همه‌چیز درباره کمونیسم؛ تاریخچه، اصول و نقدها

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۱۶ دقیقه
کمونیسم

کمتر واژه‌ای است که به‌اندازه‌ی «کمونیسم» احساسات قوی در مردم ایجاد کند. این ایدئولوژی در قرن نوزدهم به وجود آمد، در قرن بیستم یک تحول اساسی در دنیا به راه انداخت و اکنون، در قرن ۲۱، به یک علامت سوال تبدیل شده است: آیا کمونیسم یکی از بدترین اتفاق‌هایی بود که در جهان افتاد یا تنها پاسخ ممکن به بی‌رحمی نهفته در استعمارگرایی و امپریالیسم غربی بود و در نهایت همین کمونیسم بود که پنجه‌های تیز و برنده‌یشان را کوتاه کرد؟ از یک سوی دیگر، جایی در پس‌زمینه‌ی ضمیر جمعی انسان‌ها هم بحثی در جریان است که به نظر می‌رسد پاسخی ساده و قطعی داشته باشد، ولی به پایان نمی‌رسد: آیا کمونیسم همان سوسیالیسم است؟ برای بعضی افراد این سوال جزو بدیهیات است، ولی برای شخصی چون برنی سندرز سوسیالیست که بارها به‌خاطر کمونیست خطاب شدن شانس خود برای رسیدن به ریاست جمهوری آمریکا را از دست داده، این تمایز حیاتی به نظر می‌رسد.

بنابراین بدون معطلی بیشتر، می‌رویم سر اصل مطلب. وقتش است به یک سری سوال درباره‌ی ایدئولوژی‌ای که زندگی همه‌ی مردم دنیا را به‌شکلی ملموس و مستقیم تحت‌تاثیر قرار داده، پاسخ دهیم.

کمونیسم به زبان ساده: تعریف، اصول و تاریخچه

به زبان ساده، کمونیسم یک ایدئولوژی سیاسی و اقتصادی است که هدف آن ایجاد یک جامعه‌ی بدون طبقات اجتماعی و بدون دولت است که در آن ابزار تولید – همچون زمین، کارخانه‌ها و منابع – تحت مالکیت جمعی قرار دارند و ثروت در اختیار اقلیتی کم‌تعداد (سرمایه‌داران، اشراف‌زادگان) انباشت نشده است. کمونیسم دنیایی را تبلیغ می‌کند که در آن همه از حاصل زحمات جمعی نتیجه‌ای عادلانه می‌برند.

این ایده صرفاً درباره‌ی اقتصاد نیست، بلکه موضعی فلسفی علیه بی‌عدالتی، بهره‌کشی و سلسله‌مراتب قدرت است. روی کاغذ، در یک جامعه‌ی کمونیستی ایده‌آل از ملک شخصی، طبقه‌ی اجتماعی و حکومت/دولت مرکزی (به آن معنایی که می‌شناسیم) خبری نیست. در این جامعه همه‌ی مردم بر اساس توانایی‌شان کار و بر اساس نیازشان دریافت می‌کنند. در واقع یکی از معروف‌ترین جملات کارل مارکس، مغز متفکر پشت کمونیسم، به همین مسئله اشاره دارد:

«از هرکس به‌اندازه‌ی توانایی‌اش، به هرکس به‌اندازه‌ی نیازش.» (From each according to his ability, to each according to his need.)

اگر بخواهیم برای کمونیسم پنج اصل یا هدف تعیین کنیم، این اصول و اهداف به شرح زیر هستند:

۱. از بین بردن مالکیت شخصی: جامعه‌ی کمونیستی در تلاش است تا همه‌ی منابع مهم و ابزار تولید را به املاکی اشتراکی تبدیل کند، بدین صورت که هیچ شخصی نتواند ادعا کند که نفت یک کشور یا زمین‌های زراعی یک کشور «متعلق» به او هستند.

۲. از بین بردن طبقات اجتماعی: کمونیسم اختلاف طبقاتی را ریشه‌ی بیشتر درگیری‌ها و آشوب‌های تاریخی می‌داند و بنابراین در تلاش است تا طبقات اجتماعی چون «فقیر» و «ثروتمند» را در جامعه از بین ببرد و همه را از لحاظ جایگاه اجتماعی یکسان‌سازی کند.

۳. از بین بردن تمایل به سودجویی: کمونیسم در تلاش است تا جامعه‌ای را به وجود بیاورد که در آن کالاها و خدمات اجتماعی صرفاً بر اساس نیاز مردم جامعه تامین می‌شوند، نه سودجویی افراد سرمایه‌دار. به‌طور کلی کمونیسم با هر چیزی که سودجویی را در میان مردم جا بیندازد – مثلاً بازار سهام یا خرید خانه و ماشین به تعداد زیاد و فروختن‌شان بر اساس بالا و پایین‌های بازار – به‌شدت مخالف است.

۴. تصمیم‌گیری جمعی: در جامعه‌ی کمونیستی، تصمیم‌ها برای پیشبرد جامعه را کل آن جامعه می‌گیرد، نه گروهی منتخب و نخبه که حسابشان از مردم عادی سواست.

۵. پایان بخشیدن به کار مُزدی و بهره‌برداری از زحمت کارگران: هدف کمونیسم این است که به سوءاستفاده‌ی سرمایه‌داران از زحمت کارگران پایان ببخشد و سیستمی را به وجود بیاورد که در آن همه‌ی کارگران از حاصل زحمات خود به‌شکلی عادلانه بهره می‌گیرند.

کمونیسم – به آن شکلی که امروزه آن را می‌شناسیم – به کارل مارکس و فریدریش انگلس نسبت داده می‌شود، ولی ریشه‌ی آن به گذشته‌های دور تاریخ بشریت برمی‌گردد. اساساً بسیاری از جوامع بدوی و قبیله‌ای، فرقه‌های مذهبی و جوامع کهن بر اساس قوانین و رسومی زندگی می‌کردند که طبق تعریف مدرن کمونیستی بودند. در واقع یکی از انتقادهای رایج به کمونیسم این است که این ایده فراتر از این جوامع کوچک و بدوی قابل‌پیاده‌سازی نیست.

ولی کمونیسم مدرن در قرن ۱۹ شکل گرفت و واکنشی مستقیم به نظام سرمایه‌داری صنعتی بود که باعث ایجاد اختلاف طبقاتی شدید بین مالکان کارخانه و کارگران کارخانه شده بود. مارکس و انگلس در «مانیفست کمونیست» (The Communist Manifesto)، انتشاریافته در سال ۱۸۴۸، استدلال کردند که کل تاریخ بشریت در تقابل طبقات اجتماعی خلاصه می‌شود و نظام سرمایه‌داری در نهایت زیر بار تناقض‌های درونی خود فرو خواهد پاشید و راه را برای سوسیالیسم و در نهایت کمونیسم باز خواهد کرد.

کمونیسم

انگلس در سمت راست و مارکس در سمت چپ

شاید بتوان گفت پیش از مارکس و انگلس، کمونیسم دو زمینه‌سازی مهم داشت: ۱. یکی ایده‌های ژان-ژاک روسو که نخستین اندیشمند مهم بود که از ایده‌ی مالکیت شخصی انتقاد کرد. ۲. انقلاب فرانسه، که به‌نوعی مهم‌ترین رویداد تاریخ علیه افراد اشراف‌زاده و ثروتمند بود، همان تیپ افرادی که کمونیسم هم باهاشان زاویه داشت.

پیش از مارکس و انگلس چهره‌های دیگری چون فرانسوا نوئل بابوف (François-Noël Babeuf)، شارل فوریه (Charles Fourier)، کلود هانری سن سیمون (Henri de Saint-Simon) و رابرت اوون (Robert Owen) همه ایده‌های سوسیالستی/کمونیستی مطرح کرده بودند، اما دلیل این‌که جنبش تا این حد با این دو شخص گره خورده را می‌توان در سه دلیل خلاصه کرد:

۱. اندیشمندان دیگر ایده‌هایی آرمان‌گرایانه داشتند، اما مارکس و انگلس یک چارچوب فلسفی و تاریخی منسجم و سازمان‌یافته پی‌ریزی کردند که ترکیبی از فلسفه‌ی آلمانی (خصوصاً هگل)، اقتصاد سیاسی بریتانیایی و سیاست‌های انقلابی فرانسوی بود و می‌شد به صورت عملی به آن اقتدا کرد.

۲. آن‌ها «مانیفست کمونیست» را نوشتند که متنی احساس‌گرایانه و با پیامی آشکار بود و به یکی از خوانده‌شده‌ترین متون در تاریخ تبدیل شد. در این متن آن‌ها کارگران جهان را به قیام علیه نظام سرمایه‌داری دعوت کردند و بدین ترتیب اعتماد به نفس جنبش‌های سوسیالیستی/کمونیستی را افزایش دادند.

کتاب مانیفست کمونیست اثر مارتین روزن ترجمه امین مدی نشر برج

۳. نسل‌های آتی از کمونیست‌هایی که موفق شدند انقلاب‌های کمونیستی موفقیت‌آمیز در دنیا اجرا کنند از مارکس و انگلس به‌عنوان منبع الهام خود یاد کردند، نه اندیشمندان دیگر. برای همین اعتبار تبدیل کردن کمونیسم به یک ایدئولوژی عمل‌گرایانه به این دو شخص نسبت داده می‌شود، نه پیشینیانشان.

کمونیسم

تصویری از طرح جلد نخستین نسخه از «مانیفست کمونیست» که در سال ۱۸۴۸ به زبان آلمانی منتشر شد.

درک عمیق‌تر کمونیسم: تفاوت‌ها، دیدگاه‌ها و مسائل

وقتی از کمونیسم صحبت می‌کنیم، یکی از اشتباهات رایج این است که آن را یک ایدئولوژی واحد در نظر بگیریم. کمونیسم هم مثل تمام سیستم‌های فلسفی و سیاسی مهم در طی گذر زمان تکامل پیدا کرده و به چندین مکتب فکری مختلف انشعاب پیدا کرده که هرکدام در دوره‌های زمانی و کشورهای مختلف، تفاسیر و شیوه‌های پیاده‌سازی بسیار متفاوتی داشته‌اند. مثلاً بیایید چندتا از معروف‌ترین انشعاب‌های مختلف کمونیسم و تفاوت‌هایشان را بررسی کنیم:

مارکسیسم

مارکسیسم نظریه‌ی پایه‌ای است که مارکس و انگلس آن را بنا نهادند. در این نظریه کمونیسم آخرین مرحله‌ی توسعه‌ی تاریخی – پس از نظام سرمایه‌داری و سوسیالیسم – است. طبق نظریه‌ی مارکسیستی، جامعه‌ی کمونیستی یک جامعه‌ی بدون طبقات اجتماعی و بدون دولت است که در آن مالکیت ابزار تولید در اختیار عموم مردم است و تولید کالا بر اساس نیاز مردم انجام می‌شود، نه بالا و پایین‌های بازار و تمایل به سودجویی. مارکسیسم در حد یک نظریه باقی مانده و با این‌که الهام‌بخش انقلاب‌های بسیاری شده، ولی ایده‌ی اصلی آن هنوز به مرحله‌ی اجرا درنیامده است.

مارکسیسم-لنینیسم

ولادیمیر لنین ایده‌های کارل مارکس را وام گرفت و آن‌ها را در بستر روسیه‌ی تزاری و شرایط آن به کار برد. او به این حقیقت واقف شد که طبقه‌ی کارگر در روسیه هنوز در حدی سازمان‌یافته یا از لحاظ سیاسی آگاه نیست تا یک انقلاب کمونیستی واقعی را رقم بزند. برای همین او ایده‌ی حزب پیشتاز (Vanguard Party) را پیشنهاد داد که در واقع شامل گروهی از انقلابیون آگاه با قدرت مرکزی می‌شد که کارشان این بود که انتقال جامعه به سوسیالیسم را رقم بزنند. مارکسیسم-لنینیسم به‌نوعی الگوی اولیه برای اتحاد جماهیر شوروی بود که در آن حکومت مرکزی نقشی بسیار مهم را در جامعه ایفا می‌کرد و حزب کمونیسم از قدرت مطلق برای پیاده‌سازی ایده‌های خود برخوردار بود.

استالینیسم

تحت حکومت جوزف استالین، شوروی به کشوری بسیار مرکزگرا و اقتدارگرا تبدیل شد. استالینیسم در ظاهر شعارها و حرف‌های مارکسیست-لنینیستی را تکرار می‌کرد، ولی در عمل مروج صنعتی‌سازی سریع، کنترل شدید دولت روی مردم، پاکسازی‌های سیاسی و نظارت گسترده بود. منتقدان استدلال می‌کنند که استالین به‌شدت از چشم‌انداز اولیه‌ی مارکس فاصله گرفت و کمونیسم را به ابزاری برای سلطه‌ی حکومت روی مردم تبدیل کرد، نه آزادسازی آن‌ها. با این حال، برخی از کمونیست‌های دوآتشه طرفدار استالین هستند و اقدامات او را برای جا انداختن کمونیسم در دنیا ضروری می‌بینند.

دیدگاه‌ها و فلسفه‌ی جورج اورول از نگاهی دیگر

مائوئیسم

در چین، مائو زدونگ مارکسیسم را اندکی تغییر داد تا برای جامعه‌ی زراعی آن کشور مناسب شود. مثلاً تمرکز مائو بیشتر روی توان‌بخشی به رعیت‌های کشاورز بود تا کارگران کارخانه. همچنین او ایده‌ی «انقلاب ادامه‌دار» را مطرح کرد که به کارزارهای گسترده‌ای چون انقلاب فرهنگی منجر شد که عواقب سیاسی و اقتصادی ناگواری در پی داشت.

اساساً اقدام‌های خشونت‌بار و اقتدارگرایانه‌ای که استالین و مائو انجام دادند، ضربه‌ای بزرگ به اعتبار کمونیسم وارد کرد و باعث شد که انتقادهای زیادی به سمت این ایدئولوژی و میراثش وارد شود.

بین خود چپ‌گرایان نیز کمونیسم بحث‌های زیادی را ایجاد کرده، مثلاً:

  • آیا راه رسیدن به کمونیسم انقلاب است یا اصلاحات تدریجی؟
  • آیا وجود یک حزب مرکزی ضروری است یا چنین حزبی در نهایت به اقتدارگرایی و نظام دیکتاتوری منجر خواهد شد؟
  • چگونه می‌توان بین مالکیت جمعی و حقوق فردی و نوآوری توازن برقرار کرد؟

اساساً کمونیسم – طبق آن تعریفی که مارکس از آن ارایه داد – هنوز به مرحله‌ی اجرا درنیامده است و انقلاب‌های کمونیستی قرن ۲۰ تلاشی برای نزدیک کردن دنیا به این ایده‌آل بودند. برای همین سوالی که بسیاری از کمونیست‌ها و منتقدان آن مطرح می‌کنند این است که آیا اصلاً ایده‌ال کمونیسم در دنیای واقعی قابل‌اجراست؟

اساساً مشکلی که کمونیسم با آن روبروست این است که برای رسیدن به ایده‌آل خود، لازم است تا حد زیادی آزادی‌های فردی انسان‌ها را از آن‌ها بگیرد، چون بسیاری از انسان‌ها، اگر به حال خود رها شوند، دوست دارند ثروتمند شوند، چندتا خانه و ماشین داشته باشند، در حوزه‌های مختلف سرمایه‌گذاری کنند تا سود چند برابر به دست بیاورند. شاید شرور پنداشتن یک کارخانه‌دار که از کارگرانش بیگاری می‌کشد و به آن‌ها حقوق ناچیز می‌دهد کار راحتی باشد و وقتی کمونیسم می‌گوید می‌خواهد چنین افرادی را از بین ببرد حس همذات‌پنداری مردم را بربیانگیزد، ولی بسیاری از افراد تیپ سرمایه‌دار به‌مراتب بی‌آزارتر هستند و انقلاب‌های کمونیستی تر و خشک را با هم سوزاند.

غیر از این، وقتی نگاهی به صف‌های چندساله‌ی شوروی برای خرید ماشین یا اسکان‌سازی‌های اجباری مردم شوروی در آپارتمان‌های دلمرده‌ای که شاید نخواهند درشان زندگی کنند می‌اندازیم، به نقد اصلی واردشده به کمونیسم پی می‌بریم: به این‌که وقتی شما تعیین می‌کنید که بر اساس نیاز انسان‌ها بهشان خدمات و کالا بدهید، تعیین این‌که نیاز هرکس چقدر است، یک معیار کاملاً ذهنی است. اساساً برای این‌که کمونیسم کار کند، شما مجبورید به انسان‌ها بگویید که نیازشان X است، در حالی‌که شاید خود آن فرد بر این باور داشته باشد که نیازش X + 5 است. بنابراین شما باید با ابزار سرکوب و ارعاب آن انسان را متقاعد کنید که نیازش همان X است و حرف اضافه نزند. در حالی‌که در یک نظام سرمایه‌داری اگر شخصی باور داشته باشد که نیازش X + 5 است، این پیش‌فرض وجود دارد که برایش راه باز است و جاده دراز و اگر نتوانست به آن برسد، تقصیر خودش است، چون بازار آزاد با وجود قوانین بی‌رحمانه‌اش درها را به روی کسی نمی‌بندد.

با این حال، همان‌طور که کمونیست‌ها خاطرنشان کرده‌اند، نظام سرمایه‌داری هم از ایراد مبرا نیست و در دوره‌های زمانی مختلف، باعث ایجاد اختلاف طبقاتی شدید و آسیب‌رسانی به محیط‌زیست شده است. همچنین‌ نظام سرمایه‌داری هم راه‌های خودش را دارد تا به طبقات اجتماعی پایین‌تر اجازه‌ی پیشرفت ندهد، ولی حداقل این مانع‌ها به اندازه‌ی کمونیسم اینقدر قطعی و آشکار نیستند. اگر کمونیسم با زور و فشار به شما بگوید به X راضی باش و از X + 5 خبری نیست، نظام سرمایه‌داری ممکن است از راه‌وروش‌های پنهان و زیرپوستی کاری کند خودتان به همان X راضی شوید و از رویاپردازی دست بردارید.

از این نظر، برخی از هواداران کمونیسم استدلال می‌کنند که شاید آرمان‌های کمونیستی همچنان ارزش دنبال کردن داشته باشند، ولی به‌شکلی دموکراتیک‌تر و مرکززدایی‌شده‌تر.

تفاوت کمونیسم و سوسیالیسم: ظرافت‌های ایدئولوژیک

برخی افراد کمونیسم و سوسیالیسم را به جای هم به کار می‌برند (گاهی به قصد توهین!)، اما این دو واژه به دو ایدئولوژی سیاسی و اقتصادی متفاوت (هرچند مربوط) اشاره دارند. هدف هردو ایدئولوژی کاهش بی‌عدالتی در جامعه، از بین بردن اختلاف طبقاتی و مالکیت جمعی منابع کشور است، ولی مقیاس، استراتژی و شالوده‌ی فلسفی آن‌ها با هم فرق دارد.

هدف سوسیالیسم هم مالکیت جمعی یا عمومی ابزار تولید – کارخانه‌ها، زمین، زیرساخت – است، ولی همچنان در بستر آن هم بازار آزاد فعالیت دارد، هم اجازه‌ی مالکیت شخصی داده می‌شود. اساساً سوسیالیست‌ها می‌خواهند که دولت در امور اقتصادی دخالت کند و به بازار آزاد اجازه ندهد از کنترل خارج شود. در این موضع منطق نهفته است، چون برخی از هواداران کاپیتالیسم افراطی این نکته را در نظر نمی‌گیرند که افراد ثروتمند همه‌یشان فرشته نیستند و ممکن است از ثروت خود برای مقاصد پلید و بی‌رحمانه استفاده کنند و اگر هیچ نیرویی جلوی آن‌ها نایستد، شاید شاهد منظره‌ای باشیم که در آن یک نفر در قصر پادشاهی زندگی می‌کند و انسان‌های بی‌خانمان دور قصر او چادر زده‌اند. سوسیالیست‌ها خواهان این هستند که در اموری چون سلامت درمان و تحصیل، دولت با استفاده از مالیات سیستمی غیرانتفاعی ایجاد کند که در آن سودجویی افراد باعث نشود افراد بی‌بضاعت از حقوق انسانی خود بی‌بهره بمانند. هرچند منتقدان خاطرنشان کرده‌اند که در سیستم‌های سوسیالیستی، به‌خاطر وجود موانع دیوان‌سالارانه‌ی بسیار و عدم وجود انگیزه‌ای برای بهتر بودن، بسیاری از خدماتی که ارایه می‌شوند (مثلاً خدمات پزشکی رایگان یا ارزان) هم کیفیت پایینی دارند، هم صف انتظار طولانی. بنابراین سوسیالیسم هم با وجود این‌که به‌اندازه‌ی کمونیسم رادیکال نیست، با چالش «ناکارآمد بودن آرمان‌های والا در جهان مادی» روبروست.

از طرف دیگر کمونیسم، خصوصاً در فرم مارکسیستی‌اش، به‌عنوان آخرین مرحله‌ی تکامل سوسیالیستی تعریف شده است: ساختن یک جامعه‌ی بدون دولت مرکزی و بدون طبقات اجتماعی که در آن مالکیت همه‌‌ی منابع و زیرساخت‌های مهم عمومی است. در این جامعه، کلاً نیاز به دولت و حکومت از بین می‌رود و تولید کالاها و ارایه‌ی خدمات بر اساس نیاز انسان‌ها تعیین می‌شود، نه مقاصد سودجویانه.

به‌طور خلاصه:‌

  • سوسیالیسم یک مرحله‌ی مقطعی است که در آن همچنان دولت نقش دارد
  • کمونیسم یک آرمان شهر بدون دولت است که پس از سوسیالیسم به وقوع می‌پیوندد

در دنیای واقعی، شاهد مثال‌هایی از هر دو نوع حکومت بوده‌ایم. کشورهای شمال اروپا (نروژ، سوئد، آلمان، فنلاند و…) احتمالاً قوی‌ترین مثال‌ها از کشورهای سوسیالیستی هستند. همه‌ی این کشورها برنامه‌های رفاهی بسیار قوی دارند که با مالیات‌های سنگین مردم تهیه می‌شود، ولی در آن‌ها همچنان مالکیت خصوصی کارخانه‌ها، شرکت‌ها و… وجود دارد (هرچند به‌خاطر مالیات‌های سنگین برای کسانی که درآمد زیاد دارند، میلیاردر شدن مالکین آن‌ها برخلاف معادل آمریکایی‌شان به‌مراتب سخت‌تر است؛ هرچند به‌خاطر حمایت‌های دولتی و بیمه‌های پشتیبان به خاک سیاه نشستن آن‌ها نیز سخت‌تر اتفاق می‌افتد).

کشورهای کمونیستی چون شوروی، چین (تحت حکومت مائو) و کوبا حکومت‌های تک‌حزبی و سیستم اقتصادی به‌شدت مرکزگرا و برنامه‌ریزی‌شده داشتند. در این کشورها تلاش بر این بود که همه از عدالت اقتصادی برخوردار باشند، ولی معمولاً این کار به قیمت از دست رفتن آزادی‌های فردی، نابودی دموکراسی و بعضاً کشتار و تبعید خشونت‌بار تمام کسانی اتفاق می‌افتاد که از راه درست یا غلط به ثروتی دست پیدا کرده بودند.

کمونیسم

در کل کمونیسم و سوسیالیسم هردو نقدی بر نظام سرمایه‌داری هستند و در تلاش‌اند تا جامعه‌ای عادلانه‌تر به وجود بیاورند. بزرگ‌ترین عامل تفاوت آن‌ها، نظرشان درباره‌ی شیوه‌ی رسیدن به این آرمان است. سوسیالیست‌ها دنبال پیاده‌سازی اصلاحات در سیستم موجود هستند، در حالی‌که کمونیست‌ها خواستار انقلاب و ریشه‌کن شدن سیستم موجود هستند.

آیا آلمان نازی سوسیالیست بود؟

یکی از بحث‌های داغ این روزها این است که آیا آلمان نازی سوسیالیست بود؟ به هر حال نازیسم مخفف سوسیالیسم ملی‌گرایانه (National Socialism) است. باید سوسیالسیتی باشد! پاسخ به این سوال ما را به درکی عمیق از سوسیالیسم و چالش‌های اصلی پیش روی آن (که به کمونیسم نیز قابل‌تعیمم است) می‌رساند.

اساساً نازی‌ها سیاست‌های زیادی داشتند که شبیه به سیاست‌های دولت‌های سوسیالیستی است: مثل اقتصاد برنامه‌ریزی‌شده و مرکزگرا، امکانات رفاهی سخاوت‌مندانه برای شهروندان (مثل حق تعطیلات یا خدمات درمانی قوی) و قائل شدن حق مالکیت شخصی، ولی کنترل‌شده برای مدیرعاملان شرکت‌ها و کارخانه‌دارها. به‌خاطر این سیاست‌هاست که مخالفان چپ‌گرایان و سیاست‌های سوسیالیستی هر بار که می‌خواهند مخالفان خود را بدنام کنند، آن‌ها را «نازی» خطاب می‌کنند، در حالی‌که این اتهام برای سوسیالیست‌ها و چپ‌گرایان شوکه‌کننده است، چون آن‌ها نازیسم را به‌شدت محکوم می‌کنند.

ریشه‌ی این سوءتفاهم مقوله‌ی «نژاد» است. اصولاً در متون کلاسیک خبری از مفهوم نژاد برتر و نژاد پست‌تر نبود و انسان‌ها بر پایه‌ی جایگاه اجتماعی خود قضاوت می‌شدند، نه ویژگی‌های نژادی‌شان. حزب نازی با معرفی کردن سیاست‌های نژادی، به‌نوعی پیش‌فرض نهفته در هردو ایدئولوژی را از پایه و اساس زیر سوال برد، چون نازی‌ها برخلاف کاپیستالیست‌ها و سوسیالیست‌های کلاسیک آرمان‌های جهان‌شمول نداشتند.

بنابراین آلمان نازی در سیاست‌های خود به‌شدت سوسیالیستی عمل می‌کرد، ولی تمام امکانات سوسیالیستی این دولت برای کسی که یک آلمانی اصیل باشد محفوظ بود و بقیه‌ی آدم‌ها از آن‌ها بی‌بهره بودند، در حالی‌که در تفکر سوسیالیستی مدرن چنین طرز تفکری کاملاً مذموم است.

4 کتاب جذاب درباره‌ی آلمان نازی؛ از استبداد هیتلری تا جنگ جهانی دوم

به‌عبارت دیگر، برخلاف کمونیست‌ها و سوسیالیست‌ها که می‌خواستند مسئله‌ی اختلاف طبقاتی را حل کنند، نازی‌ها بر این باور بودند که دسته‌بندی انسان‌ها بر اساس طبقات اجتماعی یک توطئه از جانب یهودی‌هاست و به‌جایش، سعی کرد بین تمام طبقات اجتماعی مختلف آلمان، زیر پرچم آلمانی بودن اتحاد برقرار کند. در تفکر سوسیالیستی/کمونیستی، همه‌ی کارگران جهان در برابر سرمایه‌دارهایی که می‌خواهند از آن‌ها بهره‌برداری کنند قرار دارند. در تفکر نازی‌ها کارگر و سرمایه‌دار آلمانی هردو در برابر عناصر خارجی بدذاتی قرار داشتند که می‌خواستند با از بین بردن هویت آلمانی آن‌ها، راه را برای بهره‌برداری از آن‌ها باز کنند.

بنابراین نگاه نژادی به انسان‌ها بخشی جدانشدنی از تفکر نازیسم است، در حالی‌که نگاه جهان‌شمول به انسان‌ها، بخشی جدانشدنی از تفکر سوسیالیستی کلاسیک. عامل اصلی سوءتفاهم امروزی درباره‌ی سوسیالیستی بودن یا نبودن نازیسم هم این است که مردم به عنصر نژاد (سوسیالیسم فقط برای آلمانی‌ها و نه هیچ‌کس دیگر) توجهی نمی‌کنند و فقط سیاست‌های در ظاهر سوسیالیستی حزب نازی را می‌بینند.

یکی دیگر از چالش‌های اصلی نهفته در سوسیالیسم و کمونیسم نیز همین است. اصولاً برای این‌که این ایدئولوژی‌ها به بار بنشینند، مردم باید تمایل به مراقبت از یکدیگر داشته باشند. من نوعی باید حاضر باشم بگویم «من حاضرم مالیات سنگین بدهم یا از امتیازهایی که دنبال‌شان هستم بگذرم تا بقیه‌ی هم‌وطنانم در آرامش و‌ آسایش باشند و نیازهای آن‌ها نیز برطرف شود.» ولی مثلاً اگر شما در کشوری زندگی می‌کنید که در آن یک سری اقلیت‌ها حس خوبی به هم ندارند یا این‌که یک کشور با وجود سیاست‌های رفاهی بسیار سخاوت‌مندانه و هزینه‌بر، مهاجران زیادی را نیز می‌پذیرد، این سیاست‌ها شاید چندان به بار ننشینند، چون کسی دوست ندارد از درآمد و امتیازهای خودش بگذرد تا دولت بتواند نیازهای آدم‌هایی را که طرف از آن‌ها خوشش نمی‌آید و شاید حتی مرگ و زندگی‌شان برایش مهم نباشد، برطرف کند.

کتاب سرمایه اثر کارل مارکس نشر فردوس 4 جلدی
1,500,000 تومان
badge-icon
100+ نفر به این کالا علاقه دارند

این حقیقت که بسیاری از افراد، همه‌ی انسان‌ها را به یک چشم نمی‌بینند و فقط برای «خودی‌ها» حاضر به از خودگذشتگی هستند، یکی دیگر از چالش‌های این دو ایدئولوژی است که به شکل‌های مختلف به صورت مستقیم یا زیرپوستی از طرف مخالفان‌شان مطرح می‌شود.

با وجود تمام این تفاسیر، سوسیالیسم و کمونیسم همچنان بزرگ‌ترین تهدید برای نظام سرمایه‌داری به شمار می‌آیند و با وجود این‌که کمونیسم به‌اندازه‌ی قرن ۲۰ انرژی و قوا ندارد، تفکرات نهفته در آن همچنان به صورت غیرمستقیم بسیاری از سیاست‌های سوسیالیستی کشورها را تعیین می‌کند.

منبع: دیجی‌کالا مگ

راهنمای خرید کتاب


برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

یک دیدگاه
  1. دوستان در رابطه با متن بالا، من یه اشتباهی مرتکب شدم. توی قسمتی که درباره‌ی کشورهای اسکاندیناوی حرف می‌زنم، باید از لفظ سوسیال دموکراسی استفاده می‌کردم. این کشورها سوسیال دموکراسی هستن، نه سوسیالیستی.

    دلیل این اشتباه این بود که این روزها توی گفتمان‌های آمریکایی سوسیالیسم با اون معنای سنتی مارکسیستیش به کار نمی‌ره و بیشتر به سیاست‌های دولتی اشاره داره. منم داشتم با اون معنی از این واژه استفاده می‌کردم، ولی الان متوجه شدم توی متنی که درباره‌ی کمونیسم هست، باید واژه‌ها رو دقیق‌تر به کار برد.

    توی بحث مربوط به آلمان نازی هم از واژه‌ی سوسیالیسم به‌عنوان یک آرمان استفاده کردم، نه حالت مارکسیستیش که سوسیالیسم رو صرفاً مقطعی قبل از کمونیسم می‌بینه. آلمان نازی از واژه‌ی سوسیالیسم در نام‌گذاریش استفاده کرد، چون در اون زمان گفتمان سوسیالیستی پرطرفدار بود، ولی کلاً تلاشش این بود که سوسیالیسم رو خارج از بستر مارکسیستی بازتعریف کنه و بحث مربوط به «سیاست‌های سوسیالیستی» آلمان نازی هم همین بود.

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما
X