبه‌های مهم این کتاب، پرداختن به زندگی و شخصیت زندان‌بان‌ها و نگهبانان اردوگاه است. معمولا در دیگر داستان‌های مشابه، ماموران انسان هایی بی‌رحم و بدون عاطفه تلقی می‌شوند. اما در زلیخا چشم‌هایش را باز می‌کند؛ این باور کنار می‌رود و ما با اعماق وجود و باورهای خود زندان‌بانان و نگهبانان اردوگاه آشنا می‌شویم. حتی یک رابطه عاشقانه میان زندان‌بان و اسیر را می‌بینیم. در داستان زلیخا چشم‌هایش را باز می‌کند فضاسازی‌های زیادی صورت می‌گیرد و خودمان را می‌توانیم در آن‌جا در نظر بگیریم.

خواندن کتاب «زلیخا چشم‌هایش را باز می‌کند» را به چه کسانی توصیه می‌کنیم؟

اگر علاقه‌مند به ادبیات روسیه معاصر هستید و رمان‌های تاریخی را دوست دارید خواندن کتاب فوق را به شما توصیه می‌کنیم.

ترجمه کتاب «زلیخا چشم‌هایش را باز می‌کند»

این کتاب پس از انتشار خود در سال ۲۰۱۵ به زبان‌های مختلفی ترجمه شد و جایزه اول کتاب بزرگ روسیه را در همان سال از آن خود کرد. ترجمه اثر فوق به فارسی توسط «زینب یونسی» و در سال ۱۳۹۶ صورت گرفت. «زلیخا چشم‌هایش را باز می‌کند» توسط انتشارات نیلوفر به چاپ رسید و در سال ۱۳۹۷ جایزه ابوالحسن نجفی را از آن خود کرد.
این کتاب تاکنون دوبار تجدید چاپ شده است و ۴۹۰ صفحه دارد. برای خواندن کامل اثر فوق به حدودا ۱۳ ساعت زمان نیاز داریم.

کتاب زلیخا چشم هایش را باز می کند اثر گوزل یاخینا نشر نیلوفر

در بخشی از کتاب می‌خوانیم:

رئیس کمیته امور سیاسی کراسنایارسک زینووی‌ کوزنسس از اساس از پذیرش تبعیدی‌های ایگناتیف سر باز زد:

– این کشتی باری… این هم رود ینی‌ سیی‌. حرکت کن و خودت ببر!

– ماموریت من به صراحت رسانده محموله تا نقطه‌ی دایره امور سیاسی محلی است‌.

– چشماتو پاک کن درست ببینی! فقط بالا را بخوان! رساندن محموله تا نقطه درخواست.
اول برسان بعد تحویل بده. خوب پس ببر و برسان.دتنبلیدنکت کارت را خودت تمام کن. فرماندهی کشتی را به عهده بگیر و بزن به آنگارا‌. دو روز دیگر آن‌جا همدیگر را می‌بینیم.دخودم آن‌ها را از تو تحویل می‌گیرم‌.

– خوب این نقطه مورد نظر شما کجاست؟ روی شاخ شیطان تایگا در ناکجاآباد؟ من فقط ماموریت داشتم تا وقتی در قطار هستند با آن‌ها باشم.
نصف کشور را کوبیده‌ام و این‌جا رسیده‌ام؛ شش ماه آزگار در واگن روی ریل‌ها چرخیده‌ام و حالا تو نمی‌خواهی در شهر خودت ما را راه بدهی و بپذیری.
انصاف نیست! از اخلاق سوسیالیستی به دور است.

– می‌خواهم و نمی‌خواهمش به خودم مربوط است. شاید دلم بخواهد همه زمستان را بخوابم.

کوزنتس‌رآب دهان غلیظش را با صدا تف می‌کند جلوی پاهایش و به جایی دور نگاهدمی‌کند. چشم‌هایش سرخ و خواب‌آلود است. ادامه می‌دهد:
فکر می‌کنی تو تنها در تمام سیبری با این قیافه خوشگلت از دماغ فیل افتاده‌ای؟ من هر هفته یک دوجین از این کشتی‌ها دارم و گاهی دو تا.
ار کجا برای همه سرپرست و نگهبان پیدا کنم؟ خلاصه کلام… من به عنوان بالادست تو، به تو فرمان می‌دهم به بندر بروی و تعداد…هوم…خودت می‌دانی چند نفر را بارگیری کنی و به جایی ببری که قرار است اردوگاه آن‌جا ساخته شود.

برچسب‌ها :
دیدگاه شما

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه